مصاحبه
اولین شعری كه به خاطر میآورید چیست؟
خانواده نقل میكنند كه شاید حدود 5 ساله بودم كه شعر «مصلحت نیست كه از پرده برون افتد راز» را میخواندهام آنقدر كوچك بودم كه مصلحت را نمیتوانستم درست تلفظ كنم، یا شعر دیگری از حمید مصدق را از زبان من نقل میكنند كه آن را حفظ كرده بودم «سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاك» وقتی هم كه وارد مدرسه شدم تمام شعرهای كتابهای درسی را از حفظ بودم، محفوظات شعریم خیلی خوب بود.
چند بیت از حفظید؟
حدود 6 هزار بیت، یعنی بیش از دیوان حافظ، 3 هزار بیت از بیدل و بقیه از شاعران قدیم و دوستان معاصر؛ پیش میآید كه در جلسات شعر به دوستان میگویند شعر بخوان، میگوید همراه ندارم من میگویم بیا برایت بنویسم برو بخوان. خاطرهای دارم از سال آخری كه در افغانستان بودیم، سال 1363 بین دبیرستانهای كابل یك سلسله مسابقات ادبی برگزار میشد، بهصورت گروهی از دبیرستان شركت میكردیم و در مسابقه یك گروه دختر و گروه دیگر پسر، رقابت میكردند. من از طرف دبیرستان خودمان، در قسمت مشاعره شركت داشتم، قرار شد اشعاری از دیوان شمس را حفظ كنیم، من بیشتر شعرهایی را انتخاب كرده بودم كه نام شمس تبریزی بهصورت «شمسالحق تبریزی» آمده بود. تیم ما در آن مسابقات برنده شد و در مدرسه تا مدتها مرا «شمسالحق تبریزی» صدا میكردند.
چگونه به ایران آمدید؟
حضور در افغانستان، منوط به رفتن به خدمت سربازی بود و از این جهت كه باید در خدمت رژیم و به جنگ مجاهدین میرفتیم، خیلی از جوانها به مجرد اینكه به سن سربازی میرسیدند؛ آواره میشدند. از جهت دیگر دوره سربازی 4 سال بود، بعد از آن سه سال فراغت و دوباره چهار سال دیگر دوره احتیاط، یعنی در طول 12ـ10 سال دوره جوانی باید 8 سال آن را در سربازی میگذراندیم.
وقتی به ایران آمدید؛ فضا چهطور بود؟ از كجا شروع كردید؟
ایران بعد از انقلاب برای ما یك آرمانشهر تلقی میشد، آرمانشهری كه ما سالهای سال آرزویش را داشتیم كه یك حكومتی از نوع حكومت اسلامی در یك جای دنیا تشكیل شود. ما آرمانهای جهان اسلام را در ایران متجلی میدیدیم، به این لحاظ خیلی علاقهمند بودیم به ایران بیاییم؛ تا قبل از اینكه به ایران بیاییم؛ دانشآموزانی كه از افغانستان میآمدند، حق تحصیل نداشتند. اولین سالی كه دانشآموزان افغانی، اجازه تحصیل پیدا كردند، همان سالی بود كه ما به ایران آمدیم، من یكسال از درس عقب ماندم، بهخاطر اینكه درسهای اینجا با افغانستان، خیلی فرق داشت، من كلاس دوم دبیرستان را امتحان دادم و وارد سوم شدم، در دبیرستان شهید رجایی، سوم و چهارم را خواندم و در كنكور با رتبه 570 در رشته عمران دانشگاه فردوسی قبول شدم و در سال 1370 با نمرهای نسبتاً خوب فارغالتحصیل شدم، البته از اواسط دانشگاه، فعالیتهای ادبی من جدی شد و بعد از دانشگاه، دیگر دنبال رشته دانشگاهیم نرفتم.
شعر گفتن را از كی شروع كردید؟
بهصورت ابتدایی كه آدم مصرعی را موزون كند و كنار هم وصل كند، از قبل از 12 سالگی، ولی بهصورتیكه شعر بسرایم؛ در سال 1361 اولین شعر منسجم خودم را نوشتم. در 15 سالگی، آن شعر به استقبال یكی از شعرای افغانستان بهنام «عبدالهادی دعاوی» بود كه من بعداً اسمش را شنیدم، شعر من با این مضمون بود:
تا به كی اولاد افغان تا به كی
تا به كی مثل غلامان تا به كی
از آن به بعد شعر گفتنتان منظم بود؟
بله، در افغانستان، چند شعر نوشته بودم كه غالباً به تقلید از شاعران دیگر بود، مثلاً مخمس میساختم، تخمیس میكردم تضمین میكردم یا با وزن و قافیه یك شعر دیگر، شعر میگفتم از این نوع كارها، بعد كه در سال 63 به ایران آمدم؛ جدیتر شدم به این خاطر كه مطالعاتم بیشتر شد، كتاب اقبال، دیوان شمس و از این قبیل، هرچه به دستم میرسید؛ میخواندم، مطالعاتم بیشتر شعر بود و از سال 1365 كاملاً اتفاقی وارد فعالیتهای ادبی شدم. شنیدم شب شعری در تالار رازی دانشكده پزشكی برگزار میشود؛ با یكی از اقوام به آنجا رفتیم. برای اولین بار بود كه شاعران ایرانی را میدیدم، یكی دو قطعه از اشعارم را هم برده بودم. شب شعر دفاع مقدس بود؛ احتمالاً 1364، اولین بار بود كه در یك محفل ادبی شعرخوانی در ایران شركت میكردم و شاعرانی را میدیدم كه قبلاً حتی اسمشان را هم نشنیده بودم، مرحوم اوستا، مشفق كاشانی، استاد سبزواری، محمدرضا عبدالملكیان و از شاعران مشهد استاد كمال استاد صاحبكار و آقای برزگر حضور داشتند. آقای امیر برزگر شعرش را خواند و آمد ردیف جلوی ما نشست من اشعاری را كه آورده بودم به ایشان دادم، آقای برزگر هم با كمال لطف نشانیاش را نوشت و گفت این شعرها را بفرست تا در فراغت بخوانم و نظر بدهم. اولین كسی كه در ایران شعرهای مرا نقد میكرد؛ ایشان بود. شعرها را پست كردم، ایشان در جواب نامهای نوشت و اظهار لطف كرد و نوشت كه یك انجمن شعر هست كه شما میتوانید هر هفته در آن شركت كنید، با پسرخالهام رفتم آنجا، انجمن شعر حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی من تصورم این بود كه مثل همان شب شعر قبلی یك تالاری است كه عدهای شعر میخوانند و ما گوشهای مینشینیم و گوش میكنیم. وقتی رفتیم از پشت در كه نیمهباز بود، دیدم یك میز متوسط، وسط اتاق قرار دارد و دور میز عدهای نشستهاند و شعر میخوانند، من گفتم اینها حتماً اساتید هستند و این جمعی نیست كه ما در آن حضور پیدا كنیم، از همان پشت در برگشتیم و این همان جلسهای بود كه بعداً خودم از متولیان و دستاندركاران شدم و هنوز هم ادامه دارد. این سال 65 بود.
