گزارشهايي ازجشنواره فيلم فجر1387
روز اول
بگذاريد خيلي کليشه اي بگويم جشنواره فيلم فجر هم بالاخره شروع شد. جشنواره اي با همه خصوصيات جشنواره هاي مشابه درهمه نقاط دنيا. جشنواره اي که شايد به اندازه انگيزه دادن و به حرکت درآوردن موتور سينما و پروبال دادن به بهترينها٬ باد کننده و فريفته کننده و گول زننده باشد. چه شايسته هايي که ديده نمي شوند و چه ناشايستاني که خداگونه بزرگ مي شوند. هميشه به دوستان مي گويم که بهترينهاي جشنواره را بايد در نوبتهاي اول صبح و آخر شب جستجو کنند. چون غبار روشنفکري اجازه ظهور به شايستگان مظلوم را نيم دهد.
یک روح دردو تن
وقتی همه خوابیم – بهرام بیضایی
هر فیلم نشانگر جهان بینی فیلمساز وبیان کننده زاویه نگاه او به جامعه پیرامونش است. اما سینما رسانه بیرحمی است و از هرفریمش عمق تفکر فیملساز عیان می شود.
1- فيلم هشت ساله بیضایی هم با همان ساختار همیشگی و به شدت تکراری به نظر مي رسد. وقتي همه خوابيم نشان مي دهد که بيضايي هنوز هم به قالب ثابت و مفاهیمی هرروز فروکاسته دلخوش است و حتي ديگر نمي توان انتظار پیچیدگیهای فرمالیست سالهاي نه چندان دور را ازاو داشت. همچنين فيلم دیالوگهایي حکاکی شده دارد که شايد امروز، روی سن تئاتر هم کمتر جایی داشته باشد و کنشها و واکنشهایی اغراق شده که حس نمايش دادن و نه زندگی کردن را به بيننده منتقل مي کند. درمجموع فيلم ساختاری انتزاعی و روشنفکر پسنددارد که از محدوده ذهنیات فیلمساز فراتر نمی رود.
2- آقای بیضایی ادعای نقد فرهنگی جامعه از نگاه ساختار و قصه ای سینمایی را دارد. اما شاید ترس ازتوقیف یا ممیزی مرز این نقد را آنقدر باریک کرده که به چشم نمی آید. با این آب باریکه و چند دیالوگ سریع نمی توان نقد فرهنگی کرد. چرا که آقای بیضایی تکلیف خود را در نقد نمی داند و خدا و خرما را با هم می خواهد. آیا قرار است نقدی واقعی بر مناسبات کثیف و زد و بندها پشت پرده سینما انجام شود؟ ياپاي سياستها و سياستگذاران حکومتي نيز به ميان بيايد؟ هرکدام ازاينها باشد٬ کارگردان با نگاهي سطحی و یا به خاطر ترس٬ از گفتن آن عاجز است وگرنه در همين سینما فیلمهای منتقدانه و بسیار تندی از نوع آژانس شیشه ای و بچه های آسمان و زیر نور ماه و... ساخته شده اند. اما آقای بیضایی برای برون رفت از ممیزی و ایضاً پارادایم دینی، راه سوم و راحتتر یعنی پرداختن به سوژه ای حاشیه ای و بي دردسررا انتخاب می کند.
3- دیدن یک طرف و افتادن از طرف دیگر بام مشکل بزرگ ديگري است که فيلم و تماشاگرانش را رنج مي دهد. از یک طرف آقای بیضایی برشاهنامه و قهوه خانه تأکید دارند و آنها را بعنوان نمادهای فرهنگ ملی و شاید بومی این سرزمین درنظرمی گیرند و از طرف دیگر فیلم را از هر نماد ملی دیگری مثل لباس و گفتار و رفتار و منش و مردم و دین و مذهب و... خالی می کنند. ازايشان سؤال مي کنيم : این فیلم برشی واقعی از جامعه امروز ایرانست؟ آیا مردمی که آقای بیضایی ادعای برای آنها فیلم ساختن را دارند، همانها هستند که دریک نمای لانگ شات جلوی سینما همه معتادند؟ آيا آقاي بيضايي درهمين جامعه سياه و سورئال که هميشه ابري و يا بارانيست فيلم ساخته اند؟ چند درصد مردم ایران به شکل هنرپیشه های آقای بیضایی سخن می گویند؟ آیا دراین کشور هیچ مأمور و قانونی وجودندارد که هرکس بنابه تشخیصش چاقو بکشد و خود مجری قانون شود؟ گویی روح استاد کیمیایی در آقای بیضایی هم حلول کرده است.
