دفاع مقدس

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید بدون سانسور

-          شهدا دوستار امام بودند.

-          شهدا به امام حسین اقتدا کرده بودند.

-          شهدا سرشار از معنویت بودند.

-          فقط کسی شهید می شد که لیاقت داشت و انتخاب شده بود.

-          شهدا پرتلاش و خستگی ناپذیر بودند.

-          شهدا ولایت پذیرو ولایت مدار بودند.

-          شهدا به پدر و مادرشان احترام می گذاشتند.

-          شهدا اهل نماز شب بودند.

و...

شهدا همه اینها بودند ولی اینها همه خصوصیات شهدا نیستند.

-          شهدا درد مردم و اجتماع داشتند.

-          شهدا معنویتشان همراه با روحیه عدالتخواهی بود.

-          شهدا ظلم ستیز بودند.

-          شهدا درد فقرا و محرومین را داشتند.

-          شهدا جبهه جهانی مستضعفین را باور داشتند.

-          شهدا استکبار ستیز بودند.

و...

وصیت نامه شهید حسن آزادی یکی از دلایل نوشته های بالاست.

« انا لله و انا الیه راجعون. ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم لان لهم الجنه. خدا جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده است.

خدایا بگذار گستاخانه در میدان شهادت بتازم. بگذار غرور و تکبر را با آب اخلاص و خلوص و صدق و تواضع شستشو دهم. باخون خود ننگ هزار ساله تاریخ را بشویم.

وقتی شهادت در راه خدا باشد, انسانهای مؤمن شهادت را انتخاب می کنند که مردنی است بر اساس انتخاب نه مردنی که بر آنان تحمیل شده باشد. و این بنده سالهاست که خود چگونه مردن را انتخاب کرده ام که امیدوارم خداوند نصیبم کند. وچنین است کسانی که از مرگ می ترسند که از اعمال گذشته خود وحشت دارند. ولی کسانی که اعمال نیکو انجام داده باشند آرزو دارند که هرچه سریعتر پاداش اعمال نیکوی خود را ببینندو دنیا به منزله محل ندامت می باشد. و مرگ پلی است بین این دنیا و آن دنیا, و در آن دنیا نتیجه زراعت خود را درو می کند. درضمن باید اضافه نمایم که با توجه به اینکه خیلیها با مرامهای مختلف ادعای حق بودن را دارند لکن حق یک چیز بیشتر نیست. وبه نظر من اختلاف بر سر معیارهاست و برای من که معیارم قرآن و پیغمبر و امامان و ولایت فقیه می باشد, جز این نمی باشد و درحال حاضر کلیه کسانیکه با ولایت فقیه مخالف هستند، باید با آنها مبارزه کرد. زیرا آنها خائن به اسلام و مسلمین می باشند.

مانند کوه باش و چون کوه استقامت کن. لحظه ای از نام ویاد خدا غافل مباش ودر راه دین بکوش زیرا که هرچه بکوشی باز کم است.

خواهرم زینب وار با ناملایمات دست و پنجه نرم کن تا همیشه سربلند باشم واز داشتن چنین خواهری برخود ببالم.

می خواهم موقعی که شهید شدم و به این درجه افتخار آمیز نائل شدم, چشمان مرا درهنگام شهادت باز گذارید تا دشمنی نگوید شهادت بر او تحمیل گشته, بلکه او با دیده بصیرت بر این راه قدم گذاشته و با عظمی راسخ آنرا به انتها رسانیده. در این پیام به همه آنهایی که لذائذ و شهوات مادی پرده های مکدر بروی چشمان آنها آویخته است خطاب می کنم که دستهایم را بیرون بگذارید تا دنیا طلبان و عافیت طلبان ببینند که ازمتاع دنیا چیزی با خود نمی برم و درگوشه ای از وصیتم همسرم را خطاب قرار می دهم که زینب وار رسالت پیام خون همسر خود ودیگر شهدارا به دیگران برسانند. آری شهید شاهد است وشهادت من در راه اسلام و قرآن شاید بتواند جوششی در جوانان بوجود آورد.