دوباره چطور به آنجا برگشتید؟
همان سال یك مسابقه شعری برگزار میشد، به مناسبت دهه فجر، فراخوان داده بودند من هم شعر فرستادم بعد از آن نامهای آمد برای یك جلسه شعر كه عمومیتر بود. وقتی رفتم دیدم همانجا بوده كه از دم درش برگشته بودم، حالا یك جلسه عمومی گرفته بودند در نمازخانه سازمان تبلیغات، بعد از آن جلسه با دوستان شاعر آشنا شدیم، آقای سید عبدا... حسینی جوادی كه از دستاندركاران آن جلسات بود، ایشان بعد از جلسه با من صحبت كرد و خیلی اظهار خوشحالی كرد و مرا به جلسات بعدی دعوت كرد، بعد از آن در جلسات بهطور دائم شركت كردم و شعرم تحول خیلی جدی پیدا كرد.
از اشعاری كه در تالار رازی به آقای برزگر دادید، چیزی به خاطر دارید؟
یكی از آن اشعار در این مایهها بود:
از خاك ما چو بگذری ای باد نوبهار
از حال ملك ما خبری بهر ما بیار
آور خبر ز داغ دل زارِ مادران
آور خبر به ما ز یتیمان آن دیار
از قاضیان كشور و شیران جبههها
زان فاتحان قله ایثار و افتخار
زان جا كه حق و دین و عدالت نموده كوچ
آنجا كه كاروان ستمها فكنده بار
زان جا كه از خیانت و نیرنگ روزگار
ظالم شده است حاكم و غدّار شهریار
صحرا و دشت گشته همه لالهگون ز خون
دلهای خلق همچو دل لاله داغدار
بر هر كرانه از ستم جانیان پست
برپاست بهر حقطلبان چوبهای دار
گردی ز خاك میهن ما سوی ما بیار
از خاك ما چو بگذری ای باد نوبهار
19 ساله بودم، ولی به نسبت نسلهای بعد که مقایسه می کنم، من یک مقدار عقب بودم. نسل بعد از ما جوانانی که دوره دبیرستان بودند، بهتر از ما شهر می گفتند
این عقبماندگی را چهطور جبران كردید؟
در دانشگاه كه بودم؛ مرتب در جلسات شعر شركت میكردم، سید عبدا... همیشه مرا ترغیب میكرد؛ شعرهایم را اصلاح میكرد و سعی میكرد برنامهریزی كند تا در شب شعرهای مختلف شركت كنم، عنایت ویژهای به بنده داشت در آن چند سال خیلی مؤثر واقع شد، خیلی با دلسوزی سعی میكرد زمینه رشد مرا فراهم كند. مثلاً كتابهای قیصر امینپور و حسن حسینی و دیگران را میداد كه بخوانم، عقیده داشت كه باید حال و هوای شعر من عوض شود، سعی میكرد كه به نحوی مرا با شاعران جریان نوگرا و تحولاتی كه در شعر كلاسیك؛ اتفاق افتاده بود آشنا كند، شعر من از امثال قیصر و سلمان هراتی 50 سال عقب بود، از لحاظ زبان و بیان و لحن كار، این بود كه این فاصله 50 ساله را در 2 یا 3 سال طی كردم، سید عبدا... مرا به حال و هوای شعر آن دوران رساند، خیلی هم مقاومت میكردم اول از این جریانات خوشم نمیآمد، از این نوع شعر، ولی او اصرار میكرد، من به همان حال و هوای سبكهای قدیم، خصوصاً بیدل علاقهمند بودم؛ منتهی ایشان میگفت حتی از بیدل هم نباید تقلید كنی. به مرور زمان یك مقدار بیان و زبان را تغییر دادم و اولین شعری كه تحولی جدی در آن احساس میشد؛ یك مثنوی بود:
از فضایی سیاه میآیم
همره اشك و آه میآیم
غم لگدمال كرده است مرا
ناله دنبال كرده است مرا...
و در ادامه:
امشب از درد و داغ میمیرم
كشورم را سراغ میگیرم
كشور ابرهای بیباران
كشور قبرهای بیعنوان
این شعر در مسابقه شعر دهه فجر 1367 مقام اول را به دست آورد.
چون طرف مقابل دفاع مقدس ایران یك اتحاد جهانی علیه ایران بود؛ طبیعتاً در اینطرف هم كسانی از جهان اسلام كه روحیه انقلابی داشتند به نحوی خودشان را دخیل میدانستند، امثال بچههای لبنان و فلسطین و البته افغانستان ما حتی شهید افغانی هم در دفاع مقدس داریم، بفرمایید دفاع مقدس چه تأثیری در شعر شما داشته است؟
با اینكه من با فعالیتهای جهادی در افغانستان، بهطور فیزیكی هیچ ارتباطی نداشتم ولی حال و هوای شعر من بیشتر جنگ داخل افغانستان است. البته خیلی از شعرهایی هم كه برای افغانستان نوشتم؛ متأثر از شاعران جنگ ایران بوده است. البته یكی دو مورد هم در شعرها هست كه بهطور مشخص در مورد شهدای جنگ ایران است.خاطره خوبی از یكی از آن اشعار دارم، برای كنگره شعر دانشجویی به كرمان رفته بودیم، آنجا مثنوی روایت را خواندم استقبالی كه از این شعر در آنجا شد، دیگر در خودم و شاعر دیگری ندیدم، شعر 12ـ10 بار با دست زدن حضار قطع شد؛ فردای آن روز شعر را چاپ كردند و در كنگره پخش كردند. خیلی شهرت عجیبی در كنگره پیدا كرده بود ـ مدتی همان روایت از مشهورترین كارهای من بود ـ وقتی آمدیم مشهد دیدم به دانشكده ما چند نامه آمده از دانشجوهایی از كرمان كه من آنها را نمیشناختم، آنها وقتی فهمیده بودند كه من دانشجوی دانشكده مهندسی مشهد هستم، همینطور تیر به تاریكی زده بودند و نامه را به آدرس دانشكده فرستاده بودند، یكی شعر فرستاده بود خواسته بود اصلاح كنم، یكی از وضعیت دانشگاهش گلایه كرده بود؛ یكی دیگر تشكر كرده بود از اینكه ما آنجا رفتیم. در بین نامهها نامهای بود از خانم دانشجویی با تخلص «نامجو» بعد از تشكر زیاد از شعر من، خواسته بود كه یك شعر برای پدر شهیدش بنویسم؛ این برای من خیلی خوشایند بود كه از آن سر ایران و از جایی كه فقط یكبار در عمرم رفتهام؛ كسی كه اصلاً ندیدهام چنین خواستهای از من داشته باشد. من آن شعر «و آتش چنان سوخت بال و پرت را» را در یكی دو روز نوشتم و برای آن دانشجو فرستادم.
