فيلم ترانه اندوهگين کوهستان ساخته حامد خسروي يکي ديگر ازمستندهايي است که با فضايي متفاوت به

جانبازان مي پردازد. يک آسايشگاه نگهداري جانبازان اعصاب و روان با عده اي جانباز آسايشگاهي . اين واژه از آنهاست که به تدريج در حال رسوخ در هنر و ادبيات جنگ (يا بهتر بگوييم ضد جنگ ) است. در جشنواره فجر هم اينچنين بود.ما هزاران جانباز فعال و انقلابي و مؤثر در جامعه را رها کرده ايم و سراغ عده اي بيمار و مظلوم  در کنج آسايشگاهها رفته ايم. اينها چند درصد جانبازان مارا تشکيل مي دهند؟ فيلم با تصاويري نقره اي و تک رنگ تلاش در القاي فضاي ذهني و روحي جانبازان اعصاب و روان دارد. پيرمرد کناري من که از ابتدا با نُچ نُچ کردنهايش مغز مارا متلاشي کرد، حالا در حال گريه کردن است.  به سالن نگاه مي کنم، در اين ساعت جمعيت مناسبي از فيلم استقبال کرده است. آخرهاي فيلم ياد شعر ابولفضل سپهر مي افتم. يکي از جانبازان خيلي شبيه آنيست که سپهر درشعرش توصيف کرده است. کاش اين شعررا در فيلم استفاده مي کرد. اما فيلم روشنفکرانه تر از اينهاست که بي کلاسهايي مثل سپهر را راه بدهد. البته نکته مثبت فيلم اينست که نگاهي تحقير آميز به جانبازان ندارد و در انتها با تصاويري از شيشه هاي رنگي و جانبازاني که با لباسهاي آبي، کنارسفره هفت سين نشسته اند، رنگ به فيلم تزريق شده وفيلم به پايان مي رسد.

در نوبت نمايشي ساعت 45/13 دو فيلم پرتماشاگر به نمايش درمي آيد. اولي سيانوزه  فيلمي روشنفکري درباره يک نقاش آواره کنار خياباني. نقاشي که گمان کنم خودش هم از تصاوير پست مدرن و کج و معوجش چيزي متوجه نمي شود. نوآوريي که در اين کار وجود دارد، استفاده از نقاشيهاي جمشيد بعنوان انيميشن در فيلم است. در صحنه اي مادر جمشيد رو به دوربين مي گويد : موقع به دنيا آمدن چون خيلي درشت بود به شکل سيانوزه ( کمبود اکسيژن ) به دنيا آمد و مغزش آسيب ديد. و من فکر مي کنم هنر مدرن و روشنفکران طرفدارش همه سيانوزه اند.

اما بالاخره چشممان به يک فيلم سياسي روشن شد. رئيس جمهورميرقنبرداستان پيرمردي 75 ساله و از اهالي روستاهاي عجبشير است که تا بحال سه بار در انتخابات رياست جمهوري و چند بار در انتخابات مجلس ثبت نام کرده است. فيلم بجز 20 دقيقه انتهايي اضافه اش که آکنده از شعارهاي سياسي است، روند مناسب وجذابي دارد. کارگردان، قنبر را دون کيشوتي بي سواد و معصوم فرض کرده و با پيش فرض اينکه شمادر انتخابات رأي آورده ايد از او سؤالاتي مي پرسد. و بعد از آن يک روز تبليغاتي پيرمرد در انتخابات مجلس را به تصوير مي کشد. در صحنه اي از سيد خواسته مي شود پشت به ديوار کرده و انگشتانش راتوي گوشهايش فرو کند. بعد از اعضاي خانواده که به رديف ايستاده اند مي خواهد که بگويند آيا به مير قنبر رأي مي دهند يا نه. نقش ديگر فيلم معلولي است که با گاريش به روستاهاي مختلف مي رود و پوسترهاي سيد راپخش مي کند. تمسخر سيد تا آنجاست که عبارت  نصر من الله روي پرچمي پشت دو چرخه سيد، غلط املايي دارد. در انتها سيد رامي بينيم که بعد از 25 سال کنکور دادن دريکي از شعب دانشگاه آزاد قبول شده و در سال سوم مشغول تحصيل است. او سرگردان ميان دانشجويان جوان و متمدن ايستاده است. درمجموع فيلم با گذشتن ازخصوصيات برجسته مير قنبر مثل انقلابي بودن، تکليف گرابودن، دوستدار انقلاب و امام بودن، فقط خصوصيت ساده بودن را تاحد ابله جلوه کردن پيرمرد پررنگ مي کند. شنيدم اين فيلم يکي از سوگلي هاي جشنواره هاي خارجي است.