مادرم خوشحال باش که در آن دنیا فاطمه زهرا بانوی اسلام از تو گله ای ندارد. لباس سیاه مرا از خونم سرخ کنید و جلوی تابوتم بگذارید. من وظیفه شرعی خود می دانم که علیه مزدوران داخلی و خارجی مبارزه کنم و ما هرچه خون بدهیم انقلابمان پایدارتر می شود.

به هیچ وجه سرمایه داران را به منزل یا سرقبرم راه ندهید و به آنها بگوئید که حسن ضد شما و حامی ضعفا بوده است و بدانید که عاقبت شما نابودی است و من و امثال من همیشه آماده شهادت هستیم، چه در اینجا به خنجر منافقان و چه درجبهه به دست صدامیان.

 پس از شهادتم گل سرخ به سینه خود بچسبانید زیرا که من ازمرگ نمی هراسم چون که بعد ازمرگ زندگی تازه من شروع می شود و انگار تازه از مادر متولد شده ام.

من از همه ملت ایران می خواهم که مسجدها را رها نکنند چون مسجد سنگر است وسنگرها را محکم کنید وملتی که شهادت برای او سعادت است پیروز است.

 

 

داستان كوتاه

بسم الله الرحمن الرحیم

مشترک مورد نظر به شهادت رسید

خبر را از تلویزیون شنیدم. به موبایل حاج آقا انجوی نژاد زنگ زدم، خاموش بود. با یکی از بچه ها تماس گرفتم. تلفن دو نفر از بچه های شیراز را داد. اولی اسمش محمد رضا مهدوی بود. تا بحال ندیده بودمش. تماس گرفتم : تماس با مشترک مورد نظر امکان پذیر نمی باشد.

صبح یک پیام کوتاه رسیده بود. مهدوی از بچه های هیئت رهپویان وصال شیراز در انفجار شب گذشته به شهادت رسید.

نقد مجموعه مرد هزارچهره

بسم الله الرحمن الرحیم

مدیری + مدیران = مردان هزار چهره

مرد هزار چهره بیش از اینکه نسبت به کارهای پیشین مدیری قویتر باشد، خوش رنگ ولعاب تر است. واین به دلیل محدود بودن قسمتها و برنامه ریزی دقیقتر و با حوصله تر برای ساخت و البته بودجه بیشتر و به تبع آن هنرپیشه های معروفتر و لوکیشنهای متنوعتر است. و به همین دلایل کمتر از طنز های دیگر تلویزیون شاهد آب بستن و کش آمدن نماها وقسمتها در آن هستیم. اما نگاه مدیری و ایضاً مدیران صدا و سیما به جامعه و طنز و مقولاتی از این دست، همچنان دست نخورده است. مدیران تلویزیون و ایضاً برنامه سازان آن برمبنای حدیث الناس علی دین ملوکهم، از برجهای عاج و ارتفاع بالا به مردم و جامعه شان نگاه می کنند. این باعث ریز دیدن فرودستان و درشتتر دیدن درشتترها است.

1- سوژه به شدت دستمالی شده و کلیشه ای و تکراری است. داستان پخمه عزیز نسیم و فیلم فارست گامپ اثر رابرت زمه کیس ــ این آخری در جایگاه خود اثری حرفه ای و سیاسی و عمیق است و قابل مقایسه با کار مدیری نیست ــ و دهها اثر دیگر که پیرنگش قرار گرفتن کسی در جایگاهیست که به آن تعلق ندارد.