در آن سالها بیشتر اشعار كدام شاعران را میخواندید و متأثر از كدام شاعر شعر میگفتید؟
در سالهای اول از شعر «حسن حسینی»، «قیصر امینپور»، «سلمان هراتی» و مخصوصاً «اسرافیلی» كه كتابهایش را زودتر از دیگران خوانده بودم. منتهی آنموقع از یك شاعر خیلی خوشم آمد و از یكی اصلاً خوشم نیامد كه تا بهحال هم ادامه پیدا كرده است و نتوانستم این دیدگاه را تغییر بدهم. از شعر «معلم» خیلی خوشم آمد و از شعر «نصرالله مردانی» اصلاً خوشم نیامد.
اولین شعر شما كه در مطبوعات به چاپ رسید؛ كدام شعر بود؟
یك چهارپاره بود كه به استقبال از آن چهارپاره سید عبدالله حسینی نوشته بودم، سید عبدالله در آن شعر اصطلاحات حوزوی و اسم علما را به كار برده بود،
كولهباری از آفتاب به دوش
از اقالیم دور میآییم
و من در آن چهارپاره اصطلاحات ادبی و اسم شعرا را گنجانده بودم، شاید بتوانم بگویم اولین شعر قابل ذكر من با فضا و سبك جدید، این شعر بوده است كه در روزنامه قدس 27/9/1367 به واسطه سید عبدالله به چاپ رسید:
ساقیا برفروز جام امید
مطربا نغمهای دگر كن ساز
عطش كهنه را فرو بنشان
با غزلهای حافظ شیراز
در مسائل عقیدتی، خود را بیشتر متأثر از چه كسی میدانید؟
شهید مطهری، من به ایشان یك ارادت و علاقه عجیبی دارم، به شیوه كار شهید مطهری، بهخاطر اینكه نوع پرداختن ایشان به مسائل مذهبی و مسائل علمی ـ مذهبی، نوعی است كه من خیلی میپسندم، یك نوع پرداختن همهجانبه و بیطرفانه و در عین حال موشكافانه. ولی با دكتر شریعتی نتوانستم انس بگیرم و هیچوقت نتوانستم خواننده جدی كتابهای ایشان باشم.
چرا؟
نوع و نحوه بیان ایشان مرا خیلی نگرفت، یك نوع بیان مطول احیاناً شاعرانه و در بعضی جاها، بهجای اینكه یك بیان صرفاً علمی باشد، یك بیان آمیخته علمی ادبی است و من برای مسائل مذهبی و اعتقادی این نوع بیان را دوست ندارم، من علاقه دارم بیان كاملاً صریح، شفاف، ساده و علمی باشد.
در ادبیات و شعر بیشتر به كدام شاعر علاقهمندید، چهكسی بیشترین تأثیر را بر شما گذاشته است؟
در مسائل ادبی از دكتر شفیعی كدكنی، خیلی چیزها یاد گرفتم، او یك دیدگاه جدید نسبت به مسائل بلاغی در ادبیات دارد و مسائل ادبیات قدیم را با یك نوع نقد و بازنگری، موشكافی جدید مطرح میكند و سعی میكند كه در همه مباحث بازاندیشی و بازنگری بكند و نگاه نوینی نسبت به ادبیات و مسائل زیباییشناسی در شعر حاكم داشته باشد، نگاهی كه در عین حال آموزشی هم هست. در مجموع من نظریات شفیعی را بسیار كاربردی یافتم.در شعر در دورههای مختلف علاقهمندیم به شعرای مختلف فرق میكرد، در سالهای اول كه شعر میگفتم؛ دوستداشتنیترین شاعر برای من پروین اعتصامی بود، بهخاطر اشعار ساده و بیان حكایتوارش، بعد از آن به اشعار استاد «خلیلالله خلیلی» شاعر افغانی علاقهمند شدم و بعضی از شعرهایی كه نوشتم به تضمین و پیروی از شعرهای خلیلی است، بعد از آن یك دوره علاقه شدید به اقبال داشتم و تأثیر این دوره از لحاظ ایجاد یك نوع جهاننگری نسبت به مسائل شرق و غرب در من بسیار سازنده بود. اصولاً در هر مقطعی هر شاعری بر من تأثیر گذاشته، اثرش در شعرم دیده میشود. در سالهایی كه وارد جلسه حوزه هنری شدم؛ به بیدل علاقه داشتم و خیلی دوست داشتم غزل بیدلی بگویم. و در نهایت هم كه با شعرای معاصر انقلاب مثل قیصر و حسینی و معلم آشنا شدم؛ معلم بیشتر مرا جذب كرد كه تا الان هم ادامه دارد.
بعد از 67 و برنده شدن شعرتان چه اتفاقی افتاد؟
من افتادم به جریان شركت در محافل ادبی، مطالعه و پیگیری جلسات شعر حوزه هنری، مرتب در جلسات شعر شركت میكردم، مرتب كتاب میخواندم و این آثار جدید را كه با آنها آشنا شده بودم؛ میبلعیدم، از همان سالها شروع به خواندن كتابهای شفیعی كردم، جریان شعر قبل از انقلاب را خواندم و با شاعران بزرگ قبل از انقلاب، همان سالها آشنا شدم.