خدا زدایی درفیلم هندی
بازهم خانه هندیها آباد که وقتی فیلم هندی می سازند، یک یا چند بار نزد خدایشان می روند و راز و نیازی می کنند. اما جماعت روشنفکر این سرزمین٬ تصمیم گرفته اند بجز مفاهیم دین و مذهب و ارزش و خدا و... حتی واژه خدارا نيز ازفرهنگ لغاتشان حذف کنند. رها دختر نقش مثبت و فرشته انتهايي فيلم٬ در صحنه ای به کوروش می گوید : « اگه چیزی رو از ته دلت بخوای حتماً بهش می رسی»اما بطور طبیعی وقتی یک انسان و نه حتی صرفاً یک مسلمان این جمله را می گوید جمله به این شکل درخواهد آمد : « اگه چیزی رو از ته دلت از خدا بخوای حتماً بهش می رسی» نتیجه این روانشناسی بی خدا را حتی درقالب هم می توان حدس زد. فیلمی دوپاره و مغشوش با قصه ای واقعاً رها و آزاد که فقت هیچکاک بازی خانم میلانی را کم دارد. اما خانم میلانی جزو باهوشترین فیلمسازان روشنفکر سینمای ایران است. او می داند چطور در دهه هفتاد وباتوجه به ذوق فمینیستی طیفی از گفتمان رایج کشور فیلم بسازد و بعد برخلاف رويه در دیدار کارگردانان سینما با رهبرانقلاب شرکت کند و بعد با یک تغییر موضع گیشه شناسانه٬ آتش بس و سوپر استار بسازد. مهم ذائقه تماشاگران است و چون حالا گفتمان کشور موضع گیریهای رادیکال ضد مردانه را نمی پسندد، مردان باید پیشرفت کنند و کمی آدم شوند و آن هيولاي دهه هفتاد فاصله بگيرند. بهترين روش براي اينگونه فيلمها هم اينست که کار را با یک پایان خوش و کمی جملات مشعشعانه و معناگرایانه جمع و جور کني تا احساساتيها توصیه فیلمت را به دیگران بکنند و از تبلیغ سینه به سینه هم استفاده کرده باشی.
کمک گرگ به گوسفند
بچه کابلي – افغانستان٬فرانسه
با تأسف حالا ديگر بايد گفت که فعلاً ما قافيه فضاي فرهنگي افغانستان را باخته ايم و آنها که مانند ما زبان مشترکي با مردم افغانستان ندارند٬ درحال هدايت جريان فرهنگي آن کشورند. سال قبل دو مستند را که فيلمسازان افغاني با حمايت خارجيها ساخته بودند ديديم و امسال درجشنواره فجر چشممان به جمال اين فيلم روشن شد. البته در صحرايي که مانند کف دست صاف است٬ روييدن خار و خسي نيز غنيمت است و کمترين استفاده اينگونه فيلمها فهماندن اين نکته است که کشوري بنام افغانستان وجود دارد. فيلم بچه کابلي سرنوشت يک بچه سرراهي در کابل را دستمايه قرار مي دهد. کودکي که درانتها با کمک فرانسويهاي مهربانتر از مادر به مادرش بازگردانده مي شود – توجه داشته باشيد که اين فيلم با سرمايه گذاري کانال پلاس فرانسه ساخته شده است – چه توقعي مي توان داشت. از کانال پلاس فرانسويها چيزي بجز فقر و بي فرهنگي و بدبختي و تحقير جهان سوميها بيرون مي آيد؟
ماچان – سريلانکا٬ ايتاليا٬ آلمان
اين نگاه بالا به پايين غربزده که با دست روشنفکران جهان سوم به حلق آنها ريخته مي شود٬ دراين فيلم هم با شرايط پررنگتري جريان داشت. داستان واقعي ناپديد شدن کليه اعزاي تيم ملي هندبال سريلانکه درآلمان٬ دستمايه ساخت فيلم ماچان است و بازهم همان نگاههاي فقر زده و جهل زده که غرب را کعبه آمال جهان سوميها مي داند و همه آنها را واله غرب مي نماياند.
روز دوم
شايد امروزيکي کسل کننده ترين روزهاي جشنواره دراين سالها باشد. مانده ام چه و براي کدام فيلم بنويسم. بجز يک فيلم ايراني٬ فيلمهاي خارجي امروز وشايد امسال چندان به دل نمي نشينند. حال اشکال از انتخابهاست يا نرسيدن فيلمهاي بدرد بخور به سبب کمبود اعتبار جشنواره فيلم فجر٬ بماند.
بيست – عبدالرضا کاهاني
تا اواسط فيلم دائم به اين فکر مي کردم که معناي اسم فيلم چيست و تازه در يک سوم انتهايي بود که فهميدم٬ 20 يعني مهلت بيست روزه اي که سليماني صاحب تالار عقد و عروسي براي تعطيلي تالار مي دهد تا به خاطر حالات عصبيش آنجا را تعطيل کند!!
درمورد محتواي فيلم نمي توان زياد فکر کرد. قالب فيلم آنقدر دست انداز دارد که فکر محتوي راهم ازسرت بيرون مي کند. پرستويي بي شک يکي از ضعيف ترين نقشهاي سالهاي اخيرش را بازي کرده است. شايد بزرگترين اشکال نقش سليماني گريم باشد که به هيچ وجه با خصوصيات نه چندان پررنگ نقش هماهنگ نيست. بقيه تيپهاي بي حال فيلم هم درهمين دست اندازهاي فيلمنامه اي و بازيگري و دکوپاژ و... گير مي کنند. آنوقت مهتاب کرامتي بجاي اينکه با آن قيافه اغراق شده حس همدردي تماشاگر را تحريک کند٬ حس قهقه فرو خورده شان را بيرون مي ريزد. بقيه نقشها هم به اين سرنوشت دچارند. عليرضا خمسه با يک دست فلج٬ دختربچه هفت هشت ساله ايکه يا فلج است و يا خيلي لوس که بايد دائم درآغوش ديگران باشد و غذا را در دهانش بگذارند٬ پسر سليماني که نه تنها هيچ نقشي در پيشبرد داستان ندارد٬ بلکه باري است بردوش نماهاي تنگ و تاريک فيلم وامان ازحبيب رضايي و جاهل بازيهايش.
روز سوم
امروز... بی خیال...
خدمت به سینمای ایران
زادبوم – ابوالحسن داوودی
تا یادم نرفته 30 سالگی انقلاب اسلامی و تخمگذاری لاک پشتهای 30 ساله انقلاب را تبریک بگویم!!
