بيسن وششمين جشنواره فيلم فجر - 8
بسم الله الرحمن الرحیم
تانك، شمع وكفتر
تصور كنيد يك راننده تانك در حال ساختن خانه است. خانه را تا نيمه ساخته است، دست از خانه سازي برمي دارد و سراغ تانكش مي رود. آنرا روشن مي كند و درست ازروي خانه عبور مي كند. مي پرسيم اِ... اين چه كاريست؟ مي گويد مي خواهم تأثير گذاريم بيشتر شود. اين حكايت شبيه كارگرداني فيلم دل شكسته به كارگرداني علي روئين تن است. در دانشگاهي، دو گروه پسرهاي مذهبي – حزب اللهي و گروهي دختر وپسر روشنفكر دريك كلاس باهم درس مي خوانند. استاد براي پايان نامه درسي تصميم مي گيرد، آنها در تيمهاي دو نفره كار كنند. تقسيم بندي بوسيله خود استاد انجام مي شود و امير علي، پسر مذهبي و درسخوان كلاس با نفس، دختر سوسول، پولدار و درسخوان در يك گروه قرار مي گيرند. درگيريهاي ابتدايي آنها به همفكري و عشق مي انجامد. اما پدر نفس با ازدواجشان مخالف است. امير علي به امام حسين متوسل مي شود، پدر خواب مي بيند و اجازه ازدواج مي دهد. سي دقيقه ابتدايي فيلم بجز چند درگيري لفظي و ژستهاي لوس روشنفكري، ضرب آهنگ خوب و قصه جذابي دارد. طرح رابطه و گفتمان بين دو آدم متضاد، باعث جذابيت مي شود. بعد ازآن هرچه جلو مي رويم، قصه منفعلتر مي شودو دائم تشويق مي كند كه از قسمتي از اعتقاداتت بگذر تا آنطرفيها و مخالفان را جذب كني. اما نگراني من از همان اواسط فيلم شروع مي شود. «كاش فيلم به عشق و عاشقي وازدواج منجر نشود.» اما اين اتفاق كه مي افتد هيچ، امير توي تلفن به نفس مي گويد: «ازحالا ديگه نمي خوام خواهرم باشي(تا اينجا اورا خواهر صدا مي كرده) مي خوام نفسم باشي.» و نفس هم جواب مي دهد : «دوسِت دارم برادر،باسر مي رم توي در» در صحنه خواستگاري، پدر نفس به امير مي گويد: اگه راست ميگي كه تو فقط امام حسينو داري، برو باخودش بيا. باز نق زدنم شروع مي شود خداكند فيلم به نور سبز و خواب ديدن و ... ختم نشود. اما متأسفانه مي شود و آنقدر چرب و چيلي و طولاني و بي منطق وتصنعي كه داد همه را درمي آورد. كفتر ها و شمعهاي بي شمارهم كه تا زير چادر اكسيژن بسيجي شيميايي رفته اند. جلوي سينما اين مطلب را به كارگردان مي گويم. دلايل خودش را دارد. حس مي كنم رذل نيست وفيلم را صادقانه ساخته است. از معتادي مي پرسند: چي شد معتاد شدي؟ مي گويد : خريت بود ولي زغال خوب هم شرطه!!( منهم كه به مَثلهاي كليشه اي روآورده ام) اينجا هم نبايد بجز همه موارد حضور مركز گسترش را ناديده گرفت. به يكي از بچه ها مي گويم : نيمه اول فيلم مال مؤسسه شهيد آويني ونيمه دومش، حقنه مركز گسترش سينماي مستند وتجربي وابسته به معاونت سينمايي وزارت ارشاد آقاي صفار هرندي.