با معلم و سبك شعرهای ایشان كی آشنا شدید؟
من با وزنهای بلند از طریق معلم آشنا نشدم، بلكه با شعرهایی كه با تقلید از كارهای معلم سروده شده بود؛ آشنا شدم ازجمله یكی از مثنویهای قزوه
خبر رسید كه فصل شكوفه نزدیك است
بكوب طبل ظفر را كه كوفه نزدیك است
من از این شعرها خوشم نمیآمد، میگفتم مثنوی به این وزنها نمیسازد، در همان وقتها یك مثنوی با وزنهای بلند شنیدم كه بسیار جذاب بود، از مرتضی امیری اسفندقه كه برای برادر شهیدش سروده است:
بیا به هیچ جهت، هیچ ناحیه نرویم
سخن ز درد بگوییم؛ حاشیه نرویم
طنین زیر و بم آب با تو زیبا بود
نگاه كردن مهتاب با تو زیبا بود
كه در آن مثنوی یك غزل هم دارد؛ این شعر مرا جذب كرد و بعد شنیدم كسی كه این سبك شعر را بنیان گذاشته و مطرح كرده؛ آقای معلم است، آن موقع از معلم همان یك بیت را شنیده بودم
من از نهایت ابهام جاده میآیم
هزار فرسخ سنگین پیاده میآیم
اتفاقاً در یك شب شعری در سال 1367 یكی از شاعران شعری خواند كه بعداً فهمیدم سید ابوطالب مظفری است، او یك مثنوی بلند به سبك معلم خواند
ز چشمهسار افق خون تازه میجوشد
سپاه شب پی قتل ستاره میكوشد
از اینجا من بیشتر علاقهمند شدم و كتاب «رجعت سرخ ستاره» را پیدا كردم و شروع كردم به كار كردن.
چیزی كه در شعر معلم برای من جالب بود وجود نوعی از قدمت و فخامت در حال و هوای نو بود. من شعر را با سبكهای كهنهاش میپسندم؛ به همین خاطر بیشتر از اینكه به حافظ و سعدی، گرایش داشته باشم به شعرایی مثل خاقانی و سنایی و ناصر خسرو علاقه دارم. در شعر معلم بین سنت قدیمی و نوآوریهای جدید جمع شده است. آن چیزی كه آقای مظفری، آن را در مجله شعر «شور تازه و هنگامه قدیمی» نامید.
اولین شعری كه در این قالب سرودید چه بود؟
معلم یك مثنوی دارد
چنین به زاویه در چند پا فشردستید
هلا هلا به در آئید اگر نه مُردستید
كه این مثنوی را خطاب به منافقین سروده، در آخر «رجعت سرخ ستاره» این مثنوی آمده بنده هم متأثر از این مثنوی، اولین مثنویم را با این سبك سرودم كه درباره خروج نیروهای شوروی از افغانستان بود، فكر كنم زمستان 1367 بود
هلا هلا به كجا میروید برگردید
قدم نهید به میدان اگر نه نامردید
كجا روید چنین خسته و عرقریزان
كجا روید چنان از ركاب آویزان
سال 1368 رحلت امام اتفاق افتاد، شما هم شعری متأثر از آن فضا سرودهاید؛ فضای ذهنی و روحی شما در آن موقع چگونه بود؟ خبر ارتحال امام را كجا شنیدید؟
حضرت امام برای بنده، شخصیت آرمانی خاصی بودند یعنی از آنهایی كه ممكن است انسان سالها انتظار بكشد كه در عالم اسلام ظهور كند؛ به این لحاظ درگذشت امام تأثیر عاطفی و روحی خیلی جدی روی من گذاشت در همان ایام اولین كنگره شعر حوزه در مشهد برگزار میشد و من در آن كنگره، جزو میهمانان بودم، آقای معلم و دیگران هم آمده بودند. روز اول برگزاری مراسم، آخر شب بود كه خبر آمد بیماری حضرت امام عود كرده است كه در كنگره هم خیلی تأثیر گذاشت، همه گریه كردیم و بیرون آمدیم و رفتیم و دعا كردیم. صبح كه خبر را شنیدیم تصور ما این بود كه كنگره دیگر برگزار نخواهد شد، به محل كنگره آمدیم، سید عبدالله یك طرحی گذاشت و گفت: كنگره را ادامه میدهیم و ویژه حضرت امام، امشب یك مراسم میگیریم. هر كدام از شاعران به یك اتاقی رفت و شروع كرد به نوشتن، همانجا به من یك حالی دست داد كه مثنوی را شروع كردم و برای حضرت امام گفتم، آقای معلم هم یك مثنوی سرود. شعر من اول هفت ـ هشت بیت بود و بعد اضافه شد، همه شعر سرودند و شب مراسمی گذاشتند با نام «در سوگ خورشید» كه شاعرانی كه همان روز شعر سروده بودند آمدند و شعرهایشان را خواندند. من هم شعر خواندم، وسط شعر بغض من گرفت و شروع كردم به گریه كردن و تقریباً شعر را با گریه خواندم، تمام جمعیت هم همراه با من زار زار گریه میكردند، یك حالت عجیبی داشت. این شعر و آن حال و هوا هم در خودم و هم در بقیه خیلی تأثیر گذاشت، همین بود كه تكمیلش كردم و در آن مسابقه كه برای رحلت امام گذاشته بودند؛ مقام آورد، بعد از آن هم حاج صادق آهنگران خواندش و چاپ شد.
اولین كتابی كه از شما به چاپ رسید در چه سالی بود؟
جمعی از شاعران مهاجر افغانستان، حدود سال 1367 دور هم جمع شدیم و انجمنی تأسیس كردیم كه در آن من و محمدآصف رحمانی و فریدون نقاشزاده و سید ابوطالب مظفری و جمعی دیگر عضو بودیم. تصمیم گرفتیم مجموعهای از شعر شاعران افغانستان را كه درباره مسائل جنگ و جهاد است منتشر كنیم، بنده و محمدآصف، اشعار همان انجمن را گردآوری كردیم و اسمش را گذاشتیم «شعر مقاومت افغانستان»، الان وقتی فكر میكنم اسم رسایی نبود، یعنی شعر مقاومت افغانستان خیلی وسیعتر میشد و ما شعر یك گروهی را به این عنوان منتشر كردیم، این بود كه وقتی بعداً دفتر دوم شعر مقاومت منتشر میشد؛ آن را وسیعتر گرفتیم و از شاعران مختلف گنجاندیم، این كتاب اول در سال 1369 در حوزه هنری به چاپ رسید و آقای معلم هم مقدمهای بر آن نوشت.
در مورد «پیاده آمده بودم» صحبت كنید، چون اولین دفتر شعر شماست در چه فضایی بود، چهطور ستقبال شد و نقد و نظرات در موردش چگونه بود؟
این كتاب را من به پیشنهاد سیدعبدالله جمعآوری كردم و برای چاپ به حوزه هنری دادم، در حوزه، مدتی زیر چاپ ماند در همین مدت تأخیر چند شعر جاافتادهتر من ازجمله مثنوی بازگشت سروده شد و آنها را در آخرین مرحله به كتاب اضافه كردم اینها خیلی مؤثر بود در اینكه كتاب جا باز كند، چون مثنوی بازگشت خیلی معروف شده بود و تا حالا هم مرا با مثنوی بازگشت میشناسند. اسم كتاب را هم به پیشنهاد قزوه گذاشتیم كه یادآور مثنوی بازگشت باشد. كتاب كه منتشر شد؛ استقبال خیلی خوبی شد تا جایی كه حدود 12 نقد و معرفی در مطبوعات برای این كتاب نوشته شد و كتاب بعد از یكسال نایاب شد. چاپ دوم را تقاضا كردیم كه بعد از مشكلاتی در سال 1375 منتشر شد.