زادبوم علاوه براینکه دکترین سینمایی داوودي – جمله ايشان درجلسه مطبوعاتی – است. نوعی خود کشی سینمایی هم به نظر می آید. گویی کارگردان تصور کرده این آخرین فیلمش خواهد بود و سعی کرده همه مشکلات و معضلات از محیط زیست تا فساد های انتخاباتی و ایرانیان مهاجر و فرار مغزها و ... را کنتراتي دست گرفته و حل کند. اما آقای عزیز! سیستمی که به شما اجازه ساخت چنین لحاف چهل تکه ای رادرسه کشور جهان می دهد و حاضر است برای نوشته روی یک پلاک وتخم لاک پشتهاي وطن پرست٬ میلیاردی خرج کند، انشاء الله شما را در ساخت اثر بعدی نیز یاری خواهد داد.
با شروع فیلم برای چند دقیقه دلمان را خوش کردیم که فیلمی سیاسی – فارغ از این طرفی یا آنطرفی بودنش – خواهیم دید. اما قصه هرچه جلوتر می رفت، بخش سیاسی و حتی زیست محیطی اش کمرنگتر و ملودرام نه چندان خانوادگي اش کمرنگتر می شد. البته قصه خانوادگی این خانواده خوشبخت آنقدر اخلاقي بود که بجز تجاوزها و کثافت کاریهای اعزایش، تا انتها نتوانست آنها را زیر یک سقف جمع کند.
اما دو اما :
اولي اينکه فلسفه وجودی شهر دبی دراين قصه چيست ؟ اگر رابطه و قصه سارا مثلاً درشمال و یا در تهران اتفاق می افتاد، چه تفاوت ماهويي پيش مي آمد؟!!
و امای دوم اینکه زادبوم خدمت بزرگی به سینمای ایران کرده است. این فیلم مشکل تماس بدنی زير لباسي را در سینمای ما حل کرد. فقط باید این جمله را هم به تیتراژ فیلم اضافه کنند : «تماشاگران محترم٬ بازیگران نقش بیژن و مریم در زندگی واقعیشان هم زن و شوهرند»
تاتی تی تی کارگردانِ یک شاهکار!!!
می زاک – عباسعلی لیالستانی
هیچکاک در مصاحبه با تروفو – نقل به مضمون – می گوید : «من سینمایی را که یک دوربین کاشته شده و بازیگرانی رها در تصویردارد نمی فهمم. اين سينما نيستي» کاش استاد زنده بود و این فیلم را می دید. آنوقت معنی سینمایی از این جنس را با گوشت و پوست حس می کرد. می زاک نه تنها سینما نیست بلکه تجربه ای احمقانه از گردآوری تعدادی هنرپیشه مطرح و حرام کردنشانشان است. آنهم در قصه ای که می توانست یک فیلم کوتاه ده دقیقه ای بازهم احمقانه باشد. درمورد فیلم بیشتر ازاین نمی توان نوشت فقط یک سؤال از کارگردان دارم. طرح قضیه عراق آنهم به این شکل احمقانه دیگر چه صیغه ای بود؟ امان از اين روابط پشت پرده سينما!!!
مادر ما – يومي يامادا – ژاپن
تجربه اي که از جشنواره ها دارم باعث مي شود٬ نوبتهاي اول صبح و آخر شب را از دست ندهم. اينرا فهميده ام که دراين ساعات فيلمهاي خوبي پيدا مي شوند که کم ديده مي شوند و لذت کشف آنها باقي مي ماند...
مادر ما داستان يک پروفسور ژاپني است که با تفکرات ضد جنگ٬ درسالهاي آغازين جنگ جهاني دوم به زندان مي افتد و پس از سالها مقاومت و بدون کوتاه آمدن از تفکراتش درنهايت مظلوميت درزندان جان مي دهد. شخصيت محوري اين قصه همسر و خانواده او هستند. فيلم بياني ساده٬ روان و بدون پيچيدگيهاي رايج دارد و با وجود لوکيشن محدودش٬ مي تواند حال و هواي روزهاي سخت جنگ در ژاپن را ايجاد کند. روايت مقاومت اين خانواده درقصه اي به شدت ژاپني و صميمي ما 4-5 نفر را دو ساعت در سينما نگه مي دارد. البته همه اينها براي 100 دقيقه ازاين فيلم دوساعته است. پس از مرگ استاد- که بهترين زمان براي تمام شدن قصه است- اوشين بازي کارگردان گل مي کندو سعي مي کند بقيه اتفاقات اين خانواده را در 40 سال آينده سريع مرور کرده و با هرزحمتي هست٬ ژاپن را به دوران تجدد و پس از بازسازي برساند. اين بيست دقيقه به شدت نچسب و خسته کننده است. اميدوارم اين بخش٬ از حس وطن پرستي کارگردان نشأت گرفته باشدو تأثير عوامل پشت پرده سينماي ايران – ببخشيد ژاپن – نباشد!...
روز چهارم
امروز هنوز هم از گيجي شاهکار آقاي ليالستاني بيرون نيامده ام. راستي فيلمسازي دراين کشور ساده شده است. اين روزها راستي مي بينم که جماعت رسانه اي با چراغ همي گرد شهر مي گردند تا يک فيلم حتي متوسط پيدا کنند. فيلمي که اگرخوب نيست، سيخ درگوش و ميخ در مغزت فرو نکند. يکي ازاين فيلمهاي متوسط را اول صبح ديديم...
