سینمای مستند - روز آمدن خدا
اما امروز که روزسوم است، اول صبح به سينما آمدم. سالن 2 قرار بودفيلم حد آزادي را نمايش دهد که به خاطر خراب بودن نسخه کپي شده به سالن 3 رفتم. آنجا هم نوار صدا مشکل داشت. اجباراً به سالن 1 که فيلم حالت چيزها به کار گرداني ماکوس لوآيازاز بوليوي رفتم. فيلم با وجود اسم بدش که شايد محصول ترجمه بد باشد، مستندي قابل تأمل است. مجموعه اي ازمصاحبه ها با شخصيتهاي سياسي ، فرهنگي، اقتصادي و سياسي که مورالز رئيس جمهور بوليوي هم در ميان آنهاست. کارگردان براي اتصال بخشهاي مختلف فيلم وبوجود آوردن يک پيکره واحد که قرار است بيانگر سوژه اصلي فيلم يعني وحدت مردم بوليوي باشد، از موسيقي هاي اقوام و تفکرات مختلف بوليوي به شکل کنسرت استفاده مي کند. و نکته جالب اينست که همه موسيقي ها راهم به شکل کنسرت به نمايش مي گذارد. مفاهيم آوازهاي موسيقي ها هم بيشتر با موضوعات انقلابي و ضد امپرياليستي و وحدت گرايانه است. ا لبته تفکر حاکم بر فيلم در مقابل ليبراليسم، بر محور کاپيتاليسم است. ودر جاهايي رگه هاي تفکرات غربي مثل فمينيسم نيزدر آن ديده مي شود.درانتها فيلم با يکي ديگر از اين آوازها که بسيار اميد بخش است به اتمام مي رسد. بعد از اين فيلم با يک فيلم متفاوت با اولي مواجهيم. قرباني فرزند اثر يوني بروک از آمريکا. پدر و پسري که کارشان اداره يک کشتارگاه اسلامي در نيويورک است، دستمايه اين فيلم اند. پدر بنگلادشي، مادر پرتروئيکايي و پسر چاق وناز پرورده اشان که حالا آمريکائيست. او خود مي گويد : مسلمانهاي ديگر مرا دوست ندارند، چون من مثل آنها ريش بلند ندارم و به مسجد نمي روم. د رصحنه اي او رامي بينيم که عروسکها و پوسترهاي فيلمهاي معروف آمريکايي مثل ارباب حلقه ها و جنگ ستارگان را در اتاقش به ما نشان مي دهد. يک مسلمان ناز نازي و تو دل آمريکاييها برو. در ادامه اين پدر و پسر باعيد قربان مواجه شده و کارشان زياد مي شود. از صبح عيد مسلمانها براي خريد وکشتن دام به کارگاه آنها هجوم مي آورند. اواسط کار قصاب آنها مريض مي شود و پسر خود به کشتن دامها مي پردازد و به اين ترتيب فيلم القا مي کند که هر مسلماني هرچند هم که بي آزار باشد و در فرهنگ آمريکايي گم شده باشد، استعداد خونريزي دارد. در انتهاي فيلم پسر را مي بينيم که با لباسهاي خوني، کنار گوسفندها ايستاده و به دوربين نگاه مي کند.
امروز دائم در حال زيگزاگ رفتن بين سالنها هستم. خيلي از فليلمها پس ازلحظاتي موضوعشان را لو مي دهندو روي خطي مي افتند که مي تواني تا انتهايشان راپيش بيني کني. مثل چند فيلم حيات وحش و علمي امروز. اما من هميشه دنبال فيلمهايي هستم که کمترين سرو صدا وهياهو رادارند ولي فيلمهاي خوبي هستند. دست سياه، نان سفيد اثر جواد مزدآبادي متعلق به انجمن سينماي جوانان ايران از همين فيلمهاست. پيرمردي سوار موتور سيکلت از جوي آبي مقداري کرم و از دشتي با پرندگان بسيار مقداري حشره گرفته و آنها را تحويل موزه طبيعت و حيات وحش ايران مي دهدو در قبالش دستمزد خوبي دريافت مي کند و بعد با دست خود به حيوانات وپرندگان مختلف غذا مي دهد. در انتهاي فيلم اين آيه بر تصوير نقش مي بندد : و يَرزقُه مِن حيثُ لايَحتَسب.