از روزنه بگویید، چطور شكل گرفت؟
نوشتن روزنه خیلی جالب بود، من اصلاً فكر نمیكردم كه یك كتاب آموزشی شعر تألیف كنم، در اردوهای شعر و قصه دانشآموزی، هر سال مرا میخواستند، هم عضو داوران بودم و هم كلاسهای آموزشی شعر میگذاشتم؛ آقای محدثی گفت تو بیا یكسری از این كلاسها را تدوین كن، من یك جزوه آموزشی در 9 صفحه نوشتم كه مقدمهاش آشنایی با شعر بود بهاضافه چند شعر از دوستان را هم در آن گنجاندم. از این جزوه استقبال شد و بعد از چند جزوه دیگر، آقای محدثی گفت اگر این بهصورت جزوه نوشته شود؛ پراكنده میشود. این بود كه جلد اول كتاب روزنه را نوشتم و بعد از آن ادامه مباحث را در جلد دوم پی گرفتم. در جلد سوم تصمیم گرفتم كه بر پایه این مباحث، شعر شاعران را محك بزنم، سیزده شعر از سیزده شاعر را انتخاب كردم و در جلد سوم روزنه این اشعار را نقد كردم. بعد از مدتی كل كار را از نو بازنگاری كردم، تمام منابع را از نو خواندم و یادداشتبرداری كردم و روزنه جدید را نوشتم كه سال 1377 در یك جلد چاپ شد. بعد از روزنه نیاز به یك دستورالعمل استفاده از این مباحث احساس میشد، گفتند كه فقط برای معلمین بحث كنید كه من آن كتاب «كارگاه خیال» را نوشتم كه روش تدریس و داوری شعر را به معلمان یاد میدهد.
« شعر پارسی » از آثار مهم شماست، فكرش از كجا آمد، به نظر خیلی هم كار برده است؟
دوستان ما در آموزش و پرورش بعد از انتشار كتابهای روزنه گفتند بچهها با نمونههای برجسته شعر فارسی از دیروز تا امروز آشنا نیستند. از نظر من هیچ كتاب جامعی در این قضیه وجود نداشت، بعضی كتابها برگزیده شعر قدیم بود، بعضی برگزیده شعر جدید قرار شد من یك تاریخچهای از شعر فارسی بنویسم، همراه با برگزیدهای كه در یك كتاب منتشر كنیم. كتاب خیلی كار برد و خیلی هم فشرده این كار انجام شد، تابستان صحبت كتاب مطرح شد و پاییز منتشر شد. 100 صفحهای كه بر آن كتاب نوشته شد؛ حاصل یك خوانش مفصل بود كه از كتابهای تاریخ ادبیات فارسی داشتم و به نظرم جدیتر از خود انتخاب اشعار است.این كتاب در نوع خودش برای بنده راضیكننده است، از این جهت كه كتابی است كه هم شعر قدیم و هم شعر جدید را در خود دارد و در نوع خود مشابهی ندارد.
اما «همزبانی و بیزبانی»، این كتاب از این جهت كه تحقیق بسیار خوبی در آن انجام شده و اینكه برای همه قابل استفاده است، حتی كسی كه فقط خواندن و نوشتن ابتدایی میداند برایش جالب است كه بداند كلمهای كه به كار میبرد، ریشهاش كجاست؟
از آرزوهای قدیم من این بوده است كه این قلمرو جغرافیایی ـ سیاسی دوباره یك كشور بشود، از نظر جغرافیایی كه این امر در حال حاضر ممكن نیست، پس باید سوء تفاهمات فرهنگی را از بین برد تا از نظر فرهنگی یكپارچگی حاصل شود. یكی از مسائلی كه میتواند سوء تفاهمات را برطرف كند؛ همزبانی است. من میدیدم كه در حوزه زبان، ما یكسری مشكلات داریم كه اگر اینها برطرف شود ارتباطات بیشتر میشود. این بود كه همزبانی را مطرح كردم كه دوستان ایرانی قانع شوند كه میتوانیم ارتباط بیشتری داشته باشیم. اما انگیزه این كتاب، «شعر پارسی» بود. وقتی در شعر پارسی از شعرای افغانی نام بردم؛ برای بعضی دوستان ایرانی گران آمد، میگفتند تو فلان شاعر ایرانی را حذف كردهای ولی شاعران افغانی را قرار دادهای، تو ملیگرایی كردهای، مثلاً استاد كمال را نیاوردهای و استاد خلیلی را آوردهای. درصورتیكه در تمام مجموعه فقط 7 شاعر افغانی مقابل 40 شاعر ایرانی حضور دارد. نقدهای مختلفی بر «شعر پارسی» شد و من به چند تا جواب دادم ولی دیدم نمیتوانم به همه جوابگو باشم تصمیم گرفتم همه مسائلی را كه در دل دارم و همه مباحثی را كه در مورد زبان مشترك و تعاملات و ارتباطات مردم افغانستان و ایران دارم، در این كتاب بنویسم تا همه ذهنیات را جواب داده باشم.
فضای فعلی فرهنگی بین ایران و افغانستان را چگونه میبینید. چه راهكاری برای تعاملات فرهنگی دو شور مناسبتر است؟
ما فكر میكردیم كه در افغانستان هم با همین نوع گرایش كه در ایران مطرح است، میتوانیم مؤثر واقع شویم. منتهی به نتیجه رسیدیم كه افغانستان از نظر فرهنگی، مقتضیات خاص خود را دارد؛ ایران از نظر مذهبی تقریباً یكدست است، در افغانستان اینگونه نیست. در مجموع وضعیت افغانستان برای كار ایدئولوژیك مناسب نیست، بلكه در آنجا باید گرایشات ایدئولوژیك، گرایشات ملی و گرایشات منطقهای، با هم تلفیق شود. در افغانستان نمیتوان فرهنگ را یككاسه كرد؛ بلكه باید با تسامح و تساهلی بیش از ایران برخورد كرد. جمهوری اسلامی با همان تفكر واحد در این مدت عمل كرد كه یكسری حساسیتها را برانگیخت و متأسفانه راه فعالیتهای سازنده جمهوری اسلامی در افغانستان بسته شد، مورد دیگری هم كه دوستان ایرانی ما خوب عمل نكردند، این بود كه گرایشات فرهنگی همراه بود با جانبداری سیاسی از بعضی جریانات خاص و این جانبداری كمكم جمهوری اسلامی را محرك یك عده خاص و دشمن بعضی مردم دیگر دانست و اینگونه شد كه مردم افغانستان فكر كردند جمهوری اسلامی فقط با بعضی فارسیزبانان و فقط با بعضی مذاهب، رابطه خوبی دارد و این ناشی از روش سیاسیای است كه ایران به كار گرفته و تا به امروز هم ادامه دارد. من فكر میكنم در سالهای گذشته یك نوع تفكر خاص به افغانستان تزریق شد و این از طرف مردم پس زده شد. مثلاً در سالهای اول، ارگانهای ایرانی هرچه كتاب میبردند یا توضیحالمسائل بود، یا مفاتیح و از كتابهای فكری خوب فقط كتابهای شهید مطهری، درحالیكه ما انتظار داشتیم كتابهای آموزشی هم باشد، كتابهای كودك و نوجوان هم باشد. تصور میشد كه ایران عمداً جهتگیری میكند و میخواهد فكری را تزریق كند و مردم در مقابل این تزریق، واكنش نشان دادند.