بي آزار
عيار 14 – پرويز شهبازي
فيلم درشروعش حال گيري بدي مي کند. مأمور کلانتري خيلي جدي به نقش اصلي فيلم مي گويد: «به ولله قسم تا وقتي من اينجام نمي ذارم گرگ بره بدره!!» اما بقيه فيلم به بدي اين جمله کليدي نيست. فريد يک طلا فروش ، به خاطر احساس اشتباهِ يک تهديد، همه زندگي و جانش را به آتش مي کشد. همه شخصيتهاي واتفاقات نه چندان زياد فيلم زير مجموعه همين قصه ساده جاي مي گيرند. البته کارگردان هم تاانتها هيچ کوششي در جهت خارج کردن فيلم از اين فرم ساده انجام نمي دهد. حتي نام شهري که اتفاق درآن مي افتد، تا انتها مجهول مي ماند. که ازقضا همين فضاي مجهول برفي، جان مي دهد براي يکي از فيلمهاي معناگراي توهمي که اين روزها درهمه جاي جهان پر است. ازاين جهت فيلم کمي اميدوار کننده است. و اين روزهاي جشواره فيلمي که فقط شرنرساند، غنيمت است.
اما مشکل اساسي عيار 14 فيلمنامه شل ووارفته اي است که از عهده روايت يکدست و روان قصه برنمي آيد. شکست زمانهاي بي مورد و ديالوگهاي بازنويسي نشده و بسيار ضعيف که درصورت اصلاح مي توانستند از فيلم يک اثر متوسط قابل قبول بسازند.
روز پنجم
فيلمها انواع مختلفي دارند. بعضيها مقاله اند. مقاله هاي بي سروته، مقاله هاي معنوي، مقاله هاي اخلاقي و... بعضي فيلمها نقاشي اند. ترکيبي از نماهاي شيک يا از طبيعت يا ازاشرف مخلوقات. شفته ورفته و تر تميز. فيلمهاي تئاتري، شعرگونه، رقصنده و... هم داريم. زماني براي دوست داشتن هم بيش ازاينکه سينماباشد، مقاله اي تأثيرگذار درباره مشکلات معلولان است. البته از بازي خوب علي شادمان درنقش بابک به راحتي گذشت. بعضي ها باورنمي کردند که او سالم است. شادمان مي تواند جزو نامزدهاي کسب سيمرغ بهترين بازيگر نقش اول امسال باشد. اين حکايت درمورد فيلم قاسمي جامي، زمزمه بودا نيز صدق مي کند. فيلم بيانيه اي سوزناک در مظلوميت کودکان افغاني است. فيلمي کند و بي روح که نه قصه مشخصي دارد و نه شخصيت. اين البته دومين فيلمي بود که امروز درباره پناهندگان افغاني ديديم. حيران هم دعوي پرداختن به مشکلات پناهندگان افغاني درايران را دارد. والبته نگاهي شريف و دورازتحقير به افغانيها دارد. اما شتابزدگي کارگردان براي رسيدن به پايان مدنظرش باعث پراکندگي وسردرگمي فيلم شده است. سلسله اي از وقايع پشت سرهم که منطق هرکدام را اتفاق بعدي مي بلعد. منطق عشق حيران و ماهي، منطق خودسريهاي ماهي، سفر به تهران، ازدواج، بچه دار شدن و... اين مجموعه بدون علت و معلول از تأثيرگذاري فيلم به شدت مي کاهد.
امروز يک فيلم خنده دار هم به نمايش درآمد. عروس برفي، تريلر جنايي اسلشر سيروس الوند، آنقدر تأثير گذار بود که از ابتدا تا انتهايش خنديديم. يک فيلم تلويزيوني محصول سيما فيلم که قرار بوده فيلمي جنايي باشد. اما چفت وبست داستان وفيلمنامه و کارگرداني ضعيف فيلم را به روزي درآورده که وقتي درنماي پاياني بدمن فيلم چاقو مي کشد، سالن ازخنده منفجر مي شود و لحظه اي بعد همين اتفاق زمان شليک پليس فيلم رخ مي دهد. احترام به شعور تماشاگر که درغالب محصولات سيما فيلم گمشده است، يعني اين. وگرنه مردم هنوزهم خاطره خوش رستگاري درهشت وبيست دقيقه را از الوند فراموش نکرده اند. صداها اما حرفه اي ترين فيلم امروز و خوش ساختترينش است. فيلمنامه اي را روايتهاي نامتوازن که ازقصه هايي به ظاهر ساده و نامربوط، فيلمي خوش فرم و روان ساخته است. اما وقتي از لايه ظاهري گذرمي کنيم، با فيلمي پوچ و بي هويت مواجهيم که نفس تماشاگر را درنماهاي بسته و بي ارتباط با جامعه اش تنگ مي کند. درطول فيلم تنها ارتباط ما با دنياي خارج ازآپارتمان، مونيتور درب بازکن طبقات است. درجامعه آقاي مؤتمن بجز اين، هيچ روزنه اميدي به خارج وجود ندارد. جامعه اي روشنفکري، عقب مانده،بدون اميد و سراسر جرم و جنايت و مرافعه. جامعه اي که هيچ خانواده بساماني درآن وجود ندارد. اين فيلم با اين هويت و ساختار محتوايي، مي توانست درهرنقطه اي از جهان، ساخته شود.