2- همچنان مصلحت اندیشی و محافظه کاری، مهمترین آفت برنامه سازی تلویزیون است. مسعود در چهار جایگاه به ظاهر اجتماعی حضور پیدا می کند. فارغ از اینکه به نوع انتخاب این فضاها می توان منتقد بود و پرسید که چرا خرده داستانهای بدیعتر و با اولویتتری انتخاب نشده اند، صحبت اصلی نوع پرداخت و نوع انتخاب موقعیت اجتماعی هر سوژه است. مثلاً در بخش اول مسعود در خانواده و بیمارستانی قرار می گیرد که بیش از 5 درصد جامعه قدرت ارتباط گیری و نزدیک شدن به آنرا را ندارند و درنتیجه دغدغه شان هم نیست. چرا بیمارستان و روابط آدمهایش به این میزان اغراق شده و دور از واقع است. ممکن است جواب این باشد که اغراق در ذات طنز است. اما حرف ما اینست که اگر اینگونه است چرا فضا سانتیمانتال و مشکلات طرح شده در ارتباط بیماران و پزشک اینقدر دور از ذهن و دور از فضای عینی بیشتر جامعه است. به همین دلیل است که مشکلات واقعی با همین نگاه اطو کشیده و مصلحت اندیشانه کلاً حذف می شود. مثلاً صحبتی از زیر میزی که معضلی مهم است به میان نمی آید. در بخش نیروی انتظامی هم همین فضا وجود دارد. کلانتری تبدیل به خانه ای ویلایی و بالا شهری می شود و همه مشکلات نیروی انتظامی در خشونت یا عطوفت افسران و صحبتی از رشوه، حجم بالای کار، مخاطرات کار، رابطه نیروی انتظامی و قوه قضائیه و ... به میان نمی آید. آن بخش آخر هم که به کلی برره ایست و فضایی رمانتیک و انتزاعی دارد و از حیطه همان 5 درصد جامعه هم خارج است.

3- بخش مربوط به شعرا و عارفان روشنفکر یا نقد فضای فرهنگی  هم با ارتباط برقرار می کند. البته نه آن 5 درصد گذشته بلکه عده ای از مسؤولان و فقط همانها که فضاهای اینچنینی رایا درک کرده و از آن روگردان شده اند، یا با تحقیق و کار اطلاعاتی آنرا دیده اند. اما عمده مردم نه محافل شعر روشنفکری را دیده اند و نه کتابها و جلسات عرفانهای بودایی و سرخپوستی و یوگا وذن و ... را به رسمیت می شناسند. سؤال اینجاست که طرح چنین فضاهای کوچک و محدودی در رسانه ملی بیشتر به ترویج آن کمک می کند یا محدودیتش؟ اما نسبت مدیری با این بخش از مجموعه مانند نسبتش با آن برنامه ای است که به تحصن مجلس ششم می پرداخت. او برای ادامه ارتزاق باید بالجبار رگ خواب مدیران و گوشه چشمشان را با خود داشته باشد.

زنجیره وبلاگی

بسم الله الرحمن الرحیممجله راه

راه نمایی

مجله سوره شماره 31 یا به عبارتی راه شماره 1 و یا با تعبیر زیبای سردبیرش سوره 1+30 منتشر شد. از آنجایی که اعتقاد دارم، هر عملی که از غیر معصوم سرزند، بی نیاز از نقد و تحلیل از طرف اهلش نیست، از دوستان وبلاگ نویس (آرمانخواهی، پلخمون، نُبی، هیئت دانشگاه فردوسی، خودجوش، چفیه، دو کلمه حرف حساب، آرمان 57، من زبان، ذیغار، حامد هستم، پابرهنه، فریاد مستضعفین و صراط) می خواهم در تکمیل این زنجیره وبلاگی کوشیده و علاوه بر نوشتن نقدهایشان بر شماره اول مجله راه درگسترش این زنجیره کوشش نمایند. اقلِّ نفع اینکار کمک به دوستان راه در بهبود کیفیت فنی و محتوایی مجله و گسترش گستره مجله و ایضاً جبهه فرهنگی انقلاب است. انشاء الله.

در ضمن از دوستان عزیز می خواهم مطالب برگزیده شان در این شماره را نیز ذکر کنند.

