نگاهي به مجموعه هاي تلويزيوني ماه رمضان 1392

بسم الله الرحمن الرحيم

دود سفيد

نگاهي به مجموعه هاي ماه رمضان 1392

مادرانه

ازاسم نامأنوس و بي مسمّاي مجموعه كه بگذريم، با ملودرامي متوسط مواجهيم. نه به اندازه سریالهای 20 سال قبل کند و با شخصیت های سیاه و سفید و نه مثل سریالهای قابل تحمل تر این سالها بدیع وخوش قصه. قصه اي نه چندان پيچيده با شخصيت هايي كه سعي شده پيچيده به نظر برسند، اما بيش از آنکه شخصيت پردازي شوند، كاريكاتوريزه شده اند. پدرِ دوزنه یِ رانتخوارِ مستبد؛ مادر عصبیِ دمدمي مزاجِ خارج نشين و درنتیجه بچه ها يكي منحرف و ديگري سرِکار. بايك كلفتِ چادري و يك حاجي بازاري چاق. یعنی جمعِ عناصرِ كليشه اي سريال هاي ده سال اخير تلویزیون.

 مادرانه درمحتواي قصه هم از نمودار مشخصي پيروي مي كند. اينكه درهر ملودرامي بايد خانواده بالاشهري، ازهم پاشيده، يك پا اينجا و يك پا خارج و ... باشد. البته اين كليشه هاي تهوع آور را بايد بيشتر ازآنكه ازچشم مجموعه سازها ببنينم، ازچشم مديران كليشه شده تلويزيون ببينيم. مادرانه ازنظر ساخت هم فاجعه است. تصوير برداري بسيار ضعيف با رنگ و نورها، ميزانسن ها و دكوپاژهاي كودكانه و بي ارتباط با موضوع كلي و موضوع هر سكانس؛ بازي هاي حكاكي شده و دور ازشخصيت پردازي و به شدت اغراق آمیز و فيلمنامه اي با ديالوگ هاي خنده دارِ مثلاً شاعرانه.

خروس

كار هر بز نيست خرمن كوفتن/ گاو نر مي خواهد و مرد كهن.

گرچه هنوز هم سيروس مقدم را نه مصداق گاو نر مي دانم، نه مرد كهن. اما او توانسته بسياري انتقاد هاي سالهاي قبل درشيوه مجموعه سازيش را برطرف كرده و به سبكي قابل تأمل برسد. پايتخت 2 قطعا دست آوردي قابل اعتنا دركارنامه سيروس مقدم است. صبر كنيد. مي دانم خروس را مقدم نساخته. اما ارتباط خروس با پايتخت 2 آنجاست كه يك كارنابلد، خواسته با نقشة يك کاربلد به گنج برسد. سعي سازندگان خروس تقليد محض ازشيوه ساخت مجموعه هاي سيروس مقدم است. استفاده ازدوربين هاي سبك با عمق ميدان زياد، استفاده از نماهاي روي دست، پلان هاي متفاوت ازنظر ارتفاع و زاويه دوربين، كلوز آپهاي معنا دار و ... اما نتيجه يك فاجعه به تمام معناست. يكسري تصاوير كج و معوج كه هيچ ارتباطي با قصه و اتمسفر فيلم ندارد. تماشاگر هم مي ماند كه با يك مجموعه طنز طرف است يا پليسي يا وحشت يا ... شخصيت ها، فضاها، قصه و نمودار پيش رونده آن هم فاجعه بارتر از موارد قبلی. سعيدآقا خاني بهتر است مثل سيروس مقدم به خويشتن خويش بازگردد و مثل همان مجموعه هاي ضعيف قبلي را بسازد نه يك فاجعه تمام عيار!

دودكش

بعد از مجموعه خانه به دوش عطاران، بياد ندارم مجموعه اي را كه به اندازه دودكش توانسته باشد زندگي اجتماعي مردم ايران را اينقدر واقعي به تصوير بكشد. يك خانواده مستحكم و خوش بخت و البته با مشكلات بي شمار و نه حل ناشدني؛ درست به عكس مادرانه. و نکته ای که قصه را با طراوت و نزدیک به همذات پنداری مخاطب می کند، اشارات بروز اززندگی اجتماعي ايران است. از کارت شارژ موبایل تا يارانه ها و فاضل آب و برنامه 90 و دعواي قرمز و آبي و‌آب هويج و تاكسي ون و کباب زعفرانی. به اينها اضافه كنيد يك قصه سرراست، لوكيشن جذاب قاليشويي، بازي هاي روان شخصيت ها، طنز تلفیقی بسيار خوب و اجراي متناسب فيلم نامه را. البته دربكار بردن شوخي ها چند مورد زردي وجود دارد و نقد ديگر وارده به محتوا، گذشتن بدون موضع گيري غير مستقيم نسبت به برخي رذائل اخلاقي مثل دروغ گويي،‌ غيبت،‌ تهمت و ... است. درست است كه همه ما درشخصيت پردازيمان بخشي از گناه هاي كوچك و بزرگ را يدك مي كشيم، اما هنرمند بايد چراغي براي اعتلاي مخاطب روشن كند. نه اينكه با چشم پوشي، باعث نهادينه شدن گناه درجامعه شود.

دوست دارم درباره جايگاه خانواده دردودكش چند جمله اي بنويسم. نويسنده و كارگردان در ترسيم رابطه زن و شوهر اصلي دودكش، به نكات زيادي توجه كرده اند :

-          حفظ جايگاه مرد بعنوان مدير خانه، شخصيت دادن به او و حفظ احترام بچه ها نسبت به پدر و درمقابل پدري كه هرچند بازيگوش و كمي پشت هم انداز اما مهربان، خانواده و فرزند دوست و درستكار است.

-          ترسيم درست جايگاه زن بعنوان سنگ صبور و مدير داخلي منزل، همراه و همكار و دلسوز مرد كه مهمترين ويژگي دوست داشتني اش حفظ احترام شوهر درهرشرايطي است. جز جر و بحث هاي عادي كه بين اين زن و شوهر مي بينيم، هيچ كجا بي احترامي و سرپيچي ازنظر شوهر دررفتار اين زن ديده نمي شود. ضمن اينكه زن دريك پيوند خانوادگي ديگر، دلسوزو مهربان برادرش نيز هست. برخی سکانس های حاشیه ای که زیاد هم به چشم نمی آید، مثل بحث برسر40 هزارتومان پس انداز و حساب و کتاب دونفری دخل و خرج قالیشویی و ... ازاین منظر دیدنی ترین سکانسهای فیلم است.

-          بچه هاي اين خانواده هم بازيگوشند، هم با ادب و هم مهربان. و مثل خيلي ازمجموعه هاي ديگر، پررو و بزرگ نما نيستند.

-          طرح مفهوم زندگي صميمانه دريك خانه، بدون اختلافات شديد

درمجموع و به نظر من حسين لطيفي توانسته مجموعه اي سرراست و دلنشين براي گذراندن لحظاتي شيرين درخانواده ها بسازد. دودكشي با دود سفيد، بدون آلودگی و به دور از اداها و ادعاهاي روشنفكري و شعارها و تصنعات تحميلي.

صدا و سیما بازهم در دام

بسم الله الرحمن الرحیم

صدا و سیما بازهم در دام

استادی کم










حدوددوهفته پیش اجلاس سران اتحادیه اروپا برای تصمیم گیری درباره منطقه اقتصادی یورو، بحران های اجتماعی، نارضایتی های عمومی و ... درمقر این اتحادیه برگزار می شد...

نترسید، متن خبر تلویزیون دراین باره را پیاده نکرده ام. اما درخبر آنشب تلویزیون نکته و درحقیقت تناقض عجیبی دیدم که مطمئنم مدیران خبر تلویزیون به آن توجه نداشته اند. بالاخره باید فرقی بین صدا و سیمای فشل ما و امپریالیست های رسانه ای دنیا وجود داشته باشد. چه تأثیر گذاری جهانی دررعایت همین ظرایف است، وگرنه ماهم مثل بیشتر شبکه های تلویزیونی دفتر و دستک و خبرنگار و تجهیزات مدرن تصویری و صوتی و... داریم اما چرا نمی توانیم شیره جانِ رسانه های خبری را بمکیم و تأثیری مطابق حقانیت انقلاب اسلامی برجای گذاریم؟ به گمان من همه درهمین بی هنری ها و کارنابلدی های مدیران و کارکنان رسانه ایمان نهفته است...

شعار بس است. ازموضوع منحرف شدیم.

آنشب خبر تلویزیون با آب و تاب ازبحران دراتحادیه اروپا و به نتیجه نرسیدن مذاکرات این اجلاسیه و ایجاد تزلزل دراروپا و فروپاشی عنقریب آن می گفت و می گفت و... اما همزمان با این آب و تاب چه تصاویری پخش می شد؟!!

تصاویر بسیار زیبایی که تلویزیون های اروپایی با تکنیک تصویر برداری سیال و با استدی کم[1] ازاین اجلاس گرفته بودند و این اولین بار بود که تصاویری اینچنین زیبا و آرامش بخش ازیک رویداد سیاسی می دیدم. مطمئنم دربکاربردن این نوع تصویر برداری که ازنظر فرم شبیه فیلم های فاخر هالیوودی یا مسابقات فوتبال جام جهانی است، تعمد وجود داشته است و همه هدف تیم خبری مراسم، القای آرامش و عدم وجود بحران دراتحادیه اروپا بوده است. آخر چطور می شود تصاویری چنین آرامش بخش و چشم نواز دید و بحران دراروپا را باور کرد؟!

و مثل همیشه وبیشتر بزنگاه های خبری جهان، مثل 11 سپتامبر و جنگ 33 روزه و ... رسانه ما دردام امپریالیسم رسانه ای دنیا افتادند.



[1] - درایران معروف به لرزه گیر. وسیله ای که دوربین را روی آن سوار می کنند تا تصاویری سیال و بدون تکان ثبت شود. یکی ازبهترین نمونه های این تکنیک درمستند ماندگار" خنجر و شقایق" اثر نادر طالب زاده بکاررفته است.

درحاشیه نامه فعالان فرهنگی به رهبر انقلاب درباره صدا وسیما 2

بسم الله الرحمن الرحيم

خود شکن، آیینه شکستن خطاست 2

بخشي  از سياستهاي عمومي برنامه سازي صدا و سيما( نبايدها) :

هيچ برنامه اي نبايد ناقض هيچ يك ازاهداف، محورها و اولويتهاي ياد شده باشد.

برنامه هاي صدا و سيما نبايد فضاي سكولار داشته باشد!

ترويج چهره ها،‌رفتارها، تكيه كلام ها، گفتارها، لباس، آرايش ها، نمادها و نشانه هاي نامتناسب با هنجارها و فرهنگ ملي ممنوع است.

دربرنامه ها بايد ازتحقير سنتهاي صحيح جامعه نظير امر ارجمند خانه داري و مادري بانوان، زندگي زوج هاي جوان با پدرو مادر، پرهيز و جايگاه واهميت والاي اين سنت ها تبيين شود.

دربرنامه هاي صدا و سيما نبايد توجه به اقشار مرفه و متمول جايگزين توجه به اقشار متوسط و محروم شود!!!!!!!!!!

آرزوهاي دور ودراز، تخيلات دست نيافتني و انتظارات نامعقول تقبيح شود.