شما چه تعریفی از هنر انقلاب و هنر مبارزه دارید؟
طبیعت بنده توجه به مسائل كاربردی است یعنی مثلاً بر یك شعر انقلاب میتوانم نقد بنویسم ولی اگر بگویید ماهیت شعر انقلاب چیست؛ شاید نتوانم تعریف جامعی را ارائه كنم.یكطور دیگر سؤال میكنم، آیا خودتان را یك شاعر انقلابی میدانید؟به آن مفهوم رایج شده در جامعه نه.
چه مفهومی؟
الان یك مفهومی رایج شده كه اگر انسان بخواهد آن را مطرح كند به یك گرایش محدود منجر میشود، ما باید واقعیت را بپذیریم، ما در افغانستان، سالهای سال گرایشهای انقلابیتری داشتیم، دیدگاه ما نسبت به انقلابی بودن و جهاد كردن و درگیر شدن در مسائل انقلاب و چیزهایی از این قبیل آشفته است، من الان با دیدگاههایی كه در ایران وجود دارد نمیتوانم خودم را بررسی كنم. چون بیشتر با مسائل افغانستان، درگیر بودم. منظور فقط ایران نیست، به مفهوم عام قضیه، حتی فراتر از جهان اسلام، مفاهیمی مثل شعر مبارزه، شعر ایستادگی، شعر پایداری و از این قبیل.
حالا متوجه شدم، با این گرایش همیشه دوست داشتم كه شعرم، یك شعر معترض باشد. چند چیز در عوالم شعر مطرح است كه من سعی كردم آن گرایشها را نداشته باشم و شعرم محدود شده است، به همین خاطر شعرم انقلابیتر نشان میدهد. یكی اینكه هیچوقت ستایش كسی را نخواستهام كه در شعر بكنم، مسلماً كسی كه اهل ستایش نباشد؛ معترضتر تلقی میشود. در شعر هیچگاه من تغزل و عاشقانهسرایی نكردم. مگر بهندرت در یكی دو شعر، هیچگاه شعرم مربوط به شخص خودم نبوده و چیزی كه درباره خودم اتفاق افتاده؛ حدیث نفس نكردهام، چیزی بوده كه برای مردم و جامعه اتفاق میافتاده و هیچوقت شعری بدون هدف، همینطور تفریحی و تفننی ننوشتهام.
خطر ستایش كردن از حاكمیت موجود بیشتر از خطر اعتراضش است. این است كه سعی كردم بیشتر روش اعتراض را پیش بگیرم یك چیز دیگر هم هست كه شعرم همیشه به نحوی با حوادث و مسائل افغانستان درگیر بوده و این باعث میشده كه همیشه شعری باشد كه مرتبط با وقایع روز است؛ یعنی همان تعبیری كه بیدل دارد «شعرم یكسر سوانح اوقات است» اگر در مواقعی هم مردم آن روحیه انقلابی را نداشتهاند من خودم را تغییر ندادهام؛ بلكه سعی كردهام مردم را تشویق كنم كه به آن روحیه برگردند. به همین خاطر آخرین اشعارم هم بهنوعی اعتراضآمیز است و از این بیشتر هم ادعایی ندارم.
اشعارتان بیشتر جوشش دارد یا شعرهایی هم دارید كه مثل یك داستاننویس روی آنها كار كنید؟
هردو نوع بوده، بعضی شعرها در یك لحظه جوشیده بهطوری كه بعد از آن هم نتوانستهام تغییری در آن بدهم مثلاً عمده آن شعر در مورد امام یا آن شعری كه برای آن شهید گفتهام شعر مسافر. ولی بعضی از شعرها هم بوده كه واقعاً رویشان كار كردهام مثل بنایی كه دقیقاً ظرایف ساختمان را از اول تا آخر حساب میكند.
مثلاً شعر كفران
كیست برخیزد از این دشت معطل در برف
میدود خون كسی آن سوی جنگل در برف
كه 60 بیت است؛ روی این شعر 10 ماه كار كردم و در این مدت حداقل 12 بار بازنگاری شد؛ حدود سال
373 بود، واقعاً روی كلمه كلمهاش كار كردم.
چه كارهای جدیدی در دست دارید؟
كار اصلیام فعلاً نوشتن است مقاله، نقد و پژوهشهایی در حد خودم و یا ویراستاری كتاب، غالب كتابهایی كه همشهریان ما نوشتهاند و حتی بعضی دوستان ایرانی را ویرایش كردهام. مثل دیوان بلخی، آثار خلیلالله خلیلی، حدود 10 كتاب درباره جهاد افغانستان و 20ـ15 مجموعه شعر از شاعران مختلف شاید بالغ بر 50 عنوان بشود. ازاین كه بگذریم در حال تهیه یك كار در مورد بیدل هستم كه بیتهای بیدل بهصورت ذوقی است، آخرین دفتر شعرم هم بعد از پیاده آمده بودم و گزیده ادبیات معاصر با عنوان «كفران» در حال چاپ است. یك كار دیگر كه دارم جمعآوری و بازنویسی خاطرات سیاسی پدرم است. و یك كاری آرزو دارم كه انجام بدهم كه آرزوی دور از دسترسی هم هست، حدود 10 سال است مشغولش هستم، تحلیل و بررسی جامع شعر افغانستان كه تاریخچه شعرا و جریانات و نقد و بررسی را در بر میگیرد كه بهترین منبع در مورد شعر امروز افغانستان است.