اما نقدهای خودم :

1- حجم مجله شماره 1 بسیار زیاد است. این یا از سر کمبود امکانات مالی وچاپ و وقت و ... است و یا به دلیل انباشته شدن مطالب این یک سال و اندی تعطیلی سوره. امیدواریم دومی باشد و منتظر مجلات پرو پیمان بعدی هستیم. ولی این یک شماره به خوبی قابلیت تبدیل شدن به 2 شماره را دارد.

2- تقسیم بندی مجله به بخشهای مختلف کار پسندیده ایست. هم دسترسی مخاطب به مطالب را آسانتر و هم از نظر ظاهری مجله را فاخر و خو ش قیافه می کند.

3- این مطلب آخری البته با عنایت به یک صفحه آرایی پرقدرت و هدفمند محقق می شود. چیزی که در این شماره به هیچ عنوان دیده نمی شود. می شود گفت صفحه آرایی راه در این دو شماره نسبت به سوره نه تنها قدمی رو به جلو نیست بلکه چند گام هم عقب تراست. مثلاً استفاده از عکسها و طرحها همراه با افراط و تفریط است. یک صفحه خالی خالی و حتی بدون سو تیتر(صفحات 61 و 95 و 127) و بعضی صفحه ها(54 و 55)  تماماً بوسیله عکسهای اکثراً بدون کیفیت پر شده است. نوع استفاده از عکسهای ابتدای مطالب ( صفحات 60، 81، 89) هم اکثراً مانند عکس برگردانهای کتابهای کودکان، انتزاعی و بریده شده از محیط به نظر می رسد. فقر استفاده از طرح و کاریکاتور و غلطهای املایی و برشهای نابجای چاپی هم بیداد می کند. مجموعاً یک فکر واحد و حساب شده برای کل نشریه در صفح آرایی دیده نمی شود و نتیجه اش سر درگمی خواننده است. مثلاً قطعه ای از گفتگوی آقای محمدی نجات د رابتدای صفحه شروع پرونده جشنواره آمده است و درنگاه اول به نظر می آید که این مطلب اشاره ای در ابتدای پرونده است.

4- از نظر محتوی مجله همچنان ادامه دهنده راه سوره است و جز چند مطلبی که ضعیفتر به نظر می آید، هدف و راه همانست و چارچوبها به همان شکل حساب شده. هم نگاه جبهه ای در آن وجود دارد، هم نگاه آرمانی و هم جهانی. در هر سه منظر هم مطالب مفید و پرقدرت و البته مطالب متوسطی از طرف نویسندگان جدید مشاهده می شود.

5- مطلب گزارشی از زمین خواری سیرجان با اینکه دریچه نگاهش فرهنگی است، اما ورود به یک  مقوله پرخطر سیاسی -  اجتماعی است و از برکات استقلال هویتی مجله راه. و شاید یکی از معدود مطالب این شماره که با قاطعیت می توان گفت در سوره به چاپ نمی رسید. امیدواریم درصد اینگونه مطالب در شماره ها بعد بالاتر رود و توقیف تحریریه چهارم سوره مصداق این آیه: عسی ان تکرهو شیئاًً و هو خیرٌ لکم.

6- پرونده آمریکای لاتین هم از نوآوریهای این شماره و از اولویتهای مهم جبهه فرهنگی جهانی است. امیدواریم که این بخش در آینده یکی از اجزای ثابت نشریه باشد.

7- من همچنان سرمقاله و بعدالتحریر را هدفمندترین مطالب نشریه جهت ذکر گذشته ها و ترسیم آینده می دانم. اما مطالب اندر احوالات حجة الاسلام تارکوفسکی، به مجلس بیائید احساس فقر می کنید و شعر محمد کاظم کاظمی را بیشتر پسندیدم.