 
ادامه نوشته

درحاشیه نامه فعالان فرهنگی به رهبر انقلاب درباره صدا وسیما 1

بسم الله الرحمن الرحیم

خود شکن، آیینه شکستن خطاست 1

چندی پیش کتابی عجیب و باورنکردنی با عنوان " کتاب اهداف، محورها و اولویتها و سیاست های تولید، تأمین و پخش سال 1384" صدا و سیما به دستم رسید. این کتاب دستورالعملی است که توسط گروهی متفکرو سرشناس تهیه شده " سید داود ساجدی، سید عباس معلمی، مهدی نصیری، سید مسعود شهیدی، علیرضا پهلوان، شهریارزرشناس" و به امضای منصور واعظی رئیس مرکز طرح و برنامه ریزی وقت سازمان صدا و سیما رسیده است. بعدها شنیدم که بازنویسیهای جدید این کتاب با همین خمیر مایه و اندکی تغییرات دراختیار مدیران و کارکنان سازمان صدا وسیما قرارگرفته است. شایسته دیدم قطره ای از این آینه خود ساختۀ 224 صفحه ای را که تا بحال مغفول مانده، دربرابردیدگان آقای ضرغامی، مدیران و برنامه سازان رسانه ملی قرار دهم تا کجی ها و کاستی ها را دوباره ببینند و خود را ازبند «نگاه‌های غلط و فرآیندهای غلط حاکم بر برنامه‌ریزی و مدیریت این دستگاه حساس»(۱) و مصلحت اندیشی ها و محافظه کاری ها برهانند و بدانند که « ما به عنوان فرزندان رهبر انقلاب اسلامی اعلام می‌داریم ضمن ارج گذاري به خدمات و تلاشهاي نيروهاي مخلص داخل سازمان صداوسيما، همچنان مطالبات و منویات معظم‌له از نهادها و متولیان فرهنگی از جمله صدا و سیما را پیگیری کرده و تا هنگامی که مسئولان این سازمان در گزارش سالانه خود به فهرست بلند بالای کارهای نکرده‌ی خود اعتراف نکرده و براساس آرمانهاي انقلابی و واقعیت پویا و زنده‌ی مردمی انقلاب اسلامی دست به تحولات اساسی در سازمان صدا و سیما نزده‌اند، پای از میدان نقادی و پرسشگری بیرون نخواهیم کشید و با بيلان كارهاي تشريفاتي قانع نخواهیم شد.»(۲) 


۱- بخشی ازنامه فعالان فرهنگی و تشکل های مردمی عرصه هاي فرهنگ و هنر و رسانه انقلاب اسلامی درباره عملکرد سازمان صــــدا و سیــــما در اولین سالگرد حکم رهبر معظم انقـلاب اسـلامي حضرت آيت الله خامنه اي

۲- همان

ادامه نوشته

کوررنگی و پیرچشمی - نقد مجموعه فاصله ها

بسم الله الرحمن الرحيمضرغامی

کوررنگی و پیرچشمی

 

 

 

 

 

فاصله ها حکایت كوررنگي و پيرچشمي مديران ملوّن صدا و سیماست. مديراني كه محل زندگي بيشترشان درهمان محدوده لوكيشن سريالهاست. بديهي است كه براي اين مدير، محله ها و رفتارها و سكنات شخصيتهايي كه بي شباهت به زندگي خودش نيستند، ملموس و باور پذير باشد. فاصله ها ازآن مجموعه هاییست كه شخصيتهايشان را ازطبقه اجتماعي بالاي شهر تهران انتخاب مي كنند. دغدغه هاي مرفهين، ادبيات مرفهين، فضاهاي مرفهين و... و اين رويه آنقدر تكرار شده كه متوسط نماييِ شخصيتي مثل محسن نيز، درميان آپارتمانهاي شيك و ماشينهاي مدل بالا و رستوران و تاكسي دربست و لباسهاي فشن گم شده است. اصلاً دراين نگاه، شما بعنوان مردم اين جامعه وقتي مورد توجه دوربين مجموعه ساز تلويزيون قرار مي گيريد، كه پايتان به طرف ديگر خط قرمز مرفهين شمال تهران نشين رسيده باشد! حتي محسن هم بايد درميانه سريال ماشيني مدل بخرد، تا مورد توجه سعيد كلاس بالا قرار گيرد. نمی دانم، درميان اين دغدغه ها رزمنده بودن محسن و فرهاد ديگر چه صيغه ايست و قرار است با كدام چسب به قصه متصل شود، نمي دانم!

اشاره صرف به رزمنده بودن محسن و فرهاد و هرچند قسمت اشاره اي و خرده داستاني كلامي و بازهم فرورفتن در همان روابط عاشقانه کوچه بازاری ونه هيچ پيشينه اي ازجنگ، تاريخ، ‌جغرافيا، عقيده، آرمان، دين، ارزشها و... ديده مي شود. به اين سبب فيلم بيش ازآنكه مروج ارزشهاي دفاع مقدس باشد، ازجنگ طلبكار است و محسن رزمنده کاریکاتوری، بدهکار خانواده و مخاطب و جامعه و منفورترین درمیان آنها. درشخصيت پردازي هم اين دونفر نماينده بارز رزمندگانِ بريده اند و بااينكه دراواخر مجموعه معلوم مي شود محسن به خاطر جنگ دختر مورد علاقه اش رارها كرده، اما بازگشت او به زندگي با خريدن ماشين جديد و ارتباط دوباره بادختر قدیم، اينگونه القا مي كند كه حالا ديگر موقع زندگي و عشق و حال است و بايد با ارزشها و پلاكها و آخرين استخوانها وداع كرد.

فرهاد اما شخصيت پيچيده تري دارد. ما سالهاست كه منتظر طرح انتقادي فضاي سالهاي پس ازجنگ و انحراف و انفعال نسلي ازبچه هاي جنگيم. اما اين موضوع درشخصيت فرهاد فقط درحد اشاره است. به دليل عدم ورود به حوزه دلايل انحراف و جريان شناسي و جامعه شناسي دوره پس ازجنگ، فرهاد صرفاً رزمنده اي گناهكار است كه به دليل افراطهاي زمان جنگ،‌ دچار تفريطِ دنياگرايي مطلق شده است. اينكه فضاي فكري دولت و مسؤولان و صدا و سيما و... درزمان اين انحراف و رفتن به سمت برجسازي، چه نقشي درانحراف فرهاد داشته بازهم مثل همه سالهای پس ازجنگ مسكوت مي ماند. درمجموع دو شخصيت رزمندة محوري فيلم بيشتر دكوري براي تأييد ساخت مجموعه به نظر مي رسند تا شخصيتهايي كاربردي. اين مسأله درجزء جزء رفتارها و زندگي آنها نمايان است.  ما ديده و شنيده ايم كه رزمنده ها ولايت مدار، ظلم ستيز، التقاط ستيز، تحجر ستيز، خانواده دار و .. بودند.  اما همه اينها دروجوه رفتاري اين شخصيتها هيچ نمودي ندارد. محسن نسبت به كارهاي فرهاد بي تفاوت است و بيشتر درگير مناسبات دنيايي و مراودات عاشقانه.

به قول يكي ازاساتيد اينها چطور حزب اللهي هايي هستند كه پيوندهايشان به تحولات و تغييرات جامعه اينهمه گسسته است. چرا اينها اخبار گوش نمي كنند؟ چرا روزنامه و كتاب نمي خوانند؟ چه ارتباطي بين اينها و مسجد وجود دارد؟ نماز جمعه درمنظومه شخصيت پردازي حزب اللهي هاي قلابي فاصله ها چه جايگاهي دارد؟ آيا به اين دليل كه محل نماز جمعه تهران پايين ترازخط اشرافيت است؟ رزمنده ها نبايد هيچ يادي ازهمرزمانشان بكنند يا لزوما بايد استخوانهاي شهدا اين يادآوري را بوجود آورد؟ نسبت رزمنده ها با بسيج چيست؟ همه آنها ارتشي بوده اند يا سپاهي؟ آيا لزوماً همه رزمنده ها ازطبقات مرفه جامعه اند؟ يا اينكه همه بعد ازجنگ به رفاه و اشرافيت و امكانات مادي رسيده اند؟ آيا همه رزمنده ها حتماً بايد عاشق خانمهاي سوپر دو لوكس قرتي بالا شهري تهران شوند و گزينه هاي متفاوتي براي عاشق شدن رزمنده ها وجود ندارد؟ آيا همه دختر هايِ سوسولِ معشوقة رزمنده هاي بالاشهري، با جنگيدن طرف عشقيشان مخالف بوده اند؟ پس جايگاه زنان متشخص و فرهيخته اي مثل همسر حسين نوري كه همه چيز رارها مي كن و خود را وقف اين جانباز قهرمان مي كند كجاست؟ و اینکه آیا واقعاً همه رزمنده ها بریده اند؟ چند درصدشان وارد برج سازی و بورس بازی و مناسبات کثیف بوجود آمده دو دوران سازندگی و اصلاحات شده اند؟ و ...

تلويزيون پيله هایي خود خواسته و لجن آلود دور خود تنيده كه اجازه درست ديدن، واقعي ديدن و درك صحيح ازمردم و وقايع اجتماعي را سلب کرده است. مسأله فقط رزمنده ها نيستند. ديگر شخصيتهاي مجموعه فاصله ها چقدر به حقيقت جامعه نزديكند؟  سعيد نماينده جوانان اين سرزمين است؟ اگر همه اعضاي اين نسل به اندازه سعيد ابله، به اندازه بيتا فاسد، به اندازه دختر ليلا رواني و به اندازه برادر سعيد، سرخوشند، پس ابتكارات و اختراعات و متون و هنرهای جامعه امروز بدست چه كساني انجام مي شود؟ پس كدام جوان دبيرستاني است كه ربات مي سازد و درجشنواره هاي جهاني مي درخشد؟ جايگاه جوانهاي جز چند كيلومتر شمال تهران درقصه هاي مديران تلويزيون كجاست؟ يعني درجاي جاي اين سرزمين قصه هاي بدرد بخوري براي مجموعه سازي وجود ندارد؟ يعني بجز اين چند نفر نورچشمي، كسي توان سريال سازي براي تلويزيون را ندارد؟ جالب است که  آقايان بااين كج فهمي هاو بد ديدنها، توقع معجزه دارند و ادعاي پشت سرگذاردن شبكه هاي ماهواره اي!

نگاهي به مجموعه درچشم باد

بسم الله الرحمن الرحيم

دين و ميهن نه ميهن و دين

خاطره زيباي شير سنگي، جعفري جوزاني ترمزي بود كه باعث شد با احتياط بيشتري درباره درچشم باد بنويسم. اما ازمجموع حدود 15 قسمتي كه ديده ام، اين نكات به نظرم رسيد :

1-      درچشم باد يكي ازمعدود مجموعه هاي تلويزيوني است كه با روش 35 ميلي متري يا به عبارتي سينمايي تصويربرداري شده است. اين تحمل سختي و هزينه دربعضي قسمتها به زحمتش مي ارزد. رنگ و نورها، تغيير فوكوسها، نماهاي باز چشم نواز و ... و البته دربعضي بخشها خصوصاً نماهاي جنگي، تحرك لازم را ازدوربين گرفته و نماهايي بي روح و ساكن و ساده به ارمغان آورده است.