از ديگر فيلمهاي مهم امروز روزحادثه محمد علي فارسي است. اين فيلم يکي از قسمتهاي مجموعه قصه هاي جنگ است که به فجايع جنگ با قالبي نو و جذاب مي پردازد. فارسي در اين فيلم واقعه اشغال سوسنگرد و روستاهاي اطراف آنرا اززاويه نگاه چند خانواده از روستاي ابوحميظه نقل مي کند. اينجا ما با جنگ از نگاه زرمندگان مواجه نيستيم بلکه واقعه اسارت 52 مرد روستا را که هنوز هم از آنها خبري نيست، از زاويه نگاه مردمي عادي مي بينيم. فارسي در اين مستند از امکانات تصويري مثل تصاوير آهسته، جامپ کات، تصوير سريع و بازسازيهاي جنگي استفاده مي کند. اما بايد اعتراف کرد که روح معنوي مجموعه روايت فتح و بعضي کارهاي سيد ابراهيم اصغرزاده چيز ديگريست و جاي خالي آن در کار فارسي ديده مي شود.
فيلم ديگري که امروز مي بينم، عضلات افغان است. فيلمي درباره چند جوان افغاني که ورزشکار پرورش اندام تيم ملي افغانستان هستندو خود رابراي بازيهاي قهرماني آسيا آماده مي کنند. نگاه تحقير آميز کارگردان که يک دانمارکي است، در همه جاي فيلم به چشم مي خورد. سه نفر افغاني که البته شخصيتهايي غير مذهبي هستند، در سفر به دبي که مسابقات در آنجا برگذارمي شود، به گونه اي شيفته زرق و برق و مظاهر تمدن غربي آنجا مي شوند، که يکي از آنها در فرودگاه دبي شروع به بالا و پايين رفتن از پله برقي مي کند. اين فيلم همچنين نشان مي دهد که مسؤولين جشنواره هيچ کنترلي بر صحنه هاي غير اخلاقي فيلمها نداشته اند. دراين فيلم صحنه هاي متعددي از ساحل و کاباره ها ي آنجا نمايش داده مي شود آنهم در حالي که چشم افغانيها با ديدن اين صحنه ها برق مي زند.
جزئي نگري در سوژه ها و دور شدن از اولويتهاي اصلي جامعه و نداشتن دغدغه مردم خود را در فيلم ماريا نشان مي دهد. فيلم درباره يک فرد دو جنسي است که با عملي ناخواسته زن مي شود و مجبور مي شود خانواده و زنش را ترک کرده و خود به شغل رانندگي تريلي رو بياورد. البته پرداختن به آدمهاي دوجنسي اين يکي دوسال در سينماي ايران زياد شده است. فيلمهاي آتش بس و قاعده بازي دو نمونه از اين فيلمها هستند. يکي از فيملمهاي آخر شب طرحهاي فرانک گري ساخته فيلمساز آشناي هاليوود سيدني پولاک است. دائم توي اين فکر بودم که چه ارتباطي بين گري، يک معمار پست مدرن و فيلمساز يهودي آمريکايي و سازنده فيلمي مثل پيانيست وجود دارد. اما نکته همينجا بود. گري هم يک يهوديست که چندين پروژه را در فلسطين براي صهيونيستها اجرا کرده است. شايد هم او به مدد اين خدمات به يکي از معماران مشهور دنيا تبديل شده است. اما در جايي از فيلم ترجمه و دوبله همزمان کلمه اي توي دهان گري مي گذارد که خنده سالن بلند مي شود. گري درحال توضيح يکي از نقشه ها مي گويد : «اين تصوير يکي ازساختمانهاي من در فلسطين اشغالي است!! »