نقد مجموعه هاي تلويزيوني نوروز1387

بسم الله الرحمن الرحیم

 دومین شلوار مال کیست؟

محتوی و قالب، جذابیت و تأثیرگذاری و مقولاتی از این دست به نظر خیلی ها در سینما و تلویزیون در تضاد باهم و نقاط مقابل یکدیگرند. یعنی اگر قرار است یک اثر سینمایی یا تلویزیونی پرمحتوا، ارزشی، دین مدار، انقلابی و تأثیر گذار باشد، باید لزوماً شعاری، فرمزده، پیچیده و برای مخاطبان خاص روشنفکر، مذهبی و یا فرهیخته نما باشد. و در نقطه مقابلش اگر قرار است اثری جذاب بوده و با مخاطب عام ارتباط برقرار کند، باید لزوما بی محتوا و سطحی باشد. مخاطب شناسی در این دومی هم، به نظر سفارش دهندگان و سازندگانش، عموم مردم، بدون هیچ تخصیصی هستند. اما همچنان که روح و جسم لاینفکند، محتوا و قالب هم اجزای جدانشدنی یک اثر هنری هستند.

این تفکر تک بعدی یکی از آفات برنامه سازی تلویزیونی است و خصوصاً در مجموعه های مناسبتی تلویزیون، با شدت بیشتری دیده می شود.

در نوروز امسال شاهد دو مجموعه «پیامک از دیار باقی» در شبکه 1 و مرد هزار چهره در شبکه 3 بودیم. (من دو مجموعه دیگر شبکه های 2 و شبکه تهران ببخشید شبکه خراسان رضوی را ندیدم) دو مجموعه ای که ساخته پرکارترین کارگردانان سالهای اخیر تلویزیون است.

در مورد سیروس مقدم بارها این صحنه را درذهنم مرور کرده ام که او داخل استخری از طلا افتاده و در حال خفه شدن است. در تلویزیون ما به یک نفر باید آنقدر کار و پول و امکانات بدهند که روزی 3 ساعت بخوابد و آنوقت عده زیادی با استعداد آنقدر توی راهروهای صدا و سیما بدوند تا جان به لبشان برسد. البته آقای مقدم هم یکی از باهوشترین انسانهای معاصر است که می تواندهربار با سوژه ای مشابه و کلیشه ای دل مدیران کارنابلد تلویزیون را بدست آورده و بودجه های میلیاردی صداو سیما را بالا بکشد. مقدم به سبکی مشخص در مجموعه سازی رسیده و هربار می تواند ملودرام جدیدی را در این قالب از پیش آماده ریخته و تحویل مخاطب دهد. پیامک... هم با همین ریخت و البته یکی از ضعیفترین کارهای خود مقدم در سالهای اخیر است. البته مدیران صدا و سیما باید به این سؤال پاسخ دهند که در کشور و انقلاب ما بجزتجدید فراش پولدارهای میانسال هرزه و دیالوگ همیشگی « مرتیکه شلوارش دو تا شده»!!  هیچ مشکل و سوژه با اولویت دیگری وجود ندارد؟ مسافری از هند هم با همین پیرنگ داستانی ساخته شد و البته مجموعه های زیاد دیگری که الآن درذهن ندارم. واقعاً چند درصد پدران وبرادران ما شلوارشان دو تا شده است؟ شاید این شلوارهای دوم به بالا درمدیران صدا و سیما بالاست که همیشه به فکر این نوع سوژها هستند؟ بقیه المانهای این مجموعه ها مثل مستضعفین دودوزه باز، عقده ای، بی سواد و خل وضع و درمقابلش بچه پولدارهای خوش تیپ و خوش بختی که مشکلشان فقط تعداد شلوار بابایشان است هم به قوت خودش باقیست.