روز ششم
«بازي با مهره سفيد» اثر حسن لفافيان، امروز نشان داد که سينما بودن يک اثر، ارتباطي به گونه هاي سينمايي، آنالوگ يا ديجيتال بودن، نام و نشان داشتن، با سابقه بودن و ... ندارد. تنها بايد نگاهت را سالم کني،از روشنفکر شدن زورکي بپرهيزي و کمي هم سينما ياد بگيري. فيلم يک قصه جنايي مرتبط با انرژي هسته اي دارد. دو انفجار و دوقتل درشهر اتفاق مي افتد. دو مأمور ويژه پيگير حل پرونده مي شوند. پرونده اي که تا انتهاي قصه هم سايه شعاري شدنش برقصه سايه نمي افکند و قصه اي که آنقدر ها هم پيچيده نيست. کارگردان توانسته دراين ساختار پليسي و برخلاف همه آثار ديگرپليسي که تا امروز ديده ايم، چند پليس واقعي خلق کند. پليسهايي که لازم نيست حتماً سرگرد و سرهنگ را به اسم هم اضافه کنند يا دائم در جلسات و يا تعقيب گريز باشند. پليسهايي که مثل مردم عادي راه مي روند، تيراندازي مي کنند، مي دوند، و ازهمه مهمتر٬ ديالوگهايشان مثل همه عادي، بريده بريده،کوتاه و به اندازه است و حتي اگر درجايي لازم بشود، حرفشان را مي خورند و با اشاره سروبدن و صورت منظورشان را مي فهمانند. پليسهايي که قهرمانند اما قهرمان بازي درنمي آورند و حرکاتشان مثل شاخه هاي هرس نشده درخت توي چشم فرو نمي رود. وقتي اين فيلم به اندازه و خوش ساخت را با عروس برفي الوند مقايسه مي کنيم، پي به تفاوتهاي بي شماري مي بريم. يعني فيلم الوند همه مواردي را که براي اين فيلم برشمرديم ندارد. از منظر گونه فيلمهاي پليسي هم «بازي ...» تلفيقي از تعليق و گره گشايي است. فيلم نه همه اتفاقاتش را براي انتها نگه مي دارد که باعث خستگي شود و نه آنچنان درگير تعليق مي شود که انتهايي بسيار جذاب رااز دست بدهد. انتهاي قصه٬ قاتل بدون هندي بازي٬ دختر را مي کشد. خيلي واقعي و باورپذير. اين فيلم کاملترين اثري بود که تا اينجاي جشنواره ديديم.
فيلم ديگر امروز که مي توان درباره اش نوشت «امشب شب مهتابه» است. يک فيلم فارسي مدرن که کمي چاشني خداگرايي بخود گرفته است. تنها نقطه اميدواري فيلم درترسيم رابطه اي عاشقانه بين پدري درحال مرگ و فرزند بدنيا نيامده اش است. ترسيم يک خانواده صميمي و البته مرفه. شايد اگرفيلم درطبقه متوسط جامعه اتفاق مي افتاد، مي توانست همدلي بيشتري در تماشاگر ايجاد کند. درمجموع فيلم سوژه مناسب و پرقدرتي دارد که کارگردان به بهترين شکل ممکن آنرا خراب کرده است. فيلم ديگر امروز «صندلي خالي» است و درموردش فقط مي توان گفت : بعضي ها واقعيتهاي فردي يا اجتماعي را فيلم مي کنند و بعضي ديگر رؤياهاي هذيانيشان را...
روز هفتم
امروز دو فيلم جنگي ودفاع مقدسي ديديم که به اندازه اين جمله اما باهم فاصله دارند :«جنگ ما جنگ عقيده است و جغرافيا و مرز نمي شناسد...» همانقدر که «کودک و فرشته» فيلم صادقي است که نگاهش به جنگ را مي توان در دايره دفاع مقدس قرار داد٬ انفعال از سروروي «آنسوي رودخانه» مي بارد. کودک وفرشته روايتگر روزهاي مقاومت مردمي خرمشهر است و نکات تازه اي ازاين اتفاق وافتخار تاريخي اين سرزمين را عيان مي کند. فرشته دختر نوجواني که خانواده اش را درگلوله باران خرمشهر ازدست داده٬ براي يافتن برادرکوچکش سليم درشهر مي ماند. فرشته شايد بهترين اقتباس امروزي از شخصيت حضرت زينب درسينما تاامروز باشد. عشق خواهر به برادر٬ کمک رساني به رزمندگان و مهمترين کارزينب گونه يعني داشتن نقش سفيري که قرار است شناسنامه ها ونامه هاي شهداي خرمشهررا به ديگران منتقل کند. زينبي که درانتها بايد جسد برادر شهيدش را حمل کند. نقاش زاده توانسته ماهيت دفاع خرمشهر را با وجود نقايص بسيار فيلم٬ صادقانه و بي ادعا ودر فيلمي قابل قبول و روان به مخاطب منتقل کند.