رابطه اشعارتان را با موسیقی چطور میبینید، شعر احد را كه آقای بهادری خوانده خوب از كار درآمده است.اشعار من خیلی قابلیت موسیقی ندارد مگر موسیقیهایی كه بخواهد حكایتهایی از مقاومت و غربت را منتقل كند. موسیقی ما بیشتر با اشعار عاشقانه عجین بوده، البته علاوه بر آن شعر كه آقای بهادری خواندند، مثنوی بازگشت را آقای اسد بدیع یكی از هنرمندان افغانستان در خارج از كشور خوانده و دو سه غزل را هم آقای داود سرخوش خوانده كه ایشان هم به جریانات مقاومت علاقهمندی داشته است.
در شعر شما مبارزه با تحجر، سرمایهداری و ظلم از مفاهیم اصلی است، جمع این موضوعات چگونه اتفاق افتاده است؟
این نكته كه شما اشاره میكنید برای خودم هم تازگی دارد، لااقل دقت كردن در آن تازگی دارد، اگر هم این اتفاق افتاده، عمدی در آن نبوده بلكه شاید. ناشی از یك نوع میل درونی بوده، البته پرداختن به این موضوعات نوسان هم داشته است، در شعرهای قدیمی تحجر بیشتر مطرح میشد، مثلاً در «روایت» ولی در سالهای اخیر كمتر به این قسمت اشاره كردهام، فقط در شعر عمو زنجیرباف به این موضوع پرداخته شده است. شاید هم علتش این بوده كه این موضوع را به اندازه كافی پرداخته بودم و اگر بیشتر ادامه میدادم افراط میشد. حالا اگر بخواهیم به موضوعی بپردازیم باید در مورد روشنفكرنمایی بحث كنیم.در مورد ظلمستیزی، خواستهام به نحوی از زاویههای دیگر به آن نگاه كنم و از این موضوع دور نباشم، اما موضوع سرمایهداری از جهاتی كه چپیها مطرح میكردند برای من موضوعی اصلی نبوده، به این لحاظ هم این سه موضوع با هم جمع شده است. چون كسانی كه مهمترین موضوع برایشان سرمایهداری است، نمیتوانند با تحجر مبارزه كنند و عكس این هم صادق است. من چون سعی میكردم همیشه در یك حالت تعادلی باشم، جمع اینها امكان داشته است.
در این نگاه از چه كسی متأثر هستید؟
این نگاه در من از چشم دیدهای بیرون و از شعر شاعران دیگر هم بوده است، یعنی اینطوری نبوده كه این مطالب را بخواهم كلش را در آثار متفكران نشان دهم، در شعرها هم این مطالب مطرح میشده، یك مقداری از این مباحث متأثر از شعر دهه 60 است، مثل شعرهای اجتماعیاش: «دسته گلها دسته دسته میروند از یادها...» یا شعرهای مرحوم حسن حسینی، مثل نوشداروی طرح ژنریك یا شعرهای مرحوم سلمان هراتی، عبدالملكیان، امینپور، معلم در بعضی جاها و بیشتر میتوانم بگویم در آن مقطع از زمان متأثر از شعرهایی بودم كه این مباحث در آنها مطرح میشد.
این شعر معترض انقلابی در حال حاضر چه وضعی دارد، چقدر با متأخرین این جریان شعری آشنا هستید؟ دورنمای این شعر را چگونه میبینید؟
بنده تا اواسط دهه 70 با جریان شعری برخورد داشتم و با شاعرانش نشست و برخاست داشتم، مثلاً با قزوه بیشترین ارتباطم با ایشان بود، دوست نزدیك بودیم و هستیم. بعد از آن ارتباطم با جریانات شعری قطع شد، بیشتر دو موضوع دیگر مرا جذب كرد، یكی روزنامهنگاری و همین نشریه دُردری و خط سوم و دیگری یكسری مسائل شغلی كه مشغول آنها شدم كه مقارن بود با تشكیل خانواده و اینها كلاً مرا از جریان زنده و فعال شعری این سالها دور كرده است. و خودم هم در یك انزوایی كه شاید خودم بر خودم تحمیل كردم بودم و بهندرت در جایی ظاهر میشوم این است كه از جریانات شعر این سالها زیاد اطلاع ندارم ولی حداقل میتوانم بگویم كه بعضی از آن شعرا تغییر موضع و تغییر جبهه دادند. تغییر موضع صریح نمیشود گفت، بلكه جایگاه قدیمی و معترضشان را نتوانستند حفظ كنند و غالباً اینها شاعرانی بودند كه وصل شدند به ارگانها و دستگاههایی كه اینها را تأمین میكردند، كار میكردند در آنجا، یعنی خیلی از شاعران تبدیل شدند به كارمند، خیلی از اینها رفتند به محیطهای دانشگاهی یا محیطهای اداری یا روزنامهنگاری، این است كه یك عده از پیشكسوتان این جریان دیگر نتوانستند كار چندان جدیای بكنند، البته جوانترهایی بودند كه به پیروی از آنها كار كردند، منتهی من از كارهای جوانان خیلی اطلاع ندارم كه بگویم تا چه حد بهصورت یك جریان هستند، اما فكر نمیكنم الان آن حالت جریانی را كه در دهه 60 بود، داشته باشد. الان جریانهای دیگر هست مثل شعر عاشقانه كه در اواخر آن دوره پیش آمد امثال سهیل محمودی، محمدعلی بهمنی و حسین منزوی. الان هم تصور نمیكنم، آنچنان جریان فعالی باشد خصوصاً اینكه در این سالها كلاً شعر یك جریان فعال و پویایی نیست.
چطور میتوان این شعر انقلابی را به همان جریانسازی اواخر دهه 60 رساند؟
آن جریان یك مقدار طبیعی و به اقتضای وضعیت خود جامعه بود، خود جامعه در حال حركت و پویایی بود. ما نمیتوانیم جامعه را در تمام جوانبش حركت بدهیم كه این شعر هم با تمسك به او حركت كند در آنصورت باید یك جنگ دیگر یا یك انقلاب دیگر راه بیندازیم. بهطور طبیعی وقتی جامعهای به سمت ثبات میرود، این مسائل كمتر میشود و مردم سعی میكنند بیشتر از روشهای قانونی كه بعداً جایگزین روشهای احساسیتر و عقلانیتر میشود، استفاده كنند. این به نظر من یك جریان طبیعی و ناگزیر و البته ناخوشایند است، فقط تلاشهای فردی را میتوانم مؤثر بدانم. چون شعر بیشتر حركتی فردیست تا جمعی، شاعر میتواند بدون توجه به همه اتفاقاتی كه دور و برش میافتد در خلوت خودش كار كند. كاری كه میشود كرد این است كه شعرایی كه دلبستگی به این حرفها دارند، آن زمینههای سرایش این نوع شعر را برای خودشان قویتر كنند.