از نگاه دیگر، فرضاً قبول کردیم ازدواج مجدد یک اولویت معنی دار و مهم در میان میلیونها موضوع اساسی دیگر است، چرا همیشه نگاه به این پدیده منفی و برون دینی است؟ برادران شلوار قشنگ صدا و سیما باید پاسخ دهند که فلسفه حکم ازدواج بیش از یک نفر برای مردان در اسلام چیست؟ یا اینکه چرا پیامبر و ائمه اطهار چند همسر داشته اند؟ آیا مردم با این نوع برخورد شما با این حکم دین به این فکر نمی افتند که نعوذ بالله پیامبر و ائمه هم ریگی در کفششان بوده است؟ چرا در کنار مجموعه های پرمخاطب و همه گیری مثل اینها لااقل یک مجموعه با نگاهی دیگر به ازدواج مجدد ساخته نمی شود. من خود درمیان اقواممان کسی را سراغ دارم که باوجود داشتن همسر ولی به خاطر آزار واذیتهای همسر اول وبه خاطر عدم ثبات خانوادگی، همسر دومی اختیار کرد که مثل هووی فیلم پیامک... نه دختری خوش آب و رنگ و وسوسه جو بود و نه یک شیطان مؤنث بد طینت. آن بنده خدا به خودم گفت که فلانی «این زن فرشته ایست که خداوند برای من مأمورش کرده تا آرامش را به زندگیم بازگرداند. و من حالا معنی زندگی را می فهمم.» ما بدون اینکه بخواهیم اینکار را مثبت یا منفی بنامیم، آیا می توانیم تقاضا کنیم عدالت در پرداخت به موضوعات مختلف رعایت شده و این نگاه سنگین فمینیستی در صدا و سیما تعدیل شود؟

 

نقد مجموعه مرد هزار چهره را در مطلب بعدی بخوانید

دین با طعم آستان قدس رضوی!!

آستان قدس رضوی

نقد فيلمهاي سكس و فلسفه، فرياد مورچه ها

بسم الله الرحمن الرحیم

محسن خان از وطن برگشته

استاد حیدر رحیم پور تعریف می کرد که زمان اکران فیلم بایکوت احساس تکلیف کردم و آنزمان 20 هزار تومان که قیمت یک پیکان بود را بوسیله آقای خامنه ای برای مخملباف فرستادم. پول را برگرداند. دوباره اصرار کردم.ولی قبول نکرده بود. آقا پول را به واسطه آقای هاشمی رفسنجانی برایش فرستاده بودند ولی بازهم قبول نکرده بود. آقا پول را برگرداندند و از قول آقای هاشمی پیغام دادند که قبول نمی کند. اصرار نکنید طرف انجمن حجتیه است ( یعنی افراطی و متحجر است و مقدس بازی بیش از حد دارد).

این طرف بام آقای مخملباف فیلمهایی مثل دوچشم بی سو، استعاذه است که شروعی شعاری و نه چندان پرقدرت برای نسل فیلمهای مذهبی پس از انقلاب است. شهید آوینی در مورد مخملباف می گوید که او همیشه در شک بوده و هیچگاه به یقین نخواهد رسید.

امااین طرف بام آقای مخملباف را یکجا دیدم. دو فیلم آخر محسن خان، سکس و فلسفه و فریاد مورچه ها. مخملباف باید خدا را روزی صدهزار مرتبه شکر کند که وجهه یک فیلمساز بین المللی به خود گرفته و سایه دولت دیکتاتور ایران از سرش برداشته شده و با خیال و نفس راحت می تواند علاوه بر حجاب، بقیه لباسهای زنان را هم بردارد و زنان فیلمهایش با وجود اینکه فارسی صحبت می کنند، مانند فیلمهای روشنفکران اروپایی، جلوی دوربین استریپ تیز[1] کنند.