اما بهترين فيلم بعد ازظهر فيلم ايران در اعلان ساخته فرحناز شريفي است. يک فيلم محققانه و متکي به آرشيو که به تاريخچه و روند تکامل تبليغات در ايران مي پردازد. فيلم به خوبي مي تواند بدون شعار و موضع گيري روند تجدد، وابستگي، مصرف گرايي ومد زدگي در ايران را بوسيله تبليغات نشان دهد. ولي فيلم فقط به سرنوشت تبليغات تا پيروزي انقلاب مي پردازد. واين سرنوشت پرغصه را در سالهاي اخير دنبال نمي کند. شايد هم به خاطر اينست که فيلم متعلق به تلويزيون است و متهم اصلي اين قضيه در سالهاي اخير صدا و سيماست. شنيده ايد که مرگ حق است اما براي همسايه. از نکات خوب ديگر اين فيلم موسيقي مناسب و طنز جذاب فيلم است. اوج طنز فيلم آنجاست که يکسري آگهي مربوط به آمادگي براي ازدواج را از يکي از روزنامه هاي پيش از انقلاب نشان مي دهد. « من جواني 25 ساله خوش تيپ و تو دل برو آمادگي خود رابراي ازدواج با دختري زيبا و حداکثر 17 ساله با امکانات مالي خوب اعلام مي کنم.

اما در بهترين ساعت پخش بعد از ظهر فيلم پرسرو صداي تهران انار ندارد پخش مي شود. فيلمي پر از نيش و کنايه به انقلاب، سردرگم و مغشوش که با متلک پرانيهايش جذب مخاطب مي کند. در نمايي از فيلم با گفتاري جيغ مانند به مشاغل تهران اشاره مي کند و از هر کدام از آنها عکسي نشان مي دهد. دباغ، بقال، آهنگرو... آخرين عکس اين سکانس يک روحاني با عمامه اي بزرگ و ريشي بسيار بلند است. با ديده شدن اين عکس گفتارسکوت مي کند و تماشاگر بي اختيار زير خنده مي زند. در سکانسي ديگر که قرار است به اتفاقات تهران در روزهاي پيروزي انقلاب بپردازد، طولاني ترين تصويري که مي بينيم، صفي از پيتهاي نفت و گفتاري در باره وضع معيشتي مردم است. اگر کسي درباره انقلاب هيچ اطلاعي نداشته باشد باديدن اين صحنه ها فکر مي کند که انقلاب براي نان و نفت و مشکلاتي از اين دست بوده است. جالب است که اين فيلم متعلق به مرکز گسترش سينماي مستند و تجربي است.

اما فيلم حسيني هاي رئيسيان نااميد کننده است. فيلم به تاريخچه هيئتهاي مذهبي تهران و روند شکل گيري آنها مي پردازد. اما شتابزدگي و عدم تصويربرداري و نور پردازي دقيق به فيلم لطمه زده است. شايد هم مسائل فني به تبع سطحي بودن موضوع، سطحي از کاردرآمده است. يکي از حسينيه هايي که مورد بررسي قرار مي گيرد، حسينيه ارشاد است که بجاي پرداختن به سابقه انقلابي و سياسي آن به ذکر يکسري فعاليتهاي خنثاي علمي اکتفا مي شود.

درنوبتهاي بعد ازظهر استقبال خوبي ا زفيلمها شده است. در حال وارد شدن به سالن شماره 1 براي ديدن فيلم ديوارمهار آب از فرانسه هستم. يکي دو دقيق از فيلم گذشته است. مسعود فراستي را مي بينم که طبق عادت در حال خارج شدن است. منهم بيرون مي آيم. و صحبتي مي کنيم . از فيلم ماهمه دچار توهميم از اکوآدورکه در بخش آفريقا به نمايش در آمده ومن آنرا نديده ام خيلي خوشش آمده و 70 دقيقه فيلم را تا انتها ديده است. يکي ازراه مي رسد. مي گويد آقاي فراستي تهران انار ندارد راديده ايد. اخم مي کند و مي گويد من ازاين فيلمها بدم مي آيد. اين که سينما نيست يکسري تکه ها راجمع کرده و چسبانده بهم.

 امروز فيلم خارجي جالب توجهي نديدم. فلوجه اثر يک آمريکايي که به درگيريهاي فلوجه مي پردازد، خيلي خبري و شتابزده است و مخاطب را تا انتها نمي کشاند جلب نمي کند. يک فيلم هم با موضوع مسموميت غذايي اسکيموهاي کاناداييست که سراسرصحنه هاي خوردن گوشت خام و خام خواري انواع حيوانات درياييست که من گرسنه را از هرچي غذاست سيرمي کند. يک فيلم فنلاندي بنام سه اتاق ماليخوليا هم به سرنوشت کودکان جنگ زده چچني و درگيريهاي آن منطقه مي پردازد. اما نگاهش به گونه ايست که همه تقصيرهاي را گردن اسلام و دينداربودن چچنيها مي اندازد. اين فيلم خيلي کشدار با نماهايي از سر سنگين دلي است. 106 دقيقه براي يک مستند خيلي زياد است.