اما نيمچه درام احمدي مطلق که دومين دست پخت مرکز گسترش سينماي مستند وتجربي است٬ بدلي ضعيفتر و بي مايه تر براي طبل بزرگ زير پاي چپ است.ساخته شدن اينگونه فيلمها درباره جنگ تعبير اين ضرب المثل است که «وقتي کدخدا بي عرضه باشد٬ غورباقه هم هفت تير کش مي شود.» آنسوي رودخانه بدنبال صلح است. اما آنقدر سطحي فکر مي کند و کودکانه تصميم مي گيرد که منطق يک قصه به ظاهر درام را هم زير پا مي گذارد. گردش يک خرگوش سفيد ميان خط مقدم جبهه اي که درآن مارمولک هم پيدا نمي شود. ديدن ملخ آنهم وسط تابستان يک بيابان داغ و يافتن چند کيلو گوجه ناب ورامين درواحه تخريب شده بين راه و ازآن بدتر دهها شمع روشن که احتمالاً فرشتگان معنا گراي آقاي کارگردان آنها را به ارمغان آورده اند. کاش آثاري اينچنين ضد جنگ باشند. ديدن يک فيلم ضد جنگ خوش ساخت خيلي بهتر از فيلمهاي ضد عقل و ضد تاريخ است. اما ازهمه اينها که بگذريم٬ آنسوي رودخانه منفعل است. و انفعالش تا آنجاست که هيچ مرز عقيدتي و حتي انساني براي دوطرف جنگ قائل نمي شود. حال فعلي مردم عراق به کنار اما آيا درروزگاري ما با عراق درجنگ بوده ايم يانه؟ آيا جنگ ما جنگ عقيده بوده است يا نه؟ آيا ما مدافع بوديم يا مهاجم؟ برحق بوديم يا باطل؟ مسلمان يا کافر؟ مظلوم يا ظالم؟ غالب يا مقلوب؟ و دهها سؤال ديگري که همه درفيلم خلط شده اند. اما شخصيت سوم اين فيلم يک هنرمند مستند ساز است. مستند ساز قلابي آقاي کارگردان٬ شخصيتي اوهام زده که نه کاري به اين طرف دارد و نه آنطرف. يک رواني دين زدايي و انسان زدايي شده که کارش بي هدف فيلم گرفتن است. چنين شخصيتي جزوآروزهاي روشنفکران است و شايد اين آرزو با آن دنيا منتقل کنند. سمبل مستند سازان دفاع مقدس٬ سيد مرتضي آويني بود. او که همه وجودش درد بود و شجاعت. او که به اندازه دشمني اش با متحجران ضد روشنفکران انتلکت دشمن بود. او که هيچگاه جزو هنرمندان بدون مرز بروزن بي غيرت و بي آرمان نبود. و ابته «جنگ ما جنگ عقيده است و جغرافيا و مرزنمي شناسد»
روز هشتم
«یک وجب از آسمان» سوژه بکری دارد. اینکه خرپولها (مفاخری و رفقا) بجز زمین به تنها قطعه ای از آسمان که دراختیار پسربچه ای فقیر است، چشم دوخته اند وبا دلالی تازه به دوران رسیده ها – معیری – همین قطعه کوچک را قطعه بندی کرده و بدنبال آسمان خواری نیز هستند، آنقدر هیجان آور است که می توانی فیلم رابه راحتی تا انتها دنبال کنی. فیلم چند سکانس درخشان دارد.
معیری به پولدارهایی که برای دیدن آسمان بلیط خریده اند می گوید: «آقایون، خانوما... اونجا بالای شهر آسمونه و این نقطه پایین شهر!!» یا آنجایی که فرشته به پسر بچه می گوید :« یادته اون شب همه تو آسونت خوابیدنو سرما نخوردن؟ چرا آسمونو فروختی به پولدارا وبرای فقرا جایی نذاشتی؟» و یک سکانس دیگر که قطعه دوم آسمان برای بعضی ها تبدیل به دکانی برای کاسبی دینی می شود. وزیریان خیلی دردها و حرفهای عدالتخواهانه را بدون شعار و برخورد مستقیم به کسی گفته است. حرفهایی که می توانست دریک قصه رئال بسیار چالش برانگیزتر از این باشد. درمورد اجرا نیز کارگردان با وجود امکانات ناچیز جلوه های ویژه درایران تمهیدی ساده باور پذیر انتخاب کرده است.
این باور پذیری مشکل اصلی «موش» و«پستچی سه بار درنمی زند» است. موش قصه ای کاملاً عراقی دارد. یک خبرنگار عراقی گرفتار یک نقشه آمریکایی می شود. اما این قصه با لوکیشن ایرانی، هنرپیشه های ایرانی وحتی ضرب المثلهای ایرانی ساخته شده است. درصحنه ای از فیلم یکی ازبدمنها به خبرنگار می گوید:«زود، دست بجنبون دیگه!!» فیلم نگاه درستی به بخشی از اتفاقات عراق دارد و تحلیلش از حضور آمریکائیها درعراق درست است. اما هیچگاه تا انتها باور عراق بودن و عراقی بودن فیلم به من دست نداد. فیلم حسن فتحی هم بجز این مشکل، از یک دوپارگی عجیب برخوردار است.فیلم بایک سوژه تاریخی – سیاسی شروع می شود. و ازنیمه فیلم دردام یک قصه جنایی تکه تکه و خنده دارمی افتد. اتفاقات، آدمها و اشیایی که رفت و آمدشان به قصه تعریف مشخصی ندارد. ضبط صوتی که گفته می شود قدیمی است ولی جدید است. مرد ماسک دار. درگیری کلاه مخملی با دزد و... به نظر می آید فتحی از تداوم نیمه اول فیلم ناتوان شده و راه ساده تر را انتخاب کرده است. این مشکلی است که در کارهای قبلی فتحی خصوصاً مدار صفر درجه نیز به چشم می خورد.