شاید همان جنبش و حركت اجتماعی باید باعث این بشود؟
بله ما نمیتوانیم از شعر الان انتظار شعر دهه شصت را داشته باشیم، نه در شعر بلكه در سایر هنرهای ما هم همینطور است، الان در سینما هم ما آنطور تحركی را كه در دهه 60 و 70 دیده میشد نمیبینیم. خیلی از آنها یا كمتر كار میكنند یا دغدغههایشان را خیلی جدی نمیگیرند. حتی ما میبینیم بعضی شعرهای الان با شعرهای قبل از انقلاب هم برابری نمیكند.
در این چند سال رهبری گفتمان جامعه را به سمت عدالت بردند، این موضوع چقدر میتواند در زنده كردن دوباره فرهنگ و هنر انقلابی مؤثر باشد؟
نقش ویژه و متمایز رهبری در این جریان غیرقابل انكار است كه میتواند این تحرك را ایجاد كند.
همیشه هم دیدهایم در جوامع كه تأثیرگذاری مصلحان اجتماعی و رهبران اجتماعی در مردم هم در مقاطعی از زمان كه مردم آن آمادگی را دارند، بیشتر است. گاهی دیدهام كه یك مصلح یا رهبر در مقطعی توانسته با یك بیانیه یا یك صحبت، یك تحول و تحرك خیلی شدیدی در افراد ایجاد كند، در مقطع دیگر همان مردم دیگر آن آمادگی را برای آن نوع سخن نداشتهاند.
بعضی شعر انقلابی و معترض را سفارشی و شعاری و تاریخ مصرفدار میدانند، در این تعریف، این شعر به لحاظ فنی با ضعفهایی مواجه است ولی در شعر شما محتوا و قالب همپای هم به اوج نزدیك میشود، گاهی كار شاعران از این ناحیه سخت میشود كه آن محتوایی را كه در دل دارند اگر بخواهند بیان كنند؛ جریان فنی در یك مسیر قرار میگیرد و محتوا در مسیر دیگر، یكی از آنها را كه بگیرند دیگری از دست میرود ولی چیزی كه باعث شد در بنده این اتفاق نیفتد، این بود كه مسائل فنی در راستای محتوا قرار گرفت یعنی بعضی از تكنیكهای فنی كه از لحاظ صوری در شعر مؤثر است، بنده بیشتر به آنها توجه كردم كه آنها در ارتقای محتوا میتوانست مؤثر باشد، ویژگیهای فنی كه در شعرهاست، به تعبیری مهارتهای زبانی یا بیانی یا هنرمندیهای شعری، بعضی از اینها خودشان محتواساز نیستند. مثلاً تناسبهای لفظی، اینكه در شعر بعضی حروف با هم هماهنگ باشند، خوب این محتواساز نیست، بنده دنبال این نوع نرفتم یكی دیگر از دلایل این بوده كه بنده، آدم تكنیكگرایی نبودهام و بیشتر تلاشم بر این بود كه محتواگرا باشم ولی در عین حال شعر شاعرانی كه از لحاظ تكنیك قوی هستند را میخواندم، این خیلی مؤثر بوده یعنی درست است كه بنده بیشتر به محتوای شعر توجه میكردم، ولی در مطالعه شعر مثلاً مثنوی معنوی نخواندم! هیچوقت با وجودی كه از لحاظ محتوا مثنوی خیلی برجسته است ـ در مقابل غزلیات شمس خواندم یا غزلیات بیدل خواندم. در عصر حاضر هم همینطور است مثلاً بنده اشعار آقای گرمارودی را نخواندهام با وجودی كه از لحاظ تعهد مذهبی در یك مقطع از زمان، شعر ایشان بسیار بارز بود و یكنوع نگاه مذهبی را در شعر قبل از انقلاب رایج كرده چون احساس كردم من در مطالعه شعر احتیاج به تجهیز تكنیكی دارم نه فرا گرفتن مباحث محتوایی. مثلاً در شاعران قبل از انقلاب، شعر شاعرانی را كه از لحاظ فكری با من همسویی نداشتهاند خواندهام، از تكنیكشان میخواستم استفاده كنم، مثلاً من شعر ایرج میرزا را بسیار خواندم و یكمقدار كه زبان شعرم نرمتر شد كه كلمات راحتتر كنار هم قرار میگیرند و نوعی بیان نسبتاً محاورهای همراه با ضربالمثلها این رقم بیان را بیشتر متأثر از ایرج میرزا هستم مثلاً در شعر عمو زنجیرباف مثلاً شعر اخوان را بنده زیاد خواندم و از ویژگیهای بیانش در بعضی كارهای اولم استفاده كردم، بهطور خلاصه با اینكه محتواگرا هستم ولی در مطالعاتم آثار شاعران تكنیكگرا را خواندم، و در گرایشات محتوایی از مطالعات دیگرم استفاده كردم. البته بعضی شعرها در دهه 70 هم از لحاظ تكنیكی و هم از نظر محتوایی در من مؤثر بود. كار دیگری كه من كردم آن جوانب كار فنی كه چندان به درد محتوا نمیخورد دنبالش نرفتم.
بعضی هنرمندیهای بیانی هستند كه اینها خودشان در محتوا اثر میگذارند، ازجمله تلمیح و اشاره به داستانها و روایات و آیات قرآن و چیزهایی كه مجموعه پشتوانه فرهنگی ما بهشمار میرود، اینها را وقتی ما در خدمت تكنیك شعر قرار میدهیم، لاجرم با محتوا همسو میشود. به این خاطر كه وقتی تلمیحی انجام میدهد، نسبت به یك واقعهای از تاریخ یا آیات و احادیث بهنوعی ذخایر محتوایی را هم به خدمت گرفتهای مثلاً در قضیهای مانند موعظه:
آسمان برف و میان صاعقه را كرده گسیل
یا خدا مرگ فرستاده به مرد و زن ایل
در اینجا خیلی كم از این تناسبهای لفظی استفاده شده، یا در بیت:
جان موجود ستانیده مگر بوی حیا
صور موعود دوانیده مگر اسرائیل
از این رقم تناسبات لفظی زیاد پیدا نمیشود ولی در عوض تا بخواهیم تلمیحاتی هست به تاریخ و
رهنگ قدیم و اینها خودش میتوانسته مؤثر باشد. مثلاً وقتی گفته شده:
حج و گلزار چه خواهد كند آن بیسر و پا
كه نبرده است به قربانگه شوق اسماعیل
تیغ كرار چه بندد به كمر آنكه به عمر
نتواند نهد آتش به كف دست عقیل
تكنیك و محتوا در اینجا همسو شدهاند.