درسکس و فلسفه، یک استاد رقص به جمعی از دختران آموزش باله می دهد. دخترانی با لباسهای یکسان ولی با مشاغل مختلف. مرد در لحظات متفاوت عاشق یک یک دختران می شود و با کرونومتری، لحظات عشق بازیش با آنهارا ثبت می کند. فیلم آکنده از نماهای سورئال لخت با نورپردازیهای عجیب وغریب است. من از وجهه فلسفی فیلم فقط رنگهای سرخ اشیاء مختلف و دوربین در حال پرواز سکانسهای انتهایی و برگهای پاییزی توی اتاق و شمعهای روشن جلوی داشبورد ماشین را فهمیدم. البته اگر بتوان به این نمادهای پراکنده و دور از ذهن فلسفه گفت. پیشنهاد می کنم این فیلم فرا فلسفی را بر مزار ملاصدرا و هگل و دکارت و هایدگر و علامه طبا طبایی نمایش دهند تا این حضرات هم لذت ببرند. اما تنها نکته مثبت فیلم، واژه سکس درعنوان است که بسیار با فیلم همخوان است. هرچه فیلم از نظر فلسفی می لنگد، اما ازنظر سکس و ایجاد لحظات اروتیک، پر و پیمان است. معاشقه دختران رقاص با مجسمه جلوی در و بوسیدنهای عاشقانه ای که مخملباف سالها حسرتشان را در دیکتاتوری جمهوری اسلامی کشیده است.

با دیدن فریاد مورچه ها البته می توان به روند رو به رشد مخملباف برای دست یافتن به استانداردهای لازم برای ساخت فیلمهای پرونو امیدوار شد. زن و شوهری که فارسی صحبت می کنند ولی مثل کارگردانشان، هویتشان را انکار می کنند، به هند سفر کرده اند. مرد گرفتار ذهنی نهیلیست و شکی عمیق است. و به نظر من نزدیکترین شخصیت فیلمهای مخملباف به خود اوست. گویی افکار مغشوش کارگردان برزبان مرد جاری می شود : « کی این فقرارو خلق کرده؟ پس یا خدا نیست، یا عادل نیست!» « من از آدم حقیقت یافته متنفرم، آدم حقیقت یافته فاشیست می شود.» در ادامه سفر آنها کنار رودخانه مقدس هندوها می رسند. مرد شاهد مراسم سوختن مردگان می شود و زن در قایقی روی آب و بعد ازغسل کردن به روش هندوها، به نقطه ای دوردست چشم می دوزد!! اما این نهیلیسم ذاتی، کوچکترین مشکل فیلم است. مخملباف باز هم یک فیلم سکسی با پوشش شبه فلسفی می سازد. درنمایی زن روی تخت خوابیده و رو کشی سیاهرنگ رویش را پوشانده است. او از مرد تقاضای رابطه جنسی می کند. مرد می گوید : « من نمی خوام بعنوان پدر، یکی دیگه رو به این دنیای احمقانه بیارم» و با دامن و کفش زنانه از خانه بیرون می زند و به یک فاحشه خانه می رود. آنجا شراب می نوشد، کفر می گوید و با فاحشه ای عریان عشقبازی می کند. اما زن در محل اقامتشان اینبار کاملاً عریان می شود و جلوی شمعهای زیادی گریه می کند. البته این معجون تلخ مقداری هم صحنه های سوزناک فقر زده و جهل زده شرقی دارد که اینها برای جلب نظر تهیه کننده های اروپایی و جشنواره های آنجا لازم, بلکه واجب است. البته جای خوشحالی است که شبه روشنفکرانی مثل مخملباف دیگر نمی توانند ممیزی و انسداد سیاسی و فرهنگی و جو خفقان و ... را بهانه کنند. گوی و میدان برای حضرات آماده است. اما سینما موجود غریب و بی رحمی است که ماهیتت را در هر فریمش عیان می کند.

مطلب ابتدایی را هم آوردم برای جواب دادن به دوستانی از قبیل مجله شهروند که در پرونده ویژه مخملبافشان سعی کردند با این کبریت سوخته که دیگر به دردآنها هم نمی خورد، انواع متلکها را به سینمای انقلاب نثار کنند و از این نمد برای خودکلاهی درست کنند. این دوستان باید بدانند که مخملباف از ابتدا هم وابسته به یک سینمای آرمانیِ انقلابیِ هدفمند و متعادل نبوده که حالا با او سینمای دینی و عدالتخواه را ذبح کنیم. او با افراط و شک شروع کرده و در حال سقوط در دره تفریط است.



[1] - نمایش عریان شدن تدریجی