2-      دكوپاژ فيلم درهمه بخشها يكدست و روان نيست. ازقسمتهاي اول كه پيچيده و بعضاً حساب شده است تا قسمتهاي جنگي كه ول و سهل انگار و بسيار آماتوري است. در قسمتي كه دكتر همراه رزمندگان به عمليات مي رود، سياهي لشكرها، شلنگ تخته زنان توي بيابان مي دوند و دوربين به يك حركت چپ به راست ساده اكتفا مي كند. دريغ ازيك نماي بسته ازصورت، دست،‌اسلحه و... درهمين لحظه انفجاري گوشه تصوير ديده مي شود كه معلوم است بدون هماهنگي كارگردان و تصوير بردار بوده و نصف تصويرش به خارج قاب مي افتد.

3-      درقسمتي ازمجموعه برشهاي متوالي بين نماهاي فيلم و قطعات مستندي از جنگ داريم كه قرار است به ما اينگونه القا كند كه ببينيد! كارگردان آنچنان به واقعيت وفادار بوده كه دقيقا ًفيلمهاي مستند جنگ را بازسازي كرده است. از طرف ديگر تماشاگران فيلم احتمالاً دو گروه مي شوند. عده اي كم اطلاع تر شگفت زده مي شوند و احسنت مي گويند و عده اي ايرادگير، انتقاد مي كنند كه اِ... اين بازيگر كجا به حسن باقري شبيه است؟غافل ازاينكه جواب مسأله درصورت آن نهفته است. يك اثر سينمايي براي باور پذيري قرار نيست نعل با النعل تصاوير مستند يا خاطرات و گفتارها و رفتارهاي شخصيتهاي واقعي را كپي كند. يك اثر سينمايي بايد باور پذيري را با قابليتهاي فني درتماشاگر ايجاد كند.

4-      درچشم باد با وجود هزينه  گزاف كه از12 تا 17 ميليارد شنيده ايم، ازنقيصه مهم همه مجموعه هاي تلويزيون يعني محاسبه دقيقه اي رنج مي برد. اين شيوه، ريتم كلي مجموعه را چنان كند كرده كه مخاطب عادي تلويزيون را نيز خسته مي كند. اين ضعف بسيار مهم درهمه قسمتهاي مجموعه ديده مي شود. فكر كنيد كارگردان مجبور مي شد، سريال را با دقت و وسواس مي ساخت، آنوقت ‌نيمي ازبودجه فيلم را ازدست مي داد. شنيده ام جوزاني جايي درجواب اعتراض به پرهزينه بودن مجموعه گفته اگر اين مجموعه درآمريكا ساخته مي شد، بيش از300 ميليارد تومان ارزش داشت. فرض كنيم اين حرف درست است. اما اگر درچشم باد را دست كارگردانان مجموعه لاست بدهيم، چند درصدش را  درتدوين حذف مي كنند؟!

5-      درچشم باد ادعا و ظاهري ملي گرايانه دارد. اما خبطي كه روشنفكران ما مي كنند، اينست كه سابقه دينداري بيش ازهزار ساله اين سرزمين را ازملي گرايي منفك مي كنند. مثلاً فكر مي كنندرويكرد مردم به شاهنامه صرفاً به دليل پهلوانان ايرانيش است. غافل ازاينكه علاقه مردم به رستم و قهرمانان شاهنامه دلايل توحيدي دارد. نگاهي به خاطرات رزمندگان ميهن دوست ارتش – فارغ ازاينكه سپاه و بسيج چه نقشي درجنگ داشته اند -  اين نكته را ثابت مي كند كه آنها عشق به آب و خاك را جزيي ازدين مي دانسته و مي دانند. - فرمان امام درباره عدم انحلال ارتش را بايد دراين نگاه جستجو كرد. -  قهرمانان درچشم باد، خصوصاً دوست دكتر دربيمارستان صحرايي نه شخصيت پردازي يك ميهن پرست واقعي را دارند و نه رسوخ تفكر ديني درمردم اين سرزمين را به رسميت مي شناسند.

اين مطلب در روزنامه جوان،‌چهارشنبه 2 تير 1389 به چاپ رسيد.

چراغي را كه ايزد بر فروزد/هرآنكس پُف كند ريشش بسوزد

بسم الله الرحمن الرحيم

چراغي را كه ايزد بر فروزد/هرآنكس پُف كند ريشش بسوزد

چند شب پيش، شبكه 4 سخنراني حسن رحيم پور ازغدي درمراسم بزرگداشت شهيد آويني با عنوان روياي بيداري را پخش كرد. الحق كه حسن آقا مثل هميشه قبراق و سرحال موشكافي خوبي درآرا و افكار سيد شهيدان اهل قلم انجام داد. سخنراني تمام شد. لحظاتي بعد، روشنفكران لانه كرده درصدا و سيما، مستندي درباره فيلم نارو ني ساخته سعيد ابراهيمي فردرسال 1367 را پخش كردند؛ كه شهيد آويني فقط دركتاب آيينه جادو جلد3، شانزده بارازآن نام برده و ازجهات مختلف اين فيلم را مورد نقد قرار داده است.

درنظر آويني ناروني به سينمايي روشنفكر زده و غربگرا و سانتيمانتال تعلق دارد و نه تنها كمكي به نشر ارزشهاي ملي و ديني نمي كند كه چون سمي، جلوي رشد سينماي مطلوب را مي گيرد. مثل اينكه هنوز خاطره جنگ آويني با صدا وسيما درجريان مستند خنجر و شقايق كه منجر به استعفاي محمد هاشمي رياست وقت سازمان شد؛ خاطر حضرات را مي آزارد، كه اينچنين درپي انتقام كشي ازتفكر شهيد زنده هنر انقلاب اسلامي هستند!! چند جمله ازنگاه شهيد سيد مرتضي آويني به فيلمهايي نظير ناروني را برايتان نقل مي كنم:

«هامون، مادر، آب باد خاك، ناروني، نقش عشق، دوفيلم با يك بليط، پرده آخر و... عموم فيلمهاي مطرح و برگزيده نقادي رسانه اي، داراي همين نگرش و ذائقه جشنواره اي هستند. سينمايي كه آنروزها زير سايه توجهات خاص ملكه هنردوست رشد مي كرد، امروز به داربستي كه مابرايش زده ايم تكيه داده است[1]

« ... دسته اي را تصور كنيد كه براي مقابله با دسته هاي عزاداري سنتي به راه افتاده است؛ جماعتي ازروشنفكران تحصيل كرده غرب با كلاه سيلندر ولباس تشريفات و پاپيون و پوشِت و تعليمي و ... با نظمي كامل راه مي روند. سردسته آنها مي گويد : موسيو يزيد موسيو حسين رو كشته و ديگران با هم مي گويند : چه اشتباهي كرده، چه اشتباهي كرده! ... نگاه فيلم نارو ني و نقش عشق به فرهنگ ملي ايران... همين قدر كه گفتم بيگانه و توريستي است[2]

«حرف بنده اينست كه نگاه فيلمهاي نقش عشق و ناروني و هامون به ايران و ايراني گري نگاهي توريستي و استشراقي است و اصالت ندارد... [3]»

«توريست فقط قالي و گليم ما و نقشهاي آنرا دوست دارد. ديدي كه نارو ني و نقش عشق دارند اينچنين است؛ يك مقدار اشياي ايراني را به شما نشان مي دهند، ولي درپشت آن فرهنگ ايراني نيست... علتش هم اينست كه اينها دريك فرهنگ ديگر بار آمده اند و به آن معنا اصلاً متعلق به ايران نيستند...[4]»

«وقتي ما مي گوييم مي خواهيم به وسيله سينما فرهنگ ايران را صادر كنيم، ايا اينكار را مي خواهيم با ناروني و نقش عشق و آب، باد، خاك انجام بدهيم؟ فرهنگ ايران كه به اين طريق صادر نمي شود. لازمه صدور فرهنگ اينست كه شما اولاً مخاطب عام داشته باشيد؛ لازمه تحول فرهنگي اينست...[5]»



[1] - آيينه جادو جلد 3- مقاله سينما و مردم

[2] - همان

[3]  - آيينه جادو جلد 3 – مقاله سينما، مخاطب

[4]  - آيينه جادو جلد 3 – مقاله سينما هنر محض نيست

[5]  - همان

عجوزه و ديو - نگاهي به مجموعه هاي نوروزي سيما

بسم الله الرحمن الرحيم

عجوزه و ديو

سه مجموعه مناسبتي نوروز امسال ويتريني ازنگاه صداوسيما به مجموعه هاي مناسبتي است.  سطح كيفي و محتوايي اين مجموعه ها مانند اينست كه با لشكري ازعجوزه ها به جنگ ديو رسانه اي غرب برويم. سيل فيلمهاي هاليوودي و غيرآن درنوروز امسال نشان داد كه اين هيولا ميهمان خانه است. البته نگاه درست و نقد اين مجموعه ها بيش ازهمه براي آقاي ضرغامي واجب است. ايشان بيش ازهركسي مي دانند كه چندماهي بيشتر ازضرب الاجل رهبر انقلاب باقي نمانده است!!

زن بابا – سعيد آقا خاني

روند مجموعه هاي زرد مناسبتي تلويزيون امسال هم قطع نشد. قصه اي به شدت كليشه اي كه فقط پركننده بيلان كاري مديران شبكه 3 است. ازدواج مجدد يك پيرمرد با چاشني قيافه هاي كج و معوج و شوخيهاي ساعت خوشي. نه قصه اي  و نه چيزي جز بي مزگي. بيش ازاين درباره زن بابا نوشتن وقت هدردادن است!!