اما اولين فيلم امروز بالاتر از آسمان فریدون حسن پوراست. دکتر رزمنده اي که اسیر شده وبا پلاک یک دکتر دیگر، هویت اورا هم یدک می کشد،بعد از آزادی به روستایی در شمال رفته و تنهاشروع به طبابت مي كند. حالا رابطه ای بین عروس بيوه کدخدای ده ودکتر شکل گرفته که روستائیان موافقش نیستند. آنهاتحقیق می کنند ومادر شهید واقعی را پیدا می کنند. او وقتی به دیدار شبیه پسرش می آید که بعد از مدت کوتاهی او به دلیل شیمیایی شدن شهید می شود. فیلم بجز اشکالات فنی که از کارگردانهای تازه کار هم بعید است.(مثل ضعف فیلمنامه، بازیها، تصویربرداری و...) بیشتر در بند مفهوم کلیشه شده رزمندگان بازمانده ازجنگ گرفتارشده است. ما اینجا هم با رزمندگانی روبروئیم، که یا از اجتماع بریده و به کوهها پناه برده اند، یا از کار افتاده و راهی آسایشگاه هستند و یا مسوول مملکتی! اگر شما هم جانبازی را در آثار هنری ساخته شده این سالها بدور از این کلیشه ها دیده اید، سلام مارا هم برسانید. اما شخصیت پردازی این جانباز و روند قصه به گونه ایست که بسیاری از مواردی که در فیلم طرح می شود، بی جواب باقی می ماند.مثل اینکه آیا امیر علی واقعاً معتاد است؟ اگر نیست چه چیزی را تزریق می کند؟ گنجی که توی روستا از آن نام می برند، چیست؟ یوسف دوست جانباز شیمیایی امیر چه کاردکرد و پیشینه ای دارد؟ و سوالات بیشمار دیگر.
فیلم بعدي «همیشه پای یک زن درمیان است» اثر کمال تبریزی است، که با برداشتی آزاد از مجموعه داستان غیرقابل چاپ سید مهدی شجاعی ساخته شده است. زن و شوهری طلاق می گیرند. اما شرایطی که اجتماع به هرکدام از آنها تحمیل می کند، به گونه ایست که دوباره به هم متمایل می شوند. درانتها معلوم می شود که مسبب این طلاق مریم بوده تا میزان علاقه شوهررا به خودش درک کند. اما این قصه فقط پیونددهنده مفاهیم دیگر فیلم است. رابطه زن ومرد ونظرات آدمهای مختلف با تیپهای متفاوت اجتماع، مفهوم اصلی فیلم را تشكيل مي دهد. آب هميشه از جايي كه بيشتر است به جاي خشكتر سرازيرمي شود. و ماهم اثر هرفيلمسازي را با بهترين اثرش مي سنجيم. كمال تبريزي با ليلي بامن است شناخته شد ومي شود. واين فيلم فارغ از مسأله زمانشناسي و اينكه هركس بايد فرزند زمان خويشتن باشد، نسبت به ليلي... ضعيفتر است. نقدهايش سطحي تر وطنزهايش بي پرواتر و لوستر است. در بهترين سكانس فيلم رئيس شركتي كه زن درآن كار مي كند، بعد از طلاق او را به اتاقش دعوت مي كند. از پيش از اين فلج بوده و يك آدم معتقد و سختگير دربيت المال است. حال اورا مي بينم كه به موسيقي كلاسيك گوش مي دهد. فلج نيست و روز والنتاين را به ياد مريم مي آورد. او به مريم پيشنهاد ازدواج موقت مي دهد. مريم قبول نمي كند واتاق را ترك مي كند. رئيس پوست مي اندازد و در مراحل جذابي به همان حالت گذشته در مي آيد. البته فيلم در بوجود آوردن بعضي طنزهاي موقعيت به مفهوم واقعي طنز موفق است. و لي فكر نمي كنم مثل ليلي.... ماندگار شود.
دو فيلم ديگر هم امروز مارا بسيار پربار مي كند!! پرچمهاي پدران ما اثر محمدنوري زاد كه قصه اي تاريخي در زمان حمله مغول به ايران است. نوري زاد نسبت به چهل سرباز پيشرفت محسوسي داشته است اما ديگر عادت كرده ايم آقاي نوري زاد بهترين سوژه ها را با نابلدي خراب كنند. اگر ايشان قبول كنند كه فيلمنامه كارهايشان را يك نفر ديگر و تدوين راهم كسي بجز خود يا پسرشان انجام دهند، فكر مي كنم دستشان در كارگرداني بازتر و سبكتر خواهد بود.
تنها دوبار زندگي مي كنيم فيلم بهنام بهزادي هم، يك فيلم پوچ و نهيليست كه پر است از نيش و كنايه به انقلاب و مردم بافضايي سرد ورعب آور و افسرده كننده و يكي ديگر ازتراوشات مركز گسترش سينماي مستن و تجربي با كلي دك وپز فني و روشنفكري. اما هنوز هم دليل جامپ كاتهاي بي شمار و بي دليل فيلم را نفهميدم. حضرت ميرشكاك كه چند روزيست سينما را روشن وپردود فرموده اند، فرموده اند: مواظب اين جماعت روشنفكرِ از هرسوراخ بيرون بيا باشيد، كه گولتان نزنند.