نکات کتابی - ازآرمان ارمیایی تا مدارای قیداری -  قيدار اثر رضا امير خاني

بسم الله الرحمن الرحیم

ازآرمان ارمیایی تا مدارای قیداری

1-      ازنظر قالبی قیدار به شکل خطی روایت می شود. کمترین رفت و برگشت درزمان و شخصیت و دورشدن ازشیوه دو رمان برجسته قبلی، من او و بیوتن. ابتکارات جادویی[1] من او که بعضی هایش مثل سفید گذاشتن چند صفحه درمیان متن هنوز هم جزو مجهولات است، توقع ما از رمان فارسی را بالا برده بود. قالبی پرقدرت، قصه ای منسجم، محتوایی دینی و انقلابی، ازمن او بهترین رمان تاریخ ادبیات فارسی – این یک نظر شخصی است – را خلق کرد. بطور طبیعی هراثر نویسندة چنین رمانی با آن اثر مرجع مقایسه خواهد شد. بیوتن هم گوشه هایی ازمن او را باخود داشت؛ اما میان ماه من تا ماه گردون ...

2-      قیدار مثل بیوتن تک مضراب های درخشانی دارد. فصل شستن پای سید توسط قیدار درباغ که اشاره به روحیه انقلابی و شکنجه سید توسط ساواک دارد و ازنظر پرداخت هم خوب درآمده است. یا فصل غذادادن به پاپتی ها که به شدت اجتماعی است. اما همه رمان به خوبی این سکانس های خاص نیست. بازهم برخلاف من او.

3-      قیدار شخصیت جذابی دارد. لوطی و مرد، لفظ قلم و پهلوان منش. هم مراقبه شخصی دارد و هم مرام اجتماعی. درطول رمان بخوبی اطلاعات شخصیتش توزیع شده است. ضمن اینکه ازنظر فنی همانطور که کوره آجرپزی و افرادش درمن او خوب پرداخت شده بود، اینجا هم یک گاراژ ومخلفاتش درست ازآب درآمده است.

4-      نقص مهم قیدار تمرکز زدگی بر شخصیت اول و کم توجهی به شخصیت های جانبی است. درست چیزی که نقطه قوت من او بود. درمن او شخصیت های فرعی که کمترین حضور درقصه را داشتند - مثل ابوراصف- آنقدر پرقدرت و تأثیر گذار پرداخت شده بودند که نقششان هنوز هم ازذهن پاک نمی شود. دربیوتن هم شخصیت های فرعی خیلی بهتر ازقیدار بودند. حاج عبدالغنی نمونه خوبی برای این نوع ازشخصیت هاست. اما درقیدار خواننده تا آخر نمی تواند با شخصیت های فرعی ارتباط خوبی برقرار کند. ازشهلا گرفته تا صفدر و ناصر و پارکابی و سید و... ضمن اینکه کارکرد برخی ازاین شخصیت ها درقصه بلاتکلیف است و به نظر زیادی می آید.

5-      قیدار احتمالاً برگرفته ازیکی دو شخصیت بزرگ و پهلوان قدیم و جدید مثل پوریای ولی، تختی، طیب و ... است. شخصیت پردازی اورا باید درشخصیت و فرازو نشیب های روحی نویسنده جستجو کرد. به نظر می آید بالارفتن سن،  آرمان خواهی امیر خوانی را کاهش داده است. این فروکاستن، پس از ارمیا و ازبه به تدریج دربی وتن و قیدار خود را نشان داده است. قیدار بیش ازآنکه یک شیعه واقعی با تأسی ازامیرالمؤمنین باشد که جاذبه ودافعه اش هماهنگ و همساز بود و یکی بردیگری نمی چربید، نوعی شخصیت گاندی وار است. شاید این روند درآثار امیرخانی بی شباهت به آثار حاتمی کیا نباشد. البته امیر خانی هنوز ازنظر فنی توانسته نرم مناسبی را درآثارش حفظ کند و مثل فیلم های آخر حاتمی کیا قوت تکنیکی را ازدست نداده است.

6-      تأمل برانگیز ترین جمله کتاب همان روایت ابتدایی است:

" نسب نسل اول به ایمان برمی گردد، به ابراهیم حنیف که پدر ایمان بود... پای نسل دوم درخون است؛ خونی که می رسد به سرخی ردتیغ برگلوی اسماعیل ذبیح فرزند ابراهیم... اما سرسلسله ی نسل سوم، قیدار نبی، فرزند اسماعیل نبی، فرزند زاده ی ابوالانبیاء، ابراهیم نبی است که خود ، صفتش مدارای با مردمان بود و پدرپدران سلسله ی خاتم انبیاست... "

قیدار ازنظر امیر خانی پیام آور مداراست. عصبی است نه سلحشور. فاصله صحبت ها و عملکردقیدار درمخاطبی که به انتهای رمان نزدیک می شود، نوعی ناباوری نسبت به او ایجاد می کند. انتظار عمل درکنار حرف و هیاهو، انتظار ایثار و فداکاری نه فرار. به اواسط قصه که می رسیم. توقع ما ازقیدارچنان بالا رفته که توقع مجاهده درحد شهادت ازقیدار را داریم. مثلاً درحد مجید سوزوکی اخراجی ها. نه اینکه او با گاومیش[2] به کمک رسانی پشت جبهه بپردازد. اما پس ازاین قیدار زود فرو کش می کند. بهانه این رویکرد یکی ازتک مضراب های دوست داشتنی امیر خانی است : «خوش نامی قدم اول است... ازخوش نامی به بدنامی رسیدن، قدم بعدی بود.. قدم آخر، گم نامی است... طوبا للغرباء!»

7-      قیدار ازقبیل پهلوان های خیرو لوطی و دربند خرافات و اضافات است، که درتاریخ معاصر یا شکار دربار می شدند و یا مثل طیب مرید علما وخصوصاً امام خمینی. اما اوج همراهی او با نهضت امام خمینی درانقلاب،، زمین زدن هشتاد گوسفند است. شاید گفته شود که این شخصیت پردازی اوست و درپردازش یک شخصیت باید قوت ها و ضعف ها و ... را دید. اما نویسنده محکم پشت قیدار ایستاده و بعنوان یک محبوب به او نگاه می کند نه یک منتقد. احتمالاً نویسنده رهبران یا بزرگان ما را اینچنین اهل مدارا می پسندد. اما این فقط بخشی ازواقعیت است. شخصیت های بزرگ ما جز مدارا خصوصیات دیگری نیز داشته اند. تختی مردم داری که جواب سیلی یک میوه فروش را نمی دهد، با سیلی به گوش شاپور، سند کشته شدنش را امضا می کند. این بخش ازروایت تاریخی درکتاب حذف شده است. یا طیب که مردم داریش زبان زد خاص و عام است، نه تنها ازمهلکه نمی گریزد و کوتاه نمی آید که جانش را درراه امام خمینی (ره) می گذارد. و ازهمه اینها مهمتر امام علی(ع) که به کودکان یتیم، سواری می دهد اما هنگام قدم زدن دربازار باخود تازیانه حمل می کند و شرح سلحشوری ها و کشته هایی که ازدم شمشیر او گذشتند، برصفحات تاریخ حک شده است. حداکثر امتیازی که به شخصیت قیدار می توان داد، یک لوطی جوانمرد است که به جای عمل انقلابی ازصحنه ها می گریزد و این عمل را به حساب مدارا می گذارد.



1- من او را نزدیکترین رمان فارسی به مکتب رئالیسم جادویی با نمونه هایی مثل صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکزمی دانند.

2 - ماشین بلیزر 12 سیلندر قیدار

نکات کتابی - نمایشگاه بی حجاب

بسم الله الرحمن الرحیم

نمایشگاه بی حجابنمایشگاه بی حجاب

 

 

 

 

 

 

اوج درگیریهای مسؤولان وشخصیتهای مختلف برای حجاب بود. یکی دفاع می کرد، دیگری رد و آن یکی، دیگری را فحش می داد. همه عجیب به پرووپای هم پیچیده بودند. ازتهران به مشهد می آمدم. دور میدان راه آهن، روبروی نانوایی، توی پیاده رو یکی ازنمایشگاههای داربستی شهرداری تهران توجهم را جلب کرد. بالای نمایشگاه با درشتترین اندازه ممکن نوشته بود: " نمایشگاه عفاف و حجاب و آسیبهای اجتماعی " نمی دانم خوشحال شدم یا ناراحت. چند فکر همزمان به ذهنم رسید. آفرین به شهرداری تهران که توی این دعواها شروع به کار فرهنگی برای حجاب کرده است. باز فکر کردم نکند شهرداری تهران طرفدار عدم برخورد انتظامی با حجاب است؟ جواب دادم مؤافق یا مخالف، چه ربطی به شهرداری دارد! بالاخره کمی خوشحال شدم. جلو رفتم. جوانی تنها پشت میز بود. اول نگاهم به او افتاد و بعد به کتابهای روی میز. سریع چشم دواندم. کتابها بیش ازحد آشنا بود. همان کتابهای نمایشگاهها شهری که اطراف حرم، توی مشهد می فروشند. فال قهوه، کتابهای جنسی، کتابهای پزشکی، کتاب داستانهای حسنی، تعبیر خواب، جن زدگی و احضار روح و شاید اگر بیشتر می گشتم، گنجهای معنوی!!!!!!!

ازجوان پرسیدم : پس  " نمایشگاه عفاف و حجاب و آسیبهای اجتماعی " کجاست؟ گفت همینجا! گفتم : کتابهای مربوط به حجاب کجاست؟ گفت نمی دانم. به ما همینها را داده اند. عقب آمدم. می خواستم عکس بگیریم. هنوز عکس چند خانم بی حجاب روی جلد کتابها، توی ذهنم بود.

نکات کتابی - آي سي اصلي ذخيره اطلاعات

بسم الله الرحمن الرحيم

آي سي اصلي ذخيره اطلاعات

تا حالا با طرحهاي فرهنگي كه خصوصاً ازسوي ادارات دولتي اجرا مي شود برخورد كرده ايد. به گمان من بيشتر اين طرحها روي كاغذ بسيار ديني و انقلابي و حتي آرمانيست. اما وقتي طرح به عمل درمي آيد، فاصله كيلومتريش را با فكر و طرح اوليه مشاهده مي كنيم. مدتي است شركت رجا اقدام به اجراي طرحي به ظاهر بسيار خوب در چند ايستگاه كشور كرده است. دراين طرح غرفه هايي براي عرضه كتاب درايستگاهها ايجاد شده كه شما مي توانيد كتاب مورد علاقه تان را بصورت اماني خريداري كنيد، درطول سفرمطالعه و درايستگاه بعدي تحويل داده و پولتان را دوباره دريافت كنيد. مي بينيد!

طرح تا اينجا بسيار مفيد و كاربردي است. اما وقتي به محتواي اصلي كل طرح يعني كتابها مي رسيم،‌ چيزي فراتر از نمايشگاههاي مبتذل كتاب درديگر نقاط شهر گيرتان نمي آيد. گنجهاي معنوي، كتابهاي جنسي، پزشكي، روانشناسي، داستانهاي زرد و... همه محتواي غرفه طرح كتاب درسفر ايستگاه راه آهن مشهد بود. ياد يكي ازبچه ها افتادم كه با خانواده به قشم رفته بود و يك فلش مموري 32 گيگ را خيلي خوشحال با قيمت 13 هزار تومان خريده بود. اما وقتي درمشهد فلش كار نكرده بود، آنرا بازكرده بود و ديده بود همه چيز سرجاي خود است، جز آي سي اصلي ذخيره اطلاعات!!

نکات کتابی - جامعیت فراموش شده - دا، خاطرات سيده زهرا حسيني  

بسم الله الرحمن الرحيم

جامعيت فراموش شده


داقدمي رو به جلو درگسترش تاريخ نگاري واقعي دفاع مقدس به جبهه خانمها است. به عقيده من خاطرات خانمها را جز خانمها بطور كامل، دقيق و واقعي نمي توانند ثبت كنند. اين به روحيات، تعاملات، صميميتهاي بيشتر بين خانمها، جزئي نگريها و ... برمي گردد. بي شك زواياي ذهني يك خانم را جز خانمي البته هم دل و همزبان و همفكر بااو نمي تواند بطور كامل درك كند. ازقضا اين تقارن مبارك در دا به خوبي اتفاق افتاده است. همين موضوع يعني استخراج جزئيات بسيار زيادكه به هيچ عنوان ملال آور نيست، دا را به خاطره اي شبه رمان تبديل كرده است. خاطره اي كه به اندازه يك رمان جزئيات دارد،‌ اما پيچيدگيها و چندبعديهاي يك رمان را ندارد. يعني دا چيزي بالاتر از يك خاطره نگاري ساده و مرحله اي پايينتر اما بسيار واقعي ترو شايد تأثيرگذارتر از يك رمان است. اين پرداخت به جزئيات درمقايسه با اثر مؤفقي مثل خاطرات عزت شاهي، درمراتب بسيار بالاتري قرار مي گيرد. يكي ازدليل مرتبه،  همان فرق خاطره نگاري يك مرد ازيك مرد با ثبت خاطرات يك زن بوسيله زني ديگراست.

***************

اينكه شنيده مي شود بسياري از روشنفكراني كه ميانه اي با دفاع مقدس ندارند و حتي ضد جنگند، ازاين اثر تمجيد كرده اند، نگرانيهايي را پيش ازخواندن دا بوجود مي آورد. نگراني تعادل. تعادل درخاطره گويي يك زن كه بايد جايگاه زن مسلمان را تبيين كرده و حفظ كند. اما دا با كامل خواندنش، اين نگراني را برطرف مي كند. كتاب با خاطرات زهرا حسيني از روزهاي كودكي شروع مي شود. رابطه عاشقانه پدر و مادر، دريك بستر مذهبي كه با همه سختيها، شيرين و خاطره انگيز است. به تدريج كه به فاجعه نزديك مي شويم، شخصيت حسيني نيز كاملتر مي شود. اما روندشكل گيري وتكامل شخصيت آنچنان نيست كه با پايان درگيريها و مجروحيت او و خارج شدنش ازمنطقه جنگي پايان بيابد. زهرا حسيني بعد از مجروحيت، تولدي تازه مي يابد. ازاينجاست كه نقشهاي مهمتر يك زن به تدريج به چشم مي آيند. همسر و مادر بودن، وظايفي است كه كتاب ازشخصيتش منفك نمي كند. ما زهرا حسينيي را مي بينيم كه بهترين حامي يك رزمنده است و حالا كه اضطرار حضور خانما درجنگ ازبين رفته است، او رزمنده اي تمام عيار را حمايت مي كند. درك اين اضطرار درانجام كارهاي مردانه توسط زنان همان نكته نامفهوم براي تفكرات فمينيستي است. تفكري كه مفهوم اضطرار را براي زن درمقايسه بامرد برنمي تابد و زني را پسنديده مي بيند كه لباس مردانه بپوشد، مردانه سخن گويد، مردانه كار كند و مردانه فساد كند.

اما در دا انفكاك اين خصوصيات و نقش و اهميت دادن به يك همسر و مادر درمقابل زني رزمنده، به خوبي رعايت شده است. نويسنده مي توانست انتهاي كتاب را پايان مجروحيت خان حسيني قرار دهد،‌ اما به درستي خاطره نگاري را ادامه مي دهد و بازهم به دليل خصوصيت هماهنگي زنانه، اين بخش را نيز بسيار با حس و حال تدوين مي كند. 

***************

درك رابطه فردو اجتماع و تقابل ايندو، يعني حفظ فرديت دراجتماع و حفظ حضور اجتماعي با وجود قليان احساسات فردي از مهمترين خصوصيات دا است. ورعايت همين نكته، نقطه تمايز آثار مكتوب و تصويري و شايد يكي از معدود برتريهاي ادبيات نسبت به سينماست. توان ترسيم درونيات شخصيتهاست. خاطره نگار با درك درست از خصوصيات يك زن و با صرفه نظر نكردن از جزئياتي هرچند به ظاهر بي اهميت، توانسته درون نگاري خوبي از شخصيت زهرا حسيني به عمل آورد. جملات حزن انگيز و تكان دهنده اي كه برزبان حسيني هنگام شهادت پدر و برادر جاري شده، آنقدر شگفت انگيز است كه جاي سنگينترين روضه ها را براي خواننده پر مي كند. توان قلمي كردن اين احساسات دروني كه با توجه به خويشتن داري آن روزهاي حسيني ازبين رفته تصور مي شد، اين عمق و قدرت را به كتاب داده است كه دربيان همه اين احساسات به شعارگرايي و خود ستايي منجر نشود. بارها اين جمله را دركتاب مي بينيم كه :«دختر تو چقدر صبر داري؟ تو كوه صبري؟ و ...» اما احساس وجود غرور به ما دست نمي دهد. اين البته به خصوصيات الهي و خالصانه خانم حسيني نيز برمي گردد كه اين جملات را با تمام وجود بيان كرده و حب جاه و مال درآنها نداشته است. اينطور است كه يك كتاب دفاع مقدسي در كمتر از يك سال به چاپ بيش از60 مي رسد.

***************

دا نمونه خوبي براي خاطره نگاري از يك رزمنده عادي است. زهرا حسيني فرمانده،‌ مسؤول و حتي رئيس بيمارستان و حتي يكي ازآدمهاي اصلي تصميم گيرنده جنگ نبوده است. يك دختر نوجوان كه ديده هايش به اندازه كارهايش ارزش دارد. دا بخشي ازگنجينه دست نخورده خاطرات پس ازانقلاب اين كشور را عيان مي كند. دوره اي كه حدود 400 هزار شهيد، 700 هزارجانباز، به همين ميزان آزاده و چند برابر اين آمار رزمنده دارد. اگر از بخش ابتدايي يعني خاطره نگاري شهدا و خاطرات جانبازان به غلط گذر كنيم و خاطره نگاري آزادگان رانيز به سبب كارهاي خوب انجام شده اولويت ندانيم، بخش انتهايي يعني ميليونها رزمنده انقلاب و جنگ، روز به روز درحال كاسته شدن اند. به يادمي آورم كه چند سال پيش درقالب مجله اي مسجدي، خاطرات چند فعال مشهدي انقلاب اسلامي را ثبت مي كرديم كه همه از افراد عادي بودند. شاخصترين اين افراد، پيرمردي بود كه دردوره اي رانندگي فولكس مقام معظم رهبري را بعهده داشت. خاطرات ايشان ثبت شد و شايد يك هفته پس ازچاپ، ايشان به رحمت خدارفت.

***************

دا برخلاف جامعيتش دربرخورد با يك زن، نتوانسته اين جامعيت را درتاريخ حيات او نيز رعايت كند. يعني حركت طولي را خوب انجام داده، ‌اما ازحركت عرضي دربرخي برهه هاي زماني، عمداً يا سهواً طفره رفته است. همين ضعف باعث نوعي تقدس زدايي و فروكاست معنويت دركتاب و نقص شخصيت پردازي درمصاحبه شونده شده است. برخي برهه هاي زندگي خانم حسيني كه پيوندي ناگسستني با تاريخ ما دارد، بسيار كمرنگ است. برهه اي كه از پيش ازپيروزي انقلاب شروع شده و تا ابتداي شروع جنگ و حتي بعد ازآن ادامه دارد. انقلاب اسلامي، حلقه مفقوده دا ست كه جاي پرداخت بيشتر و دقيقتر و كنكاش مو شكافانه تر مصاحبه گر را مي طلبيد. اين ضعف البته درديگر آثاردفتر ادبيات مقاومت نيز ديده مي شود. دوستي تعريف مي كرد، درجلسه اي از عزت شاهي درباره انجمن حجتيه پرسيديم و او چند خاطره ناب ازآنها گفت. اما اين خاطرات دركتاب خاطرات عزت شاهي نمودي ندارد.

نکات کتابی - کلاه برداری و کلاه گذاری - کتاب گردشگري شهرداري مشهد

بسم الله الرحمن الرحيم

كلاه برداري و گلاه گذاري

كتاب «سيماي گردشگري مشهد مقدس به كوشش معاونت فرهنگي و اجتماعي شهرداري مشهد» با شمارگان 15000 جلد،‌ مدتي است كه توزيع شده است.  اين كتاب به جاذبه هاي گردشگري مشهد و خراسان پرداخته است. درشروع كتاب كه شكل و شمايل رسمي ولي محتوايي تبليغاتي دارد، عكس و پيام شهردار مشهد و معاون فرهنگي شهرداري به چشم مي خورد. فارغ از بخشهاي ديگر كتاب كه جاي بحث دارد، درصفحات29-37 فصلي با عنوان «مشاهير علم، ادب و عرفان مشهد و توس» گنجانده شده است.اسامي شخصيتهاي نام برده دراين فصل به شرح ذيل است (برخي اسامي خلاصه شده است):

جابربن حيان، محمد بن اسلم توسي، دقيقي، محمدبن عبدالرزاق توسي، فردوسي، سراج توسي، اسدي توسي، شيخ توسي، معشوق توسي، خواجه نظام الملك، ابوعلي فارمدي، امام محمد غزالي، احمد غزالي، خواجه نصير توسي، سيد شهاب الدين برزش آبادي، آذري توسي، سلطان علي مشهدي، احمد مشهدي، غزالي مشهدي، قاسم مشهدي، غياث الدين مشهدي، بابا شاه اصفهاني، ملامحمد قاسم مشهدي، جان قدسي مشهدي، سناباد مشهدي، محمدبن بديع المشهدي، اديب هروي خراساني، حبيب خراساني، آخوند خراساني، ملاك الشعراء بهار، اديب توسي، احمد علي رجايي بخارايي، داوود مشهدي، حسين خديو جم،‌ اخوان ثالث، علي اكبر فياض، مهندس جواد غلام پور(آويژن)!!!

به نظر شما نويسندگان كتاب كلاه معاونت فرهنگي شهرداري مشهد را برداشته اند،يا سرمعاونت فرهنگي شهرداري مشهد كلاه رفته است؟ نويسندگان كتاب باتحقيق و جستجوي كامل هرشخصيتي را كه به نوعي با دين،‌ مذهب و انقلاب اسلامي مرتبط بوده به زيبايي حذف كرده و اسامي افرادي را كه يا خنثي هستند و يا ناشناس و يا  دراساميشان پسوند مشهدي و خراساني و توسي داشته (با احترام به همه اشخاص نامبرده دركتاب) دركتاب آورده اند!!! من بدون تحقيق و مطالعه خاصي چند نفر ديگر را به اين ليست اضافه مي كنم :

رهبر انقلاب آيت الله خامنه اي

شهيد سيد عبدالكريم هاشمي نژاد

استاد شهيد مرتضي مطهري

دكتر علي شريعتي

استاد محمد تقي شريعتي

 آيت الله ميلاني

ميرزا جواد آقا تهراني

مرحوم علي اصغر عابدزاده

شهيد عبدالحسين برونسي

شهيد محمود كاوه

آيت الله مهدي عبادي

ملاهادي سبزواري

سيد جلال الدين آشتياني

شيخ مجتبي قزويني

شيخ هاشم قزويني

شيخ حر عاملي

ميرزا مهدي اصفهاني

شيخ علي اكبر نوغاني

غلامرضا قدسي

سيد ابراهيم اصغر زاده

شهيد دكتر عبدالحميد ديالمه

شهيد دكتر قاسم صادقي

شهيد كامياب

شهيد چراغچي

شهيد كلاهدوز

شهيد صياد شيرازي

و....

نکات کتابی - آموزش عشق براي كودكان

بسم الله الرحمن الرحيم

تقديم به وزير محترم ارشاد و معاون كتاب محترمشان!!!

تعدادي از كتابهاي بسته اهدايي وزارت ارشاد دولت اسلامي به مساجد :

اصول پرستاري تيلور

 رشد كودك از شش تا دوازده ماهگي

 اسكار وايلد

 مدلهاي كسب و كار – رويكرد مديريت استراتژيك، آلن آفا

 اصول و مباني تعمير و نگهداري پرايد و ريو

 پرورش گاو شيري

 تغذيه گوسفند داشتي

 زنبور عسل و زنبورداري

 بسيج مدرسه عشق

 تساهل و مدارا درانديشه سياسي اسلام

 6 نظريه اي كه جهان را تغيير داد

 دجال – فردريش ويلهلم نيچه

 دوست دارم

بخشهايي از كتاب آخري را برايتان مي نويسم.(مجموعه داستانهاي كوتاه تخيلي براي كودكان و نوجوانان) :

داستان اول : كبوتر نامه بري، هرروز نامه اي را به مقصد مي رساند. يك روز درراه كبوتر ديگري را ديد ودلباخته ي او شد...

داستان دوم : پولك نقره اي، ماهي كوچكي بود كه عاشق شده بود. محبوبش از تماشاي پولكهاي نقره اي او سيرنمي شد....

داستان سوم : ... يك روز طاووس خودش عاشق شد. با خودش گفت : هديه اي براي محبوبم ببرم؟

داستان چهارم : سار كوچكي به دام پيرمرد پرنده فروشي افتاد. دردكان پيرمرد، سارعاشق پرنده زيبايي شد كه درقفس آواز مي خواند...

داستان چهارم : روزي دو گوزن كه درگله ي گوزنها ازهمه قوي تر بودند، دلباخته  گوزن تازه واردي شدند...

داستان هشتم : شتر عاشق قناري صاحبش بود كه در خانه آواز مي خواند...

داستان نهم : كرم خاكي، دلباخته  كرم ابريشم بود...

داستان دهم : جيرجيرك گفت : من عاشق توام. خرس گفت : خيلي عالي است، اما الآن بايد به خواب زمستاني فرو بروم ...

داستان ؟ : سمور عاشق سنجاب شده بود...

داستان ؟؟ : خرچنگي عاشق يك ماهي بادكنكي شده بود...

نهنگ عاشق عروس دريايي شد...

و خيلي چيزهايي كه از نوشتنشان شرم دارم.

و ...

 

نکات کتابی - شایستگی برلبه آتشفشان بودن - بيوتن رضا امیرخانی

بسم الله الرحمن الرحيم

شايستگي بر لبه آتشفشان بودن.

اين حس ناخود آگاه و از اواسط خواندن بيوتن به من دست داد. شباهتها و تفاوتهاي زيادي ديدم بين از كرخه تا راين حاتمي كيا و بيوتن كه يكي فيلمي نزديك به دفاع مقدس است و ديگري، رماني نزديك به سال 1400. ارميامعمر و سعيد از خيلي جهات شبيه همند. سعيد برآمده از جنگ است و ارميا نيز. سعيد به يكي از كشورهاي مهد تمدن غرب سفرمي كند و ارميا هم به آمريكا و هردو شايد به گونه اي ناخواسته تن به اين سفرمي دهند. سعيد مجروح است. شيميايي است و ارميا هم تركشي كوچك دركمردارد. سعيد در انتها به شهادت مي رسد و ارميا؟ اما اينها شباهتهاي ظاهري است و ممكن است با بعضي تفاوتها نقض شود. تفاوتهايي مثل متأهل بودن سعيد و مجرد بودن ارميا، يا بي پناه بودن ارميا در مقابل داشتن خواهر براي سعيد و... اما شباهت اين دو قصه، در لايه هاي عميقتر است. ياد نوشته شهيد آويني براي از كرخه تا راين مي افتم. نامه اي به دوست زمان جنگ. برادر بدان كه تو در دامنه آتشفشان منزل گزيده اي. اين آتشفشان فوران، دربيوتن و روحيات و حالات ارميا نيز ديده مي شود. ارميا گويي درخواب به كشور آمال و آرزوهاي خشي قدم مي گذارد وتا انتها از تونل زماني مي گذرد كه مكان قصه فقط محملي براي طي اين زمان است. اما بيوتن با اينكه يك رمان است و درآن فرصت براي شخصيت پردازي و بسط داستان بيشتر است، اما از اين جهت بسيار ضعيفتر از از كرخه تاراين است. مثلاًهدف از رفتن ارميا در داستان، به خوبي طرح نمي شود. ارميا براي كار رفته است؟براي ازدواج با آرميتا رفته است؟ يعني عشق آنقدر پرقدرت است؟ بستر اين عشق در وجود يك بچه بسيجي آرمانخواه كجاست؟ و چرا عاشق دختري دمدمي مزاج و غير مذهبي و به گونه اي سكولار مي شود؟ اما اگر مسأله ارميا عشق نيست، پس چه انگيزه ايست؟ او از خود فرار مي كند؟اَه... كليشه اي شد! فرضاً اين گمانه زني صحيح است. چرا به آمريكا فرار مي كند؟ كعبه آمال خشي ها لاس وگاس است، براي ارميا كه اينچنين نيست!

اما تفاوت عمده ايندو شخصيت در رمان و فيلم اينست كه سعيد منفعل و بي خاصيت نيست. اما ارميا ايگونه است. ارميا بيشتر يك ناظر بي طرف و بي خاصيت اتفاقات بيروني است و خيلي زود دربرابر اتفاقات كوتاه مي آيد. به ديسكو ريسكو مي رود، راننده جماعتي ثروتمند كه دوستشان ندارد مي شود، واكنشهايش در برابر آرميتا هم منفعلانه است. سعيد لااقل مي تواند كمي روسري خواهرش را جلو بكشد. اما ارميا تا آخراندرخم كوچه صحبت با آرميتا مي ماند و حتي جرأت سؤال كردن از اورا پيدا نمي كند. خلاصه اينكه ارميا از جنس شخصيتهاي آرماني و شناخته شده و ماندگار آثار هنري بچه هاي انقلاب نيست. او حتي از جنس خاص علي در من او نيست. اين انفعال باعث مي شود كه شخصيت پردازيهاي رمان، روي يك مدار مشخص حركت نكند. بعضي شخصيتها بسيار خوبند و از يك صورت مثالي به معني يا حتي شبه مصاديق بيروني مي رسند مثل عبدالغني، خشي،‌ سيلورمن وچند تاي ديگر. اما شخصيت پردازي دو نفر اصلي يعني ارميا و آرميتا اصلاً به دل نمي چسبد. خصوصاً آرميتا كه تاآخر از خواننده دورمي ماندو فقط امواجي ضعيف را منتقل مي كند. او براي چه عاشق ارميا شده است؟ پيشينه اش چيست؟ دليل علاقه اش به خشي چيست؟ اينكه او گاورنمنت من است. يا يك جمله كه تو چقدر باحالي خشي! اين مثلث رمانتيك را به خوبي شكل نمي دهد. آرميتا همچنين ابعاد عشقش معين نيست. دختري كه با يك زمينه فرهنگي متفاوت، عاشق جواني با تفاوتهاي بسيار مي شود،‌ طبيعتاً قدري تحت تأثير خلقيات و روحيات و آرمانهاي طرف مقابلش قرار مي گيرد اما همه عشق آرميتا در روسري كوچكش خلاصه مي شود كه برداشت خواننده بر تحميلي بودن و ترس از ارمياست.

اما باز هم به لبه آتشفشان باز گرديم. شايد اگر شهيد آويني بود، اميرخاني را هم برلبه آتشفشان مي ديد. او روي لبه باريك و حساسي حركت مي كند. چنين حركتي، فقط از عهده مردان بزرگ و آنها كه حاضرند خود را به درياي حوادث بزنند، برمي آيد. اما خواننده دوست ندارد، آن فولاد آبديده من او را نرم ببيند. البته من اعتقاد دارم هر هنرمندي، نقطه اوجي دارد كه آن نقطه اوج قبل و بعدي نيز دارد و لزوماً نبايد بهترين اثر يك هنرمند را آخرين اثرش دانست.من او واجد اين ويژگيها بود. البته ما بخيل نيستيم و اميدواريم امير خاني بتواند آن رمان راتكرار كند. اما سخت است.

من بعد از خواندن بيوتن، دائم به اين فكر مي كنم كه رمانهاي 20 سال بعد امير خاني - چون رمان نويسي بيشتر ازفيلمسازي طول مي كشد -  شبيه كداميك از فيلمهاي حاتمي كيا خواهد شد؟ يعني او هم قرار است از آژانس شيشه اي به بنام پدر برسد؟ دعا مي كنيم لااقل حلقه سبز ننويسد. اينرا بايد صبر كرد تازمان مشخص كند.

و در آخر اينكه، بيوتن و شخصيتش ارميا و به عبارت درستتر اميرخاني از جهاتي قابل احترامند. اول اينكه رماني كاملاً معنوي، اسلامي و در قسمتهايي انقلابي است و روح معنويت را مي توان از همه سلولهايش درك كرد. همچنين بيوتن از نظر ساختار داستان و به خصوص كاربرد طنز در يك رمان جدي و تلخ، نمونه اي بسيار خوب است. و بعدهم اينكه يك نويسنده براي ترسيم جامعه آمريكا به تحقيق اينترنتي و ديدن كانالهاي ماهواره اي اكتفا نكند و رنج سفري طولاني را براي نوشتن يك رمان بدوش كشد، پديده ايست كه فقط در بزرگاني مثل جلال آل احمد ديده بوديم. از اين جهت يعني آمريكا شناسي و درحقيقت دشمن شناسي، بيوتن يكي از آثار بي نظير ادب فارسيست. البته بايد منتظر سفرنامه آمريكاي امير خاني بود تا فارغ از كتك كاري ارميا و آرميتا و خشي ومياندار و جيسن و ... آمريكارا بهتر شناخت.

نکات کتابی  - گزارشی از نمايشگاه كتاب تهران

بسم الله الرحمن الرحيم

ــ از ايستگاه متروي مصلي وارد مي شوم. از همان ابتدا شلوغي بيش از حد نمايشگاه توي ذوق مي زند و مثل هميشه جماعتي كه نمايشگاه را با پارك اشتباه گرفته اند و اينرا هم يك تفريح خوب مي دانند، همه جا به چشم مي خورند. غرفه هاي تبليغاتي و خوراكي هاي مختلف، رديف كنار هم جا خوش كرده اند. اينجا برخلاف همه جا كه از در وارد مي شوند، بايد از پشت بام وارد نمايشگاه شوي.

ــ با اينكه نقشه راهنما مي گيريم،‌اما باز هم سردرگم هستم. مجبور مي شوم از غرفه هاي «ازمن بپرسيد» سؤال كنم و پرسان پرسان و به علت سفارش اعوان و انصار به محل غرفه هاي كودك و نوجوان مي رسم. سالني بزرگ با غرفه هاي تو درتوي انتشاراتي هاي كوچكتر كه در انها و در چند غرفه بزرگ،‌ گردن كلفتهاي اين شاخه مثل مدرسه وقدياني قرار دارند. در غرفه كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان همه چيز وجود دارد از كتابهاي سنين مخبلف تا وسايل كمك آموزشي و اسباب بازي هاي فكري و ... چند كتاب مي خرم و از لابلاي جمعيت بيرون مي زنم.

ــ چند غرفه آنطرفتر انتشارات قدياني قرار دارد. كاسبتر از اين انتشاراتي كمتر ديده ام. هم داستان سيستان دارند و هم سري كامل كتابهاي تن تن!! آمارشان هم جالب است در سال 1386، حدود 600 عنوان كتاب با بيش از 4 ميليون تيراژ.

ــ سراغ انتشاراتي هاي عمومي مي روم. تا اواسط نمايشگاه همه به ترتيب حروف الفبا هستند اما نمي دانم چه اتفاقي مي افتد كه به يكباره همه چيز بهم مي ريزد و حروف الفبا قاتي مي شوند. فقط همينرا بگويم كه آنقدر دنبال نشر ساقي مي گردم كه وقتي به غرفه شان مي رسم، پرده را كشيده و رفته اند.

ــ نام يكي از انتشاراتي ها توجهم را جلب مي كند. «شهيد فهميده» جلو مي روم. كتابهايشان مثل نمايشگاههاي كتاب اطراف حرم امام رضا ويا فروشگاههاي كتاب آستانقدس است. از روشهاي لاغري و چاقي تا هيپنوتيزم و آب درماني و ... مي پرسم اسمتان چه ربطي به كتابهايتان دارد؟ فروشنده با عينك ته استكاني و دندانهاي سيم پيچي شده اش فقط لبخند مي زن!!

ــ غرفه طرحي براي فردا حالا ديگر مستقل و آبرومند شده است و دفتر و دستكي دارد و چند عنوان جديد از كتابهاي آقاي رحيم پور و از خانه به دوشي رهايي پيدا كرده است. سي دي ها هم كه همچنان روبراه هستند وعناوينشان روز بروز بيشتر مي شود.

ــ سراغ غرفه كتابهاي خارجي را مي گيرم. انتشاراتي هاي كم تعداد عربي كه بيشتر از لبنان  سوريه اند. با عربي شكسته بسته سراغ كتابهاي مربوط به حزب الله لبنان را مي گيرم. درميان كتابهاي سياسي، كتابي چاپ لبنان است در مورد احمدي نژاد و چند عنوان درباره جنگ حزب الله و صهيونسم و ... كتابهاي عربي خيلي گرانند.از خير خريدنشان مي گذرم.

ــ وضع ظاهري نمايشگاه نسبت به سال گذشته و شروع طرح امنيت اجتماعي حسابي تغيير كرده است. خصوصاً غرفه هاي زيادي با كتابهاي مذهبي مثل قرآن و نهج البلاغه و...

ــ امسال هم پررونق ترین بخشهای نمایشگاه کتب کمک درسی، رمانهای خارجی، قرآنهای عجیب و غریب بزرگ و کوچک و از این قبیل هستند.

ــ در راه بازگشت توي مترو، جواني تهراني، دو نفر از برادران اهل سنت هرمزگان را گير آورده و درباره كتاب تيجاني با آنها صحبت مي كند. من گوش مي دهم. از آنها مي پرسد آيا تا بحال اشكالي از اين كتاب گير آورده ايد؟ من جواب مي دهم بله. به من نگاه مي كنند. و من جوابشان را مي دهم. (جوابشان انشاء الله در پست بعدي)