چهارديواري – سيروس مقدم

آقاي معناگراي جناب ضرغامي، امسال با سوژه اي طنز به خالي كردن جيب بيت الحال – ببخشيد بيت المال- پرداختند. آنهم به شدت پرادعا و پرهياهو. يعني خصوصيت اصلي روشنفكران.  با اين تفاوت كه امسال قشر آسيب پذير قرباني روشنفكر بازي حضرات شدند. براي نمونه دو قسمت آخر اين مجموعه را بررسي مي كنيم:

نادر براي فرار و سفر مشهد به راه آهن مي آيدو جلوي بليط فروشي بدون هيچ صف و مشكلي از فروشنده بليط مشهد را مي خواهد. خانم بليط فروش مثل سريالهاي انگليسي مي گويد:«اولين قطار به مشهد ساعت 12 است!!» و نادر مي گويد:«خوبه يكي بدين!!» ما كه چند باري براي خريد بليط مشهد به ايستگاه راه آهن تهران رفته ايم، صفي طولاني براي نوبت دادن است و بعد صفي براي خريد بليط و آنهم ساعت دلخواه ندارد و هرساعتي كه ازنوبتهاي كنسلي خالي بود را مي دهد. درنماهاي بعدي تابلوي ساعت ايستگاه را مي بينيم كه حدود 15 را نشان مي دهد. درحالي كه پيش ازاين ساعت حركت نادر 12 اعلام شده است. بعد ازاين نوبت سوار شدن نادر است و مريم و خيري دنبال او هستند.  كارگردان كه انگار ازدهه 1360 سوار قطار نشده است؛ سكانسها را به سبك آن دهه پردازش مي كند. نادر بليط به دست دربه دردنبال صندليش مي گردد. مريم و خيري هم بدون ممانعت مأمورين شركت رجا پاي قطار مي دوند و بدنبالشان همه خانواده ازپله هاي سكو پايين مي آيند. درنماي باز همين مي بينيم كه جمع زيادي ازمردم روي سكو، كنار قطار درحال دست تكان دادن براي مسافران داخل قطارند. روشنفكرها به اجتماع هم كه مي آيند ديواري نامرئي را با خود حمل مي كنند. يعني آقاي مقدم درده سال گذشته سوار قطار شده است؟ درادامه داخل قطار هستيم. قطار سواران حرفه اي ازشكل صندليهاي كوپه نادر مي فهمند كه قطار ازنوع درجه 2 و صندلي كشويي است. دراين نوع قطار كه فرودستها!! بليطش را مي خرند. شش نفر – نه دو نفر- كنار هم مي چپند و شب موقع خواب صندليها را جلو مي كشند و تا صبح لنگ توي دهن مي خوابند!! دراين قطارها نه خبري ازپتو و ملحفه و نه بالش است؛ اما درقطار آقاي مقدم، مأمور سالن براي پيرزن پتو مي آورد!! درسكانس بعد نادر توي دستشويي گيرمي افتد و پسربچه اي پشت در او را به ستوه مي آورد. درحالي كه دومترآنطرفتر يك دستشويي ديگر و درانتهاي هرسالن دو دستشويي قرار دارد. نادرشلوارش را ازپنجره بيرون مي برد. اما براثر برخورد قطار با تونل شلوار را رها مي كند. اميدوارم اشتباه نكرده باشم. اما تاجايي كه من مي دانم؛ مسير قطار تهران – مشهد اصلاً تونل نداردو تونلهاي قطار درمسيرهاي ديگر مثل مشهد – بندرعباس و تهران اهواز است!! درادامه هم نماهايي كه ازفضاي بيروني قطار به نمايش درمي آيد؛ چنان سرسبز و خرم است كه يا مربوط به قطار گرگان و يا تبريز است!! درنتيجه قصه هم خانواده، نادر و مريم را درايستگاه بعد ازتهران گير مي آورند و بدون مزاحمت همه باهم سوار قطار مي شوند و بدون مزاحمت و بليط دو كوپه رزو شده را اشغال مي كنند و به مشهد مي روند. ما ازآقاي سيروس مقدم خواهش مي كنيم فقط يكبارديگر با قطار به مشهد بيايند!! اگر پولهاي آقاي ضرغامي بگذارد!!

دارا و ندار- مسعود ده نمكي

طبق قانون سازمان صداو سيما پخش برنامه هاي نمايشي شبكه تهران براي شهرستانها ممنوع است. چه مجموعه مربوط به ده نمكي باشد و چه فرد ديگري. درمورد دارا و ندار خيلي كوتاه بايد گفت كه اين مجموعه درنيامده و نپخته است. اين مسأله بيش ازآنكه ازده نمكي بعيد باشد؛ ازفيلمنامه نويسي مثل مقصودي بعيد است. نقشهاي بيش ازآنكه شخصيت باشند؛ تيپند. رابطه بين اين تيپها هم چه دربخش دارا و چه ندار  شفاف نشده است. منطق ارتباط تيمور با ندارها، كمك به آنها، پيشينه تيمور، دليل ثروتمند و دوباره برشكست شدنش وخيلي نكات ديگر درمجموعه نيز به همين شكل درنيامده است! ضمن اينكه دربعضي بخشها روي ديالوگها صداي بوق مي آيد! حال اين بوق را مراكز استاني قرارداده اند يا خود تهران كه بايد گفت چنين مجموعه اي اگر مقتضيات پخش ازشبكه هاي ديگر را داشته، چرا درشبكه تهران ساخته شده و اگر نداشته، چه اجباري به پخش آنست؟!اما دو نكته را هم نبايد ناديده گرفت :

1-      برخلاف بيشتر مجموعه هاي تلويزيون، پيوندهاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي دارا و ندار به سياق روشنفكران بريده نيست. يعني اگر كسي چند سال ديگر اين مجموعه را ببيند، حس لازماني و لا مكاني به او دست نمي دهد و نشانه هايي ازحياط اجتماعي سال 1389 ايران را درمجموعه مي بيند.

2-      دربعضي سكانسها و شخصيتها مثل حاجي فيروز، دردمندي و نگاه شريف به مستضعفين و نه فقرا و آسيب پذيرها و فرودستها وجود دارد. اين كيميايي است كه دركمتر برنامه تلويزيوني به شكلي درست آنرا ديده بوديم. البته درسكانسهايي ديگري ازهمين مجموعه، لغزش نگاههاي كاريكاتوري به پايين شهريها ديده مي شود. اين شايد به دليل فضاي طنز مجموعه است كه امكان لغزش را بالا مي برد. شايد حد نگه داشتن را بتوان مهمترين خصوصيت طنز پردازدانست.

به بهانه هفته بسیج و رویکرد صداو سیما به مناسبتها

بسم الله الرحمن الرحيم

مناسبت گرايي و زمان ناشناسي

رويكرد تلويزيون به دفاع مقدس را  مي توان از دو منظر بررسي كرد.

1- مناسبت گرايي :

رويكرد مناسبتي تلويزيون آفتي است كه نه تنها دامن دفاع مقدس بلكه  بقيه مناسبتهاي سال را نيز گرفته است. هفته نيكوكاري، هفته بسيج، نوروز، ارتحال امام،‌ محرم، ماه رمضان و... مناسبتهايي هستند،كه درآن مخاطب با سيل برنامه هايي هم موضوع و البته بيشتر دم دستي و هول هولكي مواجه است. برنامه هايي كه همه شبكه هاي نيمچه تخصصي و غير تخصصي تلويزيون را درمي نوردد و جز دلزدگي براي مخاطب ايجاد نمي كند.

هفته دفاع مقدس و بسیج  نيز حكايت همين رويكرد مسؤولان صدا و سيماست. تعداد زيادي برنامه بدون استراتژي كه به هرشكلي به پخش رسيده اند، همه شبكه هارا پرمي كنند. از شبكه هاي استاني، تا برنامه هاي تركيبي و جُنگها و مستندهاي تلويزيوني و در اين سالها تعداد كم مجموعه ها و فيلمهاي تلويزيوني. اين نوع برنامه سازي، تنها كاربردش خنثي سازي فكري مخاطب و واكسينه كردنش به مقوله ايست كه مي تواند بهترين موتور حركت براي بقيه ايام سال و همه دورانهاي حياط باشد.

2- زمان ناشناسي :

هرجنگ را مي توان به دو بخش زماني تقسيم كرد. دوران جنگ و دوران پس ازآن و هركدام ازاين دودوره مقتضيات فرهنگي- تبليغي خاص خود را داراست. هنگام جنگ وظيفه همه تآثيرگذاران فرهنگي، ايجاد جوي پرشور، جهادي و تبليغاتي است، تا فضاي عمومي كشور براي پيشبرد جنگ و سازماندهي نيروها آماده باشد. اين وظيفه در جنگ ما با رويكرد تدافعيش، از جايگاه بالاتري برخوردار بود. البته دراين باره و رويكرد تلويزيون در همان دوران هم بحثها و نقدهاي بسياري وجود داردکه بخشی ازآنها را می توان درکتاب یک تجربه ماندگار شهید آوینی خواند. اما به هرشكل اين روش با نقاط قوت و ضعفش در دوران جنگ قابل باور وپذيرش بود. اما در دوران پس از جنگ رفتار متفاوتي مورد نياز است. رفتاري آسيب شناسانه به قوت ها و ضعفها. بسط تجربه قوتها و درس گرفتن از ضعفها، براي عدم تكرار نقاط ضعف. اين بعني نزديك شدن به واقعيتهاي جنگ به هر اندازه ممكن. منظور افشاي اطلاعات محرمانه نظامي و نامه هاي پشت پرده نظام يا بقول بعضي مسؤولان جنگ، جعبه سياه نيست. بلكه نزديك شدن و دقيق شدن به انسانهاي جنگ است و كاويدن حالات و روحياتشان در آن دوران و دورانهاي پس ازجنگ و توضيح ناگفته هايي كه دربردارنده همان تجربه هاي تلخ و شيرين جنگ است. به عبارت ديگر دراين بخش دوم نبايد فقط به زيبائيها بسنده كرد بلكه بايد سختيها و نه زشتيها را هم ديد و چه بسا اين سختيهاست كه معنويات جنگ را بهتر منتقل مي كند.

 حالا پس از20 سال از پايان جنگ، مي توان گفت تلويزيون ما هنوز در بيشتر برنامه ها بر همان رويكرد دوران جنگ باقي مانده است. اين تفكردر همه برنامه هاي داستاني و غير داستاني تلويزيون ديده مي شود. به همين دليل با گذشت سالها ازجنگ، هنوز جاي سؤالهاي بسياري حتي براي علاقه مندان و محققان دفاع مقدس باقيست. بالاخره دليل شكست كربلاي 4 چه بود؟ عملياتهاي برون مرزي غرب تا چه ميزان مؤفق و تا چه ميزان ناموفق بود؟پشت پرده هاي قطعنامه چه بود؟ و آيا واقعا اختلافي بين مسؤولان تصميم گير درجنگ وجود داشت يا نه؟ و دهها سؤال ديگر.

به اين دليل مفهوم جنگي ديگر و امتداد جهاد پس ازدفاع هم هنوز جزو حلقه هاي مفقوده برنامه سازي تلويزيون است.

« ... ملت عزيز ما كه مبارزان حقيقى و راستين ارزشهاى اسلامى هستند، به خوبى دريافته اند كه مبارزه با رفاه طلبى سازگار نيست، و آنها كه تصور مى كنند مبارزه در راه استقلال و آزادى مستضعفين و محرومان جهان با سرمايه دارى و رفاه طلبى منافات ندارد با الفباى مبارزه بيگانه اند.  و آنهايى هم كه تصور مى كنند سرمايه داران و مرفهان بى درد با نصيحت و پند و اندرز متنبه مى شوند و به مبارزان راه آزادى پيوسته و يا به آنان كمك مى كنند آب در هاون مى كوبند. بحث مبارزه و رفاه و سرمايه ، بحث قيام و راحت طلبى ، بحث دنياخواهى و آخرتجويى دو مقوله اى است كه هرگز با هم جمع نمى شوند.  و تنها آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيده باشند.  فقرا و متدينين بى بضاعت گردانندگان و برپادارندگان واقعى انقلابها هستند.  ما بايد تمام تلاشمان را بنماييم تا به هر صورتى كه ممكن است خط اصولى دفاع از مستضعفين را حفظ كنيم ...»

« ... جنگ ما جنگ عقيده است، و جغرافيا و مرز نمى شناسد. و ما بايد در جنگ اعتقادیمان بسيج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازيم... »

« ... آن چيزى كه روحانيون هرگز نبايد از آن عدول كنند و نبايد با تبليغات ديگران از ميدان به در روند حمايت از محرومين و پا برهنه هاست، چرا كه هر كسى از آن عدول كند از عدالت اجتماعى اسلام عدول كرده است ...» صحيفه نور، جلد20، صفحه227، 29 تير1367

 

اين مطلب دريكي ازشماره هاي مجله امتداد چاپ شد و با اندكي اصلاح و بروز سازي تقديم گرديد.

ملودرامهای آقای ضرغامی - نقدی برمجموعه دلنوازان

بسم الله الرحمن الرحیم

ملودرامهای آقای ضرغامی

رهبر انقلاب درپیامی که ازنظر لحنِ تندو توبیخ آمیزش، کم نظیر است؛ ضرغامی را بعنوان رئیس صداو سیما تا 5 سال دیگر ابقاء و برای دیده شدن نشانه های تحول درصدا وسیما مهلتی یک ساله تعیین کردند.

چند روز بعد، آقای رئیس درکنفرانسی مطبوعاتی و با روش مدیران کلیشه ای ما و با هزار دبدبه و کبکبه و بدون اشاره به برنامه های خود دررابطه با تحول مورد نظر رهبر، سریالهای معناگرا و تاریخی و خصوصاً ملودرامهای شبانه را بعنوان نقطه قوت عملکرد 5 ساله اش معرفی کرد. این آروغ، پس ازغذای چربی است که یکی ازنمونه هایش این شبها درحال پخش ازرسانه ملی است.

دلنوازان، مجموعه ای پرمخاطب و یکی ازملودرامهای مورد اشاره و احتمالاْ علاقة آقای ضرغامی است. مجموعه ای که باید آنرا کلکسیونی از کلیشه های به شدت تکراری و ازحال رفته صدا و سیما دانست. پسر پولدار عاشق پیشه و شکست خورده، دختر دیو صفت پشیمان، نوزاد ناخواسته، زوجهای زن سالار، خیانت مالی، ‌قاچاق دارو، ارثیه سرگردان، ازدواجهای نامؤفق پس ازطلاق ودهها خرده داستانک بسیار نخ نما شده دیگر، دربستر خانواده هایی مرفه و مربوط به پنج درصد قله جامعه. بستری بسیار دور ازوضع فعلی و واقعی مردم این سرزمین. یکی از خرده داستانهای این مجموعه را باهمین زاویه بررسی می کنیم. روشنک و رامین پس ازکش وقوسهایی مضحک و مبتذل و با رابطه ای لب مرزی، بالاخره ازدواج می کنند و پس ازماههای اولیه، با چالش زندگی درخانه مشترک مواجه می شوندو اختلاف سلیقه بالای شهر ماندن یا پایین شهر رفتن آنها به اندازه ایست که سالها پس انداز دو نفر و حتی ماشین 15 میلیونی و... کفاف اجاره یک خانه درتهران را نمی دهد. درست مثل مجموعه هایی که خانواده ای روی مبل و فرش دستباف نشسته و نگرانی نان شب دارند. این پیرنگ انتزاعی و روشنفکری البته دربستر قصه ای چند پاره و متکی براتفاقات بدون توضیح روایت می کند. اتابک اتفاقی شوهر سابق یلدارا پیدا می کند. قرار منصور کاملاً اتفاقی لو می رود. ازنظر فنی هم که مجموعه شاهکاری درمیان آثار سالهای اخیر است. خصوصاًکروماکی های کودکانه ای که حتی تماشاگران غیر فنی را نیز اقناع نمی کند. تصاویر تکراری درکروماکی ها و خصوصاً تصاویر تکراری اینسرتی، همه به دلیل سامانه غلط مدیریتی این مجموعه ها چه ازجهت سرعت ساخت و بروز سازی و چه ازنظر محاسبه دقیقه ای که سالهاست آفت مجموعه های حتی مشهور و تاریخی مثل یوسف پیامبر بوده است.

آقای ضرغامی درکنفرانس خبریشان، برادامه این مسیر پرافتخار تأکید کردند. به نظر شما این راه تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد.

نقد تلويزيون - روزگار قريب

سم الله الرحمن الرحيم

دين غريب

سرانجام مجموعه روزگار قريب به پايان رسيد. و درروزهاي گذشته شاهد تقديرها و تحسينها و جايزه دادنها و به به و چه چه ها بوديم. فضايي كه شايد راه نقد را كمي پر دست انداز كرده و فراموشي چون لايه اي ضمير ناخود آگاه منتقدنانه مان را بپوشاند.

دكتر قريب از آن مجموعه هايي است كه شايد كمتر بتوان ايراد فني به آن گرفت. رواني، شخصيت پردازي حسي، تدوين مناسب، ضرب آهنگ به اندازه و ... اما در اين مدت كمتر نقد محتوايي براين مجموعه ديده ام. عياري، با نگاه به زندگي پرفراز و نشيب دكتر قريب، زندگي او و البته بخشي از تاريخ معاصر اين سرزمين را روايت مي كند. اما محتواي اين روايت، همراه با گزينشي غير منصفانه در خصوصيات شخصيتها و اتفاقات است. گزينشي كه يا به حذف و تحديد بخشي از تاريخ و يا انتخاب فقط بخشي از خصوصيات شخصيتها مي انجامد. براي روشن شدن بحث فقط دو شخصيت مجموعه را مورد بررسي قرار مي دهيم.

دكتر قريب :

شخصيت پردازي قريب درفيلم با اين پيش زمينه ذهني انجام گرفته كه او غير مذهبي است. اين شكل شخصيت پردازي كه شايد دور از انصاف هم بوده باشد، باعث شده هيچ واكنش، عمل و يا حتي علاقه مندي به دين، از طرف قريب سرنزند. حتي يكبار نماز خواندن قريب را نمي بينيم. يا حتي يك دعا كردن ساده پيش از طبابت. آيا واقعاً شخصي به اين بزرگي و باروحيه اي به اين مردمي و اين اندازه از عدالتخواهي، به همين اندازه از خداوند دور بوده و هيچ ارتباط حتي دلي برقرار نكرده است. شدت اين مقاومت در برابر دين را در لحظات مرگ غريب مي بينم. آنجايي كه واكنشهاي طبيعي هر مسلماني در ياد كردن از خدا و توصل به ائمه حذف مي شود.

دكتر بازرگان :

آن شخصيتي كه ما از دكتر بازرگان در فيلم مي بينيم، نه تنها نتوانسته شخصيت واقعي اورا به تصوير بكشد، بلكه بجز شباهت ظاهري، حتي نتوانسته به بازرگاني كه تاريخ روايت كرده نزديك شود. بازرگان شخصيتي مذهبي بوده و ارتباطش با شخصيتهاي مسلمان و جمعهاي روشنفكران مسلمان به اندازه ايست كه قابل چشم پوشي نيست. حتي بسياري از افراطيون و روشنفكران غرب زده بازرگان را به تحجر و واپسگرايي و آخوند زده بودن متهم مي كردند. در مورد بازرگان مي گويند نماز شب مي خوانده و در مورد خصوصيات انقلابيش، او يكي از مؤثران تشكيل سازمان مجاهدين – كه دربدو تآسيس، سازماني مذهبي با گرايشات قوي ديني بوده  – بوده است. از طرف ديگر خصوصيات منفيي راهم براي بازرگان ذكر مي كنند كه خودرأي بودن از جمله آنهاست. از همه اينها ما كمترين نقش و اثري را درمجموعه مي بينيم.

اما بجز شخصيت پردازي و بعنوان مثال، نگاه عياري به مكتب خانه هاي قديمي ايران، نگاهي سياه و سياه نماست كه چيزي جز زشتي و پليدي نمي بيند. نگاهي كه از گذشته خود پشيمان است. اينرابا نگاه تبريزي در مجموعه شهريار مقاسه كنيد. تبريزي هم زشتي ها را بانگاهي انتقادي مي بيند.اما با بوجود آوردن لحظاتي طنز و مفرح، زهر فضا را مي گيرد.

بطور خلاصه بايدتوجه داشت كه روزگار قريب با وجود تأثيرات حسيش، نمي تواند روايتگر صادقي از برهه اي تاريخي و يا حتي شخصيتهاي تاريخي مورد دعويش باشد و حداكثر، مجموعه اي با داستاني جذاب است.

 

نقدفیلم

بسم الله الرحمن الرحيم

روزگار حسرت

 اينقدر در اين سالها گفتيم و گفتند و مسؤولان تلويزيون شنيدند و بازهم روي همان نقاله تكرار دورزدند، خسته نشديم، ماپرروتر از اين حرفهاييم. و راز كار فرهنگي و آسيب شناسانه هم در تداوم و صبر است كه وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ«و شکيبايى کن، که خداوند پاداش نيکوکاران را ضايع نخواهد کرد!» هود – 115 ماه رمضان امسال نيز حكايت نيم دهه اخير و سريالهاي به شدت فروكاسته امسال است.

بزنگاه

 بازهم مجموعه عطاران قابل تحملترازبقيه است. هرچند آدمهايش ابله، كاريكاتوري و روابطشان كودكانه باشد و هرچند برمنوال سياست هميشگي تلويزيون مخاطب را احمق فرض كند. در بزنگاه لااقل با آدمهايي سروكار داري كه هنوز قسمتي از شخصيت اجتماعيشان را حفظ كرده اند و هنوز از طبقه معطر جامعه جدا نشده اند.مهمترين ويژگي عطاران اينست كه باوجود داشتن ضعفهاي بسيار محتوايي، يا نتوانسته و يانخواسته پيچيدگيهاي فرم گرايانه سيروس مقدمي را وارد مجموعه هايش كند. اين خصوصيت به ساده شدن ظاهر اين مجموعه ها منجر شده كه اين سادگي قالب با سادگي و سهل انگاري محتوايي خوب جمع و جور مي شود. به همين دليل است كه تماشاگر بدون فشار عصبي و سيخ خوردنهاي معناگرايانه مي تواند روال همين قصه به شدت تكراري و كليشه شده را دنبال كند و يك ساعت دم كردن پس از افطار را به نوعي بگذراند.

 

روزحسرت

سيروس مقدم امسال يعني به تكرار افتادن و رج زدن در يك قالب و محتواي ثابت با شخصيتهايي متفاوت. باز همان طبقه اتو كشيده مرفهي كه از دين داري فقط ظاهر نيم بندشان معلوم است و رابطه هايشان آنچنان فانتزيك و غير قابل باور است كه 10 درصد قله مرفه جامعه نيز به سختي با آن ارتباط برقرار مي كنند. اينگونه آثار برخلاف نوع پيشين، به شدت از اجتماع و مردم گريزان است. حتي در صحنه اي وقتي قصه به ناپرهيزي مي افتد و هنرپيشه زنش را راهي مترو مي كند، باز هم خواب و خيال و كابوسهاي هميشگي، باعث كشيده شدن حصاري ناپيدا بين او و مردم مي شود و كج و معوج بودن و بدلي بودن شخصيت درارتباط با محيط اطراف توي ذوق مي زند. اين شيوه از مجموعه سازي به نظر انتخابي آگاهانه از طرف تلويزيونيها است و وجود و عدم وجود كارشناس مذهبي، (همشهري ما باشد يا نباشد) فرقي در صورت اصلي كار نمي كند. چون يا كارشناسان مذهبي اين مجموعه ها دين و مردمشان را خوب نمي شناسند و يا قالب تصوير را و با ظن قويتر هردو را.

 

مثل هيچ كس

با وجود قصه كليشه اي كه تماشاگر را ياد فيلم آوار مي انداخت، نوع روايت قصه خصوصاً از جهت ديالوگهاي روان و استفاده مناسب از مثلهاي فارسي، اين مجموعه را كمي متمايز ازآن دوتاي ديگر مي سازد. اما بازهم مشكل همان نگاههاي حداقلي و دست آويز قرار دادن گرههاي نخ نما شده و درگيريهاي شبه ملودراماتيك،‌ اين مجموعه را هم رها نكرده است. روابط پرسوز وگداز، لات بازي ولوطي منشي، حسادت و... كه مابه ازاي تصويريش كليشه اي ترآنست كه بداعتي ايجاد كند و دست آوردي جديد داشته باشد. شايد بهتر از اينرا در مجموعه پدرسالار شاهد بوديم. فقط اينجا جاي او با داداشي عوض شده بود.

نقدبرنامه چراغ خاموش

بسم الله الرحمن الرحيم

سالهاي تفريط

برنامه اين هفته چراغ خاموش كه دنباله برنامه هفته گذشته در ارتباط با مراكز تصويربرداري و عكاسي از مجالس عروسي بودو با موضوع گروههاي موسيقي و تكثير غير مجاز فيلمهاي شخصي تهيه شده بود، با چند سؤال اساسي مواجه است :

1- آيا اجراي موسيقي براي عروسي جز منجر شدن به مجالس رقص، پيامد ديگري دارد ؟

2- با اين فرض، آيا نفس اجراي موسيقي براي مجالس عروسي از نظر شرع و قانون كشور مورد تأئيد است؟

3- آيا مبنا قرار دادن يك برنامه پر بيننده و خوش سابقه به موضوعي اينچنين،‌ رسميت دادن به يك عمل غير شرعي و خلاف قانون نيست؟

4- آيا با اين شرايط اتهام حمايت صدا و سيما از موسيقي هاي مبتذل و امر به منكر و نهي از معروف برازنده صدا و سيما نيست؟

اما كاش فقط طرح موضوع بود. در يكي گزارشها، دوربين برنامه سراغ يكي از هنرپيشه هاي زن شناخته شده تلويزيون مي رود و از او درباره پخش فيلم مراسم عروسيش در چند سال قبل سؤال مي كند. خانم هنزپيشة آبرو از دست داده جلوي دوربين بغض مي كند و مي گويد : « از زمان اون عمل ناجوانمردانه، من و شوهرم كارمونو از دست داديم و براي هزينه زندگيمون مونده بوديم» (نقل به مضمون) و بعد چند نماي آهسته و حركات دوربين و تأثر عميق و قلبي همه!!! و هيچ كس هم نيست، از اين خانم سؤال كند كه اگر نگران پخش شدن فيلمتان بوديد، چرا توي عروسيتان زن و مرد با اشكال گوناگون با هم مي رقصيدند و اصلاً چرا همان آقايي كه فيلمتان را پخش كرد و الآن خارج است، از عروس خانم با لباس عروسيش فيلم گرفته كه حالا پخشش كند؟

ياد سالهاي افراط تلويزيون به خير كه يك نفر را فقط به جرم شركت در مثلاً يك جشن تولد،‌ممنوع الچهره مي كردند و در اين سالهاي تفريط، چنين كلاههاي را سر مردم و خودشان مي گذارند.

نقد مجموعه مرد هزارچهره

بسم الله الرحمن الرحیم

مدیری + مدیران = مردان هزار چهره

مرد هزار چهره بیش از اینکه نسبت به کارهای پیشین مدیری قویتر باشد، خوش رنگ ولعاب تر است. واین به دلیل محدود بودن قسمتها و برنامه ریزی دقیقتر و با حوصله تر برای ساخت و البته بودجه بیشتر و به تبع آن هنرپیشه های معروفتر و لوکیشنهای متنوعتر است. و به همین دلایل کمتر از طنز های دیگر تلویزیون شاهد آب بستن و کش آمدن نماها وقسمتها در آن هستیم. اما نگاه مدیری و ایضاً مدیران صدا و سیما به جامعه و طنز و مقولاتی از این دست، همچنان دست نخورده است. مدیران تلویزیون و ایضاً برنامه سازان آن برمبنای حدیث الناس علی دین ملوکهم، از برجهای عاج و ارتفاع بالا به مردم و جامعه شان نگاه می کنند. این باعث ریز دیدن فرودستان و درشتتر دیدن درشتترها است.

1- سوژه به شدت دستمالی شده و کلیشه ای و تکراری است. داستان پخمه عزیز نسیم و فیلم فارست گامپ اثر رابرت زمه کیس ــ این آخری در جایگاه خود اثری حرفه ای و سیاسی و عمیق است و قابل مقایسه با کار مدیری نیست ــ و دهها اثر دیگر که پیرنگش قرار گرفتن کسی در جایگاهیست که به آن تعلق ندارد.

2- همچنان مصلحت اندیشی و محافظه کاری، مهمترین آفت برنامه سازی تلویزیون است. مسعود در چهار جایگاه به ظاهر اجتماعی حضور پیدا می کند. فارغ از اینکه به نوع انتخاب این فضاها می توان منتقد بود و پرسید که چرا خرده داستانهای بدیعتر و با اولویتتری انتخاب نشده اند، صحبت اصلی نوع پرداخت و نوع انتخاب موقعیت اجتماعی هر سوژه است. مثلاً در بخش اول مسعود در خانواده و بیمارستانی قرار می گیرد که بیش از 5 درصد جامعه قدرت ارتباط گیری و نزدیک شدن به آنرا را ندارند و درنتیجه دغدغه شان هم نیست. چرا بیمارستان و روابط آدمهایش به این میزان اغراق شده و دور از واقع است. ممکن است جواب این باشد که اغراق در ذات طنز است. اما حرف ما اینست که اگر اینگونه است چرا فضا سانتیمانتال و مشکلات طرح شده در ارتباط بیماران و پزشک اینقدر دور از ذهن و دور از فضای عینی بیشتر جامعه است. به همین دلیل است که مشکلات واقعی با همین نگاه اطو کشیده و مصلحت اندیشانه کلاً حذف می شود. مثلاً صحبتی از زیر میزی که معضلی مهم است به میان نمی آید. در بخش نیروی انتظامی هم همین فضا وجود دارد. کلانتری تبدیل به خانه ای ویلایی و بالا شهری می شود و همه مشکلات نیروی انتظامی در خشونت یا عطوفت افسران و صحبتی از رشوه، حجم بالای کار، مخاطرات کار، رابطه نیروی انتظامی و قوه قضائیه و ... به میان نمی آید. آن بخش آخر هم که به کلی برره ایست و فضایی رمانتیک و انتزاعی دارد و از حیطه همان 5 درصد جامعه هم خارج است.

3- بخش مربوط به شعرا و عارفان روشنفکر یا نقد فضای فرهنگی  هم با ارتباط برقرار می کند. البته نه آن 5 درصد گذشته بلکه عده ای از مسؤولان و فقط همانها که فضاهای اینچنینی رایا درک کرده و از آن روگردان شده اند، یا با تحقیق و کار اطلاعاتی آنرا دیده اند. اما عمده مردم نه محافل شعر روشنفکری را دیده اند و نه کتابها و جلسات عرفانهای بودایی و سرخپوستی و یوگا وذن و ... را به رسمیت می شناسند. سؤال اینجاست که طرح چنین فضاهای کوچک و محدودی در رسانه ملی بیشتر به ترویج آن کمک می کند یا محدودیتش؟ اما نسبت مدیری با این بخش از مجموعه مانند نسبتش با آن برنامه ای است که به تحصن مجلس ششم می پرداخت. او برای ادامه ارتزاق باید بالجبار رگ خواب مدیران و گوشه چشمشان را با خود داشته باشد.

نقد مجموعه هاي تلويزيوني نوروز1387

بسم الله الرحمن الرحیم

 دومین شلوار مال کیست؟

محتوی و قالب، جذابیت و تأثیرگذاری و مقولاتی از این دست به نظر خیلی ها در سینما و تلویزیون در تضاد باهم و نقاط مقابل یکدیگرند. یعنی اگر قرار است یک اثر سینمایی یا تلویزیونی پرمحتوا، ارزشی، دین مدار، انقلابی و تأثیر گذار باشد، باید لزوماً شعاری، فرمزده، پیچیده و برای مخاطبان خاص روشنفکر، مذهبی و یا فرهیخته نما باشد. و در نقطه مقابلش اگر قرار است اثری جذاب بوده و با مخاطب عام ارتباط برقرار کند، باید لزوما بی محتوا و سطحی باشد. مخاطب شناسی در این دومی هم، به نظر سفارش دهندگان و سازندگانش، عموم مردم، بدون هیچ تخصیصی هستند. اما همچنان که روح و جسم لاینفکند، محتوا و قالب هم اجزای جدانشدنی یک اثر هنری هستند.

این تفکر تک بعدی یکی از آفات برنامه سازی تلویزیونی است و خصوصاً در مجموعه های مناسبتی تلویزیون، با شدت بیشتری دیده می شود.

در نوروز امسال شاهد دو مجموعه «پیامک از دیار باقی» در شبکه 1 و مرد هزار چهره در شبکه 3 بودیم. (من دو مجموعه دیگر شبکه های 2 و شبکه تهران ببخشید شبکه خراسان رضوی را ندیدم) دو مجموعه ای که ساخته پرکارترین کارگردانان سالهای اخیر تلویزیون است.

در مورد سیروس مقدم بارها این صحنه را درذهنم مرور کرده ام که او داخل استخری از طلا افتاده و در حال خفه شدن است. در تلویزیون ما به یک نفر باید آنقدر کار و پول و امکانات بدهند که روزی 3 ساعت بخوابد و آنوقت عده زیادی با استعداد آنقدر توی راهروهای صدا و سیما بدوند تا جان به لبشان برسد. البته آقای مقدم هم یکی از باهوشترین انسانهای معاصر است که می تواندهربار با سوژه ای مشابه و کلیشه ای دل مدیران کارنابلد تلویزیون را بدست آورده و بودجه های میلیاردی صداو سیما را بالا بکشد. مقدم به سبکی مشخص در مجموعه سازی رسیده و هربار می تواند ملودرام جدیدی را در این قالب از پیش آماده ریخته و تحویل مخاطب دهد. پیامک... هم با همین ریخت و البته یکی از ضعیفترین کارهای خود مقدم در سالهای اخیر است. البته مدیران صدا و سیما باید به این سؤال پاسخ دهند که در کشور و انقلاب ما بجزتجدید فراش پولدارهای میانسال هرزه و دیالوگ همیشگی « مرتیکه شلوارش دو تا شده»!!  هیچ مشکل و سوژه با اولویت دیگری وجود ندارد؟ مسافری از هند هم با همین پیرنگ داستانی ساخته شد و البته مجموعه های زیاد دیگری که الآن درذهن ندارم. واقعاً چند درصد پدران وبرادران ما شلوارشان دو تا شده است؟ شاید این شلوارهای دوم به بالا درمدیران صدا و سیما بالاست که همیشه به فکر این نوع سوژها هستند؟ بقیه المانهای این مجموعه ها مثل مستضعفین دودوزه باز، عقده ای، بی سواد و خل وضع و درمقابلش بچه پولدارهای خوش تیپ و خوش بختی که مشکلشان فقط تعداد شلوار بابایشان است هم به قوت خودش باقیست.

از نگاه دیگر، فرضاً قبول کردیم ازدواج مجدد یک اولویت معنی دار و مهم در میان میلیونها موضوع اساسی دیگر است، چرا همیشه نگاه به این پدیده منفی و برون دینی است؟ برادران شلوار قشنگ صدا و سیما باید پاسخ دهند که فلسفه حکم ازدواج بیش از یک نفر برای مردان در اسلام چیست؟ یا اینکه چرا پیامبر و ائمه اطهار چند همسر داشته اند؟ آیا مردم با این نوع برخورد شما با این حکم دین به این فکر نمی افتند که نعوذ بالله پیامبر و ائمه هم ریگی در کفششان بوده است؟ چرا در کنار مجموعه های پرمخاطب و همه گیری مثل اینها لااقل یک مجموعه با نگاهی دیگر به ازدواج مجدد ساخته نمی شود. من خود درمیان اقواممان کسی را سراغ دارم که باوجود داشتن همسر ولی به خاطر آزار واذیتهای همسر اول وبه خاطر عدم ثبات خانوادگی، همسر دومی اختیار کرد که مثل هووی فیلم پیامک... نه دختری خوش آب و رنگ و وسوسه جو بود و نه یک شیطان مؤنث بد طینت. آن بنده خدا به خودم گفت که فلانی «این زن فرشته ایست که خداوند برای من مأمورش کرده تا آرامش را به زندگیم بازگرداند. و من حالا معنی زندگی را می فهمم.» ما بدون اینکه بخواهیم اینکار را مثبت یا منفی بنامیم، آیا می توانیم تقاضا کنیم عدالت در پرداخت به موضوعات مختلف رعایت شده و این نگاه سنگین فمینیستی در صدا و سیما تعدیل شود؟

 

نقد مجموعه مرد هزار چهره را در مطلب بعدی بخوانید

نقد برنامه دو قدم مانده به صبح

بسم الله الرحمن الرحيمدو قدم مانده به صبح

 

جاي خالي هنر انقلاب

مدتي است روشنفكران، پايگاهي محكم، قابل اطمينان و منحصر به فرد رادر صداوسيما بدست آورده اند. برنامه «2 قدم مانده به صبح» در بهترين ساعت پخش تلويزيون، درشبكه 4 كه شبكه فرهيختگان و فرهنگيان مي نامندش يكه به پيش مي تازد و حسرت داشتن چنين مجله هنريي را به دل هنرمندان وعلاقه مندان هنر انقلاب مي گذارد. من وارد بحثهاي خاله زنيكه اي كه همه مشكلات برنامه را وابستگي فلان آدم به خاندان پهلوي مي داند يا در پي اثبات جاسوس بودن بهمان عضو برنامه است، نمي شوم و 2قدم... را يكي از قويترين برنامه هاي تركيبي - هنري تلويزيون تا به امروز مي دانم. آيتمهاي مختلف اين برنامه كه شايد مهمترينش بخش سينمايي باشد، با يك مجري شناخته شده تئاتري از المانهاي مؤفقيت اين برنامه است. اما چيدمان بخشها و ميهمانان و مجريان و موضوعات وسير موضوعات برنامه به گونه ايست كه بسته اي روشنفكرانه و سكولار را تحويل مخاطب مي دهد. اما فضاي روشنفكري يعني چه؟ و نقطه مقابلش چه تفكري است؟ تفاوت هنر روشنفكران با هنر انقلاب و حزب اللهي ها رابايد در تفاوت نگرش اين دو قشر به زندگي و سياست و اجتماع جستجو كرد. وقتي مجري مهمترين بخش برنامه فريدون جيرانيست، بايد پي به سير محتوايي سينمايي برنامه نيز برد. كسي كه افتخارش ساخت فيلم در ژانر اسلشر(فيلمهاي همراه با كشتار و خونريزي و خشونت بيش از حد كه حتي در آمريكا تماشايش براي گروههايي ممنوع است). يكي از علما درباره شيخ علي تهراني (1) گفته بود، عالمٌ زاهدٌ عابدٌ احمقْ. در مورد جيراني هم مي توان گفت: هنرمندي خوب و فيلمنامه نويسي فني و كارگرداني رواني! اگر فيلم پارك وي را نديده ايد، هيچ اصراري به ديدنش نداشته باشيد. و اگر قصد ديدنش را داريد، با خودتان پاكت مخصوص حالت تهوع ببريد.

چيدمان برنامه در بخشهاي ديگر نيز به گونه اي است كه يا اثري از هنرمندان انقلاب در ميانشان نيست و يا امثال ميركريمي فقط به دليل شيوه منتقدانه اشان نسبت به فعاليتهاي فرهنگي وزارت ارشاد،ـ كه البته به حق است ـ به برنامه راه پيدا مي كنند و دين زدايي وانقلاب زدايي و آرمان زدايي در همه قسمتهاي برنامه ديده مي شود. و سكولاريزم فكري سازندگان برنامه به خوبي، مسؤولان به ظاهر انقلابي تلويزيون را دور زده است. تا آنجا كه كيميايي با صلابت در برنامه ظاهر مي شود و يك قدم از مباني وتبختر خود عقب نشيني نمي كند. حتي قسمت تاريخ اسلام برنامه كه با حضور دكتر ولايت برگزار مي شود و به تنهايي قسمت خوبيست، چون در لايه هاي ديگر برنامه گير مي افتد، كم اثر و خالي از پويايي مباحث كساني مانند حسن رحيم پورازغدي با همين موضوع ولي دربرنامه هاي ديگر است.

در خاتمه ما ازمسؤولان صدا وسيما نمي خواهيم كه اين برنامه را تعطيل كنند، چون به سخن استاد مطهري كه اعتقاد داشت، بايد در دانشگاهها اجازه تأسيس كرسي ماركسيسم داده شود و باب گفتگو و مناظره علمي با جرياناتي كه معاند نيستند و فقط مخالفند، گشوده باشد. ما مي خواهيم پس از سالها زمان و امكاناتي مشابه را در اختيار هنرمندان انقلاب نيز بگذارند، تا شايد هنر انقلابي هم كمي از محجوريت به در آيد.

 

[1] - روحاني تندرو مشهدي كه فعاليتهاي زيادي در طول انقلاب اسلامي در مشهد داشت، اما بعد از آن با تغيير رويه به عراق پناهنده شد وعليه نظام جمهوري اسلامي به فعاليت مشغول شد. در حال حاضر او در ايران زندگي مي كند.

 

نقد مجموعه  بي صدا فرياد كن

بسم الله الرحمن الرحيم

ماده گرايي تلویزیونی

 اهل ريا و كسبه تنها با بايكوت كامل يك حقيقت به حذف آن اقدام نمي كنند. بلكه با پوشاندن قسمتي از آن و تغيير شكل و ماهيت قسمتهاي ديگرش ، آنرا به مشتري و مخاطبشان قالب مي كنند.

فخيم زاده در مجموعه «بي صدا فرياد كن» از اين راه وارد شده است. زمزمه حضور زن در آثار فخيم زاده از همان «ولايت عشق» شروع شده بود. اما آنجا چون همه، حتي عوامل فيلم در پس نور معنوي امام رضا(ع) مخفي شده بودند،‌ كمتر كسي به نوع استفاده داستاني از زنان در آن مجموعه اعتراض كرد. «خواب و بيدار» ادامه همان روند اما اينبار در پوششي متفاوت بود. حالا نيروي انتظامي بايد علاوه بر قدرتنمايي و به رخ كشيدن امكانات وتجهيزاتش، زهرچشمي درست و حسابي از خلافكارها مي گرفت. اما در كنار اين قصه اصلي، يك خط داستاني فرعي هم وجود داشت. بيشترمردهاي پليس اين مجموعه با خانمهايشان اختلاف خانوادگي داشتند. اختلافي برآمده از نوع و مدت حضور يك پليس در خانه كه در انتها هم به نوعي ختم به خير شد. اما سياستهاي نيروي انتظامي در «بي صدا فرياد كن» با شكلي ديگر دستمايه آقاي فخيم زاده قرار گرفته است. حالا پليس زن يكي از دغدغه هاي اصلي نيروي انتظامي است. اما اينبار منش كاسبكارانه فخيم زاده همه چيز را به گونه اي معكوس به تصوير كشيده است. اينبار ديگر خبري از درگيريها و مشكلات پليسهاي زن در محيطي بجز صحنه جرم نيست و گويي اين پليسهاي خانم اصلاً زندگي بجر كار ندارند. داستان فرعي معتاد بودن برادر يكي از پليس هاي زن هم بيشتر از اينكه بر وجوه ذكر شده دلالت داشته باشد، مفهومي روشنفكري و مؤيد ازهم گسيختگي خانواده هاست. اين رويكرد ضعيف محتوايي اثرش را در مسائل فني نيز گذاشته است. و تماشاگر دائم در حال سؤال است :

1-  چرا در خواب و بيدار بر پدر بودن يك پليس تأكيد مي شد اما در اين مجموعه مادر بودن و همسر بودن و  دختر بودن يك زن، ناديده گرفته شده است؟

2-  چرا كارهايي مثل تعقيب وگريز و كمين و كشيك و شب بيداري و... را كه پليسهاي مرد به راحتي مي توانند انجام دهند خانمها به عهده گرفته اند؟

3-  مگر فلسفه تشكيل پليس زن، ورود درحوزه هايي كه امكان دخالت مردان وجود نداشته، نبوده است؟ غايت اسلام حضور حداكثري زن در اجتماع است يا حضورحداقلي؟

4-  اگر قرارباشد زنها جاي پليسهاي مرد را بگيرند، مردها نمي توانند جاي پليسهاي زن را گرفته و مثلاً جمع آوري خانه هاي فساد را به عهده بگيرند؟

5-     چه كسي از چنين اختلاط وظيفه و شايد در آينده اختلاط نيرويي ضربه خواهد خورد؟

6-  براي جمع كردن مفاسد اين اختلاط مانند آنچه در پليسهاي دنيا وجود دارد، چه نيرويي استخدام مي كنيد؟ پليس كودك؟ پسر يا دختر؟

7-      آيا نيروي انتظامي همه تبعات اين مجموعه و مجموعه هايي كه در آينده ساخته خواهد شد را بعهده مي گيرد؟

8-     اصلاً نظارتي بر ساخت چنين مجموعه هايي وجود دارد؟ يا سر برادران هنرمند نيروي انتظامي كلاه رفته است؟

9-  آيا يكي از مشكلات نيروي انتظامي كه براي رفعش طرحهاي ضربتي امنيت اجتماعي برگزار مي كند، نبودن حريم و رابطه معقول بين زن و مرد نيست؟

10- شما فكر مي كنيد مابا تشكيل پليس زن براي كارهاي خاص مخالفيم؟

11-  اين حديث را از اميرالمؤمنين شنيده ايد؟ المرأه ريحانه ليست بقهرمانه.

نقد مجموعه حلقه سبز

حلقه سبزبسم الرحمن الرحيم

آشنازدايي و پوست اندازي

من برخلاف خيلي ها فكر مي كنم كه حلقه سبز يك مجموعه معنا گرا نيست و اين نوع قصه پردازي را  يكي از نقاط قوت اين مجموعه مي دانم. حاتمي كيا به جاي اينكه قصه را به فضاهاي روح و روح بازي و به اصطلاح اهلش، معنا گرايي ببرد، روح حسن گلاب را به داستاني واقعي كشانده است. حتي تماشاگر بعد از اينكه مي فهمد كه حسن يك انسان واقعي نيست، باز هم دوست دارد كه در مرز بين واقعيت و خيال مانده و حسن را واقعي بداند. از اين منظر و بدون عنايت به پيشينه هنري حاتمي كيا، حلقه سبز را مي توان از نظر فني در حد بهترين مجموعه هاي تلويزيون دانست. كار دريك فضاي محدود كه هميشه مورد علاقه حاتمي كيا بوده، استفاده اي متفاوت از جلوه هاي ويژه تصويري و يك كارگرداني پخته و حرفه اي.

اما حلقه سبز را بايد از دومنظر نگريست. يكي بعنوان مجموعه اي به كارگرداني ابراهيم حاتمي كيا با پيشينه اي مشخص و ديگري مجموعه اي با تمام مقضيات فني ومحتوايي اش.

اما حالا ديگر مي توان گفت كه حاتمي كيا شخصيتها و فضاهاي هميشگي و آشنايش را گم كرده است. البته بجز نسل سومي هاي لوس و تك بعدي و دور از جامعه اي كه نمونه اش را در به نام پدر ديده بوديم. همچنين در حلقه سبز ديگر همان حداقل دغدغه ارزشي حاتمي كيا نيز جايي ندارد. اينجا داستان آنقدر دور از اولويتهاي جامعه و در فضاهاي اتوكشيده و مدرن شهريست كه كمتر به همذات پنداري عموم مردم دست پيدا مي كند. فاصله بين عارفي در ديده بان و حسن گلاب را تصور كنيد. نه از اين نظر كه ديده بان قصه يك رزمنده بسيجي آرمانگرا ست. بلكه از اين جهت كه مابه ازاي اين آرمانگرايي و اخلاص و ايثار در شخصيتهاي فعلي حاتمي كيا كجاست؟ آيا فرزند زمان خويش بودن اينست كه از آرمانها دور شويم؟ يا اينكه بتوانيم وجوه امروزين اين آرمانگرايي را درزمان خويش نيز پيدا كنيم. شايد به ذهن يك تماشاگر عادي سينما كه با حاتمي كيا نيز آشناست برسد كه چرا مثلاً حسن بجاي يك معلول، يك جانباز اعصاب و روان نيست؟ و چرا حاتمي كيا با دقت همه نشانه هاي آشنايش را زدوده و پوست اندازي كرده است.

اين عدم تشخيص اولويتها و آرمانها از خصوصيات روشنفكرها و روشنفكر زده ها و روشنفكر شده هاست. كه مي تواند دلايل مختلفي از جمله دور شدن از مردم، شهرت، فرم زدگي و فرمگرايي و... داشته باشد. ازبرادرمان ابراهيم حاتمي كيا تقاضا مي كنم، سخنان رهبري در ديدار باكارگردانان سينما را دوباره مطالعه كند. عمل به اين توصيه ها انشاء الله درجه هايي واقعي را از طرف خداوند همراه خواهد داشت.

 

 

نقدمجموعه مدار صفر درجه

مدارصفر درجهبسم الله الرحمن الرحيم

يهودي خوب، صهيونيسم بد

آيا مجموعه مدار صفر درجه در ايجاد فضايي ضد صهيونيست مؤفق بوده است؟ آيا اين مجموعه در تبيين نقاط تمايز و شفاف سازي تفاوت يهود با صهيونيست موفق بوده است؟ آيا اصولاً ما مي توانيم بين يهوديان و صهيونيستها تفاوتي قائل باشيم؟ پاسخ اين سؤالات مي تواند راهگشاي نقد منصفانه اين مجموعه باشد. از استاد حيدر رحيم پور خاطره اي شنيدم كه مي تواند درك وقايع اين مجموعه را آسانتر كند:« در سالهاي دهه 1320 كه پدرم دربالا خيابان (خيابان شيرازي فعلي ) علافي داشت، دوستان زيادي از تجار و معتمدين يهودي پدرم به علافي او رفت وآمد داشتند. ما آنها را به چشم يك بيگانه نگاه نمي كرديم. آنها با پدرم مراوده تجاري و دوستي و رفت وآمدي عادي داشتند. اما چند سال بعد ورق برگشت. جرياناتي كه بعدها فهميديم غرضهاي پليدي داشتند، شروع به آزار و اذيت يهوديان كردند. حتي خانه هايشان را آتش مي زدند، توهين مي كردند و خلاصه سعي مي كردند آنها را كه مردم خوبي هم بودند، خارجي و اضافي جلوه دهند.» اما با تحقيقي تاريخي درسالهاي جنگ جهاني دوم و قبل و بعداز آن در مي يابيم، مشابه اين سياست در نقاط مختلف جهان اجرا شده است. اوج اين مظلوم نمايي با هولوكاست و در قلب اروپا محقق مي شود. يعني مشابه همان صحنه اي كه در مجموعه مدار صفر درجه در تعرض صوري به خانه سارا و مادرش اتفاق افتاد و پس از اين ظاهر سازي آنهابسوي اورشليم براه افتادند. اين پرداخت هوشمندانه همان مرز بين يهود و صهيونسم است. البته مي دانيم كه امروز در بعضي كشورها، گروههاي يهوديان ضد صهيونيست وجود دارندكه آنها هم علاوه بر مبارزه سياسي با جنايتهاي صهيونيستها در تلاشند كه جدايي خودرا از صهيونيسم نشان دهند. مدار صفر درجه با اين پيرنگ اصلي و استفاده از خرده داستانهاي دراماتيك و عشقي توانست علاوه بر روايت يك واقعيت مهم تاريخي،‌ عموم تماشاگران را با خود همراه كند. اما كارگردان نتوانسته در همه قسمتها همگامي مناسب درام با خط تاريخي داستان را حفظ كند و داستاني دوپاره را در بيشتر مجموعه به وجود آورده است. تا آنجا كه داستان در پاريس (و درواقع لوكيشن مجارستان) مي گذرد، داستان بسيار منسجم، حساب شده، پرالتهاب و پركشش به پيش مي رود و با دقت بيشتر مي توان لايه پنهاني تاريخي اثر را به خوبي درك كرد. اما در پاره دوم و يا قسمتهاي پس ازبازگشت به ايران، سنگيني داستان آنقدر به سمت روايت درام – عشقي مي رود كه روايت تاريخي درچند قسمت كاملاً به فراموشي سپرده مي شود. و شخصيت اول بيشتر از آنكه حبيب و سارا باشند، زينت الملوك و فرجام سياهش است. تااينكه در 5-4 قسمت انتهايي داستان دوباره خود را پيدا كرده و به منوال پاره اول باز مي گردد. در مجموع مدار صفر درجه را مي توان يك سريال موفق تلويزيوني دانست. ولي همچنان اين سؤال باقيست كه صدا و سيما تاكي قصد دارد با رويه اي فرا فكنانه صرفاً به موضوعاتي اينچنين – كه البته خوب ولازم واولويت است – پرداخته و چشم بر سوژه هاي حساس سالهاي دور و نزديك مانند وقايع سالهاي ابتدايي انقلاب ببندد؟!

نقد مجموعه  چهار خانه

جارخونه

بسم الله الرحمن الرحيم

ميان ماه تلويزيون تا ماه گردون...

ماچهارخبر نگارايراني، توی مزارشريف گير افتاديم و بعداز اينکه به مدد بند ""پ""  برادران فرودگاه که مارا ياد ليست انتظارهای فرودگاههای خودمان می انداخت، بليط گيرنياورديم.  تصميم گرفتيم ازراه زمينی به هرات برويم. آنهم از راهی که از هرکسی سؤال می کرديم، يا نرفته و يا توصيه به نرفتن می کرد. با اين حال و افكارِ مشغول، آمديم سر خط ماشينهای ميمنه و بعد از کلی چک و چانه زدن سوار يک تويوتا کورولای نسبتاً تر وتمز شديم و راه افتادم. راننده جوانی حدوداً 20 ساله، خوش قد وقامت، با محاسن متوسط و چهره ای بسيار نجيب بود. توی راه خاکی و پرچاله چوله مسير کم کم با جوان آشنا شديم. محمد عضو يك خانواده متوسط و به زغم همشهريانش خوب افغانستان است. بعدها فهميديم پدرش پنچرگيری دارد و يکی ديگر ازبرادرانش هم راننده است. و اهل  ميمنه. از او پرسيديم توی شهرشان جايی برای شب ماندن  پيدا مي شوديا نه و او گفت جاهايی هست ولی مناسب نيست. دو ساعت بعد از غروب آفتاب به ميمنه می رسيم. محمد جلوی خانه ای توقف كرد. اينجا کجاست؟با لحجه شيرينش گفت: « توی راه با خانه تماس گرفتم و خبر آمدن شما را دادم. امشب را بد بگذرانيد. بهم نگاه كرديم. توی يک شهر غريب و آدمهاي غريبه !! اما اشتباه مي كرديم. ما غريبه نبوديم. يک پسربچه زيبای افغانی 12 – 13 ساله از خانه بيرون آمدو در بردن ساكها كمكمان كرد.از در چوبی و راه پله ای آجری بالا رفتيم . ياد راه پله های خانه پدر بزرگم در پايين خيابان افتادم. اتاق با يک لامپ 40 که نصف آن هم نورنداشت، روشن شده بود و تازه بعد از عکس گرفتن فهميديم که پرده های تميز و زيبای اتاق بنفش است.  آنها با صميمانه ترين رفتار از ما پذيرايی کردند. يک شام لذيذ و رختخوابهاي تميز.صبح هم محمد مارا تا خط ماشينهای هرات رساند ...

شما اينرا با شخصيت پردازی جمعه و چهارشنبه و دوم و هنگامه در مجموعه N قسمتي چهار خانه مقايسه کنيد. همه پشت هم انداز ، دروغگو، ظاهر فريب، دغلباز، پول پرست، مزاحم، تحميل شده و ... هستند. و مجموعاً نگاه به برادران کشور همسايه و همزبان در اين مجموعه يک نگاه منفی و همراه با تحقير و بی مهريست و انگار قرار است ايران با اين مجوعه به افغانها بگويد که ما از شما خسته شده ايم. ای آدمهای دغلباز و تحميل شده به کشورتان و ايضاً به دام آمريكائيها برويد. ولابد قرار است با اينگونه نگاهها از همزبانی با افغانها استفاده بهينه فرهنگي داشته باشيم . کاش شما هم آنجا بوديد و تلاش فرهنگی کشورهای مختلف جهان را که هيچ سنخيت دينی و زبانی با افغانها ندارند، می ديديد. آمرکائيها و آلمانها و ترکها و ... از اين جهت بسيار مؤفقتر از ما هستند و اين به خاطر وجود نگاههای مرتجعانه ای مثل مجمو عه چهار خانه است. 

(اين نقد پيش از عقب نشيني عوامل سريال در تبديل نام افغانستان به ولايت در اين مجموعه است و با توجه به ذهنيت شكل يافته مخاطب، همه هنوز شخصيتهاي داستان را افغاني مي دانند)