اما «درباره الی» خوش ساخت ترین فیلم امروز است. یک کارگردانی روان و مسلط و البته با فیلمنامه ای پر اشکال. یکی از دوستان از قول فیروز زنوزی جلالی نقل می کرد که فیلمنامه مشکل روایی دارد. درصحنه صحبت الی با تلفن و چند صحنه دیگر، ما نقش دانای کل را داریم. چون الی تنهاست. فیلمساز ازاین شکل روایت درصحنه ناپدید شدن الی تخطی کرده و تنها این نما را با روایت سوم شخص به پیش برده است. ما براساس روایت فیلم باید غرق شدن الی را می دیدیم. اما فیلمساز برای ایجاد تعلیق روایتها را تعویض می کند. اشکال دیگر فیلمنامه درشروع پرده دوم است. جایی که تکاپوی خانواده برای یافتن الی بی نتیجه می ماندو سرگردانی خانواده با سرگردانی فیلمساز همراه می شود و فیلم توی کفی می افتد. این وضعیت شاید بیش از 5 دقیقه ادامه پیدا کرد ونشانه هایش را می شد درتماشاگرانی که شروع به پچ پچ کردند مشاهده کرد. الی با وجود روانی و بازیهای خوب مثل چهار شنبه سوری به محتوای هنر برای هنر و سینما برای سینما نزدیک شده است. فیلمی که قرار است سینما دوستان را به تحیر وادارد و مرعوب یک اجرای قابل قبول کند. اما انتهایش چیز زیادی دستگیر تماشاگر نمی کند.
روز نهم
اگر اخراجيها2 را مهمترين فيلم نهمين روز جشنواره فجر به حساب بياوريم٬ فيلم هفت و پنچ دقيقه را بايد کثيفترين فيلم امروز بناميم. حالا آقاي عسکر پور را بايد يک ديندار سابق به حساب آورد. هفت و پنج دقيقه درباره روابط کثيف و زيرسطحي شهري مدرن است و چون تصوير کردن اين مناسبات درايران حساسيت برانگيز است٬ به فرانسه پناه برده است. سه زن که درانتهاي داستان خودکشي مي کنند داستان فيلم را تشکيل مي دهند. يکي عشقي نافرجام با يک ايراني داشته است٬ شوهر دومي بازن ديگري است و به سومي درخيابان تجاوز مي کنند. بخش هولناک قصه اينست که دختري مورد تجاوز قرار گرفته٬ يک دختر عرب جهان سومي است. اين فيلم شايد بتواند راه جشنواره هاي خارجي و حتي شهروندي افتخاري آقاي عسکر پور راهموارکند اما زود فراموش خواهد شد و فقط جواب آن دنيائيش باقي خواهد ماند.
ترديد واروژ کريم مسيحي اولين فيلم صبح است. فيلمي سردرگم که صداي ناله از هم گسيختگيش مانند نيمکتهاي کهنه چوبي از ابتدا تاانتها بگوش مي رسد. مشکل مهم فيلم ديالوگهاست. کارگردانان سينماي ما هنوز ديالوگ نويسي را بعنوان يک هنر و بخشي مجزا از قصه فيلمنامه قبول نکرده اندو نمي دانند که بايد به همان ميزان که براي روايت قصه زحمت مي کشند٬ روي ديالوگها نيز کارکنند. ترديد هم به همان مشکل وقتي همه خوابيم مبتلاست. ديالوگهايي که نه به دهان هنرپيشه ها مي آيد و نه کمکي به پيشبرد قصه مي کند. « مي خوام از يمين تا يسارشو دقيق اندازه بگيري» يا « ترسيدم ازحيز انتفاع خارج شن». سينما به ما نشان مي دهد که نام٬ پز٬ گنده گويي و سابقه٬ فيلم نمي سازد. بلکه چيزهاي ديگري مثل درست ديدن جامعه هم لازم است. ترديد مانند پرده آخر در تارهاي خودخواسته روشنفکري و يک جبر گرايي عميق فکري گرفتار است. جبري که نمايشنامه هملت را بجاي خدا مي نشاند.
فيلم ديگر امروزيازده دقيقه سي ثانيه اثر ويدئويي بهروز افخمي است. فيلمي پر از گافهاي تاريخي درطراحي صحنه( آرم مجموعه چراغ خاموش٬ پژوي 405 ٬ مانيتور سامسونگ ٬ وايت برد روي ديوار و...) اما از نظر فرم روايي و محتوايي قصه بيشتربر حس کاريزماي امام تکيه دارد تا معنويت و نقش رهبري و اثر اجتماعي امام. درمجموع فيلم فضاسازي خوبي ندارد و يکي از بدترين سکانسهاي افتتاحيه امسال را درخود جاي داده است.
اخراجيها2 آخرين فيلم امروز است. با اين فيلم مي توان مطمئن شد که کارگرداني جوان و علاقه مند به انقلاب اسلامي درسينماي ايران ظهور کرده است. ده نمکي دراين فيلم قدمي به جلو گذاشته و تحقيق مناسب وطولاني او براي نوشتن کتابهاي اسارت٬ اينجا به کمک آمده است و باعث ايجاز و شسته و رفته تر شدن نماهاي اين فيلم نسبت به اثر پيشين ده نمکي شده است. به همين است که ضرب آهنگ فيلم مناسب از کاردرآمده و فيلمي 120 دقيقه اي به راحتي قابل تحمل است. ده نمکي نشان دراين فيلم نشان مي دهد که نسبت به آنچه مي گويد باور داردو البته جسارت به تصوير درآوردن اين باورها را هم دارد. اخراجيهاي 2 يک از بهترين فيلمهاي با موضوع اسارت تا امروزاست. از نظر بار طنز نيز فيلم پيشرفت خوبي نسبت به اخراجيها داشته است. شوخيها پرداخت بهتر و حساب شده تري دارند به همين دليل ميزان و بلندي خنده هاي حضار چند برابر فيلم اول ده نمکي است.
روز دهم
آخرين رمقهاي جشنواره بي رمق
درمورد پنالتي زياد شنيده بودم. خانم شاه حسيني در شب بخير فرمانده و اين اثر روي يک مسيرمتوسط درسينما حرکت مي کند و سعي در جمع محتوي و ساختار دارد. اين سعي به ظاهر ساده گوهر نايابي است که امسال در کمتر فيلمي شاهدش بوديم. پنالتي يک فيلم بومي است وکارگردان توانسته المانهاي هويتي يکي ازفرهنگهاي اصيل ايران را حول قصه اي ساده و باور پذير بکارد. فوتبال بهانه ايست براي روايت قصه اي که درآن نفت و فقر و جنگ زدگي و شهادت جزو نمادهاي اصلي محسوب مي شود و نکته خوشحال کننده اينست که همه اينها تحت تأثير فوتبال قرار نمي گيرد و با شهادت عباس مسابقه به راحتي قطع شده و همه شهيد را تشييع مي کنند. اگر از ديالوگهاي شبه فلسفي و شعاري فيلم بگذريم٬ پنالتي مي تواند گام روبه جلوي خانم شاه حسيني براي ساخت آثار جدي تر باشد.
فيلم ديگر امروز بي پولي است و براي ما که خاطره خوب بوتيک درذهنمان است٬ بسيار نااميد کننده است. سلسله اي از وقايع چيده شده که قرار است کارگردان بوسيله آنها فقير شدن ايرج را به ما بقبولاند. اما سير وقايع چنان غير منطقي است که قبول آنها تا انتها هم ميسر نمي شود. درحقيقت ايرج کارهاي بي شمار ديگري بجز اينها که ديديم را مي توانست انجام دهد تا روند قصه به اين شکل درنيايد. اگر شخصيت درفيلمنامه درست طراحي شده باشد و فيلمنامه نويسان او رادرست بشناسند٬ او راهنمايشان مي شود نه اينکه آنها شخصيت را به زور هدايت کنند. شخصيتي که حاضر مي شود براي بدست آوردن پول گدايي و دزدي کند٬ حتماً مي توانست با مسافرکشي يا رانندگي آژانس موقتاً شرايط زدگي را قابل تحمل کند. اتفاقات تصنعي بعد ازآنهم فقط براي ايجاد موقعيتهاي کميک و رسيدن به فرجامي خوش است. اما مشکل آقاي نعمت الله نوع نگاه به زندگي وانسانيات و نفسانيات انساني است. توکل٬ صبر٬ اختيار٬ ايثارو... از فهرست خصوصيات انساني حذف مي شود وفقط چند لحظه يک صندوق صدقه درآغوش زن ظاهر مي شود. فکر نمي کنم بدترين انسانها جامعه ما هم دربرخورد با مشکلات اقتصادي٬ نتوانند هيچ ارتباطي با خدا برقرار کنند.
موج سوم آخرين فيلم امروز است. دختري امروزي از طريق يک دستگاه فرستنده راديويي با جواني درروزهاي پيروزي انقلاب ارتباط صوتي برقرار مي کند و به اين شکل گفتماني بين ايندو شکل مي گيرد. حرف فيلم گسست نسلها و عدم توان برقراري ارتباط بين نسل انقلاب و نسل امروز است. مسأله اي که از اساس دروغ است و ساخته مسؤولاني که ناتوانيشان راپشت واژه هايي اينچنين پنهان مي کنند. ارتباط بين نسل امروز و نسل انقلاب احتياج به عالم ماورا و جن و پري بازي ندارد. اسناد و مدارک و فيلمها و ازهمه مهمترانسانهاي انقلاب اسلامي هنوز وجود دارند. فقط کمي عُرضه براي عرضه درست فرهنگ انقلاب مي خواهد. چند ده هزار نفر ديگر پيش از ارتباط با عالم ماورا کتاب عزت شاهي را خوانده اند. اصلاً چرا وقتي صحبت از گفتمان نسل انقلاب و امروز به ميان مي آيد٬ همه ذهنشان به جوانان اکس خورده و سرکش مي رود. مگر دراين جامعه جواناني با حد وسط وجودندارند. کسي که نه سوپر حزب اللهي باشد و نه سابقه دار؟ ازاين حس توهمي که بگذريم فيلم مشکلات فني بسياري دارد که باور اين قصه تخيلي را بسيار مشکل مي سازد. بازيهاي سطحي٬ طراحي صحنه کودکانه و نماهايي ازانقلاب که بهترشان را د رسريالهاي سالهاي دور و نزديک تلويزيون ديده بوديم.
روز يازدهم
به كبودي ياس – جواد اردكاني
اين مشهدي ترين فيلم جشنواره است كه دربدترين زمان ممكن يعني درست پس از اتمام راه پيمايي 22 بهمن نمايش داده مي شود. برشهايي از زندگي سردار شهيد حاج عبدالحسين برونسي دستمايه ساخت اثري روان و تأثير گذار است. مهمترين مشخصه فيلم متفاوت و بديع بودنش نسبت به ساير آثار سينماي دفاع مقدس است. يك فيلم شخصيت كه برپايه يكي از سرداران جنگ بنا نهاده شده است. فيلمي كه بايد بيشترين سعي را در واقع نما بودن و دور شدن از تصنع بكار برد. اردكاني دراين كار موفق بوده است. بازيهاي روان هنرپيشه هاي تئاتري خراسان، با لحجه هاي درست، همراه با قصه اي روان و جلوه هاي جنگي بسيار خوب كه د ركمتر فيلم دفاع مقدسي تا بحال ديده بوديم، به اردكاني در ساخت اين اثر ياري رسانده است. به نظر مي آيد كه فيلمساز همه سعيش را درتأثير نگذاشتن و ديده نشدن وروايتي آينه گونه از زندگي شهيد برونسي انجام داده است. مطمئنيم كه اين سعي نزد خداوند ديده خواهد شد.