كار فرهنگي و كالاهاي فرهنگي آنقدر متنوعند كه برنامه ريزي و ورود به همه آنها، كارهمه است ود رتوانايي عده اي و يا حتي دولت و حكومت نيست و اصولاً قرار نيست همه بنشينند تا حكومت برايشان كارفرهنگي كند. اين جملات را توي مصاحبه با مرتضي تقوايي خوب درك كردم. آشنايي با بچه هایی باانگیزه وپرتلاش كه اين دو را با اخلاص جمع كرده اند و البته كارشان اقتصادي است و پيشرو...
یکی از دغدغه های ما درمجله راه، اتصال مجموعه اجزايي است، كه قرار است فرهنگ اصیل انقلاب اسلامی را بسازند. خرده کارهایی که ممکن است ظاهرشان کوچک باشد اماآثارشان بسیاربزرگ است. به بزرگي جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي. از تشکلتان و از بوجودآمدن فکر این کار بگوئيد.
از سال 1379 باجلسات نهج البلاغه و دین شناسی شروع کردیم و4سال پیش به این نتیجه رسیديم که با این روند تبديل به يك پامنبری می شویم. تصمیم گرفتیم تشکلی تأسیس کنیم بنام «در راه حق». تشکل ما 6 هسته دارد. فرهنگی، هنری، اقتصادی، هماهنگی، تبلیغات واجتماعی که زیرمجموعه اين هسته سه بخش ورزشی، تفریحی وانفاق وجود دارد. ما در خیابان صیادشیرازی مشهد، مسجدحسینیه امام حسین فعال هستیم و الان به صورت موسسه درآمده ایم.
حدود 4سال پیش توی یکی از جلسه ها بحث محصولات باربی مطرح شد. این جرقه باعث شد که بچه ها شروع به تحقیق اینترنتی کنند. نتیجه این تحقیقات در نشریه داخلیمان عطش به چاپ رسید. اینها انگیزه ایی شد که بچه ها برای تاثیرگذاری بیشتر، به سمت توليد دفتر رفتند.
چرا دفتر؟
باربی 200 قلم جنس دارد. کیف، مداد، خودکار، عروسک، حوله، ظرف غذا و... ما دیدیم نمی توانیم در همه اقلام وارد شویم. ديديم دفتر رسانه بسیار وسیعي است ومثل رادیو وتلویزوین ورسانه های اینچنینی به داخل خانه ها نفوذ می کند. ما تحقيق كرديم و فهميديم؛ یک بچه دبستانی حدود 1250 بار در طول سال دفترش را می بیند و درصورت زيبايي دفتر به شدت باآن انس مي گيريد...
سالهاست كه از شروع و
فراگير شدن حركتهاي عدالتخواهانه مي گذرد. حركتهايي كه شروعش در دورانهاي سازندگي
و اصلاحات بود و محركش سخنان پرشور رهبريو گفتمان سازي
اساتيدي كه با سخنانشان راه فكري و شورو شوق لازم براي حركت را هموار مي كردند و
جنبش عدالتخواه دانشجويي با همه فراز و نشيبهايش بوجود آمد كه سازماني منسجم،
هويتمند و پرقدرت، حركتهاي عدالتخواهانه دانشجويان و طلاب را سازماندهي كرده و
راندمانش را افزايش دهد. اما دراين ميان حلقه اي فراموش شده سالهاست حركتهاي
عدالتخواهانه و با پشتوانه مردمي (بدون پشتوانه دولتي و حزبي و جناحي ) را تحت
تأثير قرار داده است. حلقه اي كه درانقلاب با پيوند بازار – مراجع، بازار – مردم و
بازار -مبارزين پرشده بود. اين حلقه كه
كمبودهاي مالي حركتهاي عدالتخواهانه است، با دستگيري حجت
الاسلام جهانشاهي بيشتر نمود پيدا كرد و با اين اتفاق، اين فكر بوجود آمد
كه پشتوانه مالي حركتهاي اينچنين كه كم هزينه هم نيستند چيست؟
درصورت
دستگيري جهانشاهيهاي بعدي، چه كسي از خانواده آنها حمايت خواهد كرد؟
هزينه
منشورات عدالتخواهانه درسراسر كشور از چه راهي تأمين خواهد شد؟
هزينه
ساخت آثار فرهنگي و هنري جبهه عدالتخواهان را بايد از چه راههايي تأمين كرد؟
و موارد متعدد ديگري
كه مي توان گفت و كند شدن و انجام نشدنشان را به خاطر مشكلات مالي برشمرد.
براي پاسخ اين سؤال
شايد بتوان راههاي مختلفي را پيشنهاد كرد. يكي ازآنها تأسيس صندوقي با عنوان
" صندوق حمايت از حركتهاي عدالتخواهانه " يا نامي مشابه براي سازماندهي
بهتر كارهاست. اين صندوق را مي توان تحت مديريت مجموعه اي مانند جنبش عدالتخواه يا
هر مجمع مورد اعتماد ديگر و با هيئت امنايي شناخته شده و امين شكل داد. اين صندوق
خواهد توانست بجز كمكهاي بلا عوض به شهداي زنده عدالتخواهي و خانواده هايشان،
كمكهاي قابل برگشت به پروژه ها و حركتهاي راكد مانده انجام دهد.
اين مطلب، درجواب
فراخوان دوست فرهيخته ام دروبلاگ پلخمون و
براي آقاي جهانشاهي نوشته شد. البته طرحي خام و
بيشتر براي طرح موضوع است. لطف كنيد پيشنهاداتتان را بنويسيد و فقط خواننده
نباشيد.
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۸ ساعت 22:38 توسط محمد مهدی خالقی
|
كتاب «سيماي گردشگري مشهد مقدس به كوشش معاونت فرهنگي و اجتماعي شهرداري مشهد» با شمارگان 15000 جلد، مدتي است كه توزيع شده است. اين كتاب به جاذبه هاي گردشگري مشهد و خراسان پرداخته است. درشروع كتاب كه شكل و شمايل رسمي ولي محتوايي تبليغاتي دارد، عكس و پيام شهردار مشهد و معاون فرهنگي شهرداري به چشم مي خورد. فارغ از بخشهاي ديگر كتاب كه جاي بحث دارد، درصفحات29-37 فصلي با عنوان «مشاهير علم، ