گزيده چون درُ
بسم الله الرحمن الرحيم
يزد – زمستان 1386 : رهبر انقلاب مانند هميشه به خانه يكي از شهدا رفته اند. پدر شهيد كنار آقا نشسته است. درد دل مي كندو آقا گوش مي دهند. گريه مي كند. خوشحال است. ذوق كرده است. با ناباوري به آقا نگاه مي كند. رهبر مي گويند : «شما نور چشم ما هستيد. ما به در كنار شما بودن افتخار مي كنيم.» آخر ديدار است. پدر شهيد به آقا نگاه مي كند. «دستتان را به سرم بكشيد. مريضم، شايد شفا پيدا كنم» دستشان را به سرش مي كشند. اما اين آخر ماجرا نيست. آقا دستشان را عقب مي كشند. عينكشان را برمي دارند. و دست را به نشانه تبرك به سر و صورتشان مي كشند.
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۶ ساعت 22:55 توسط محمد مهدی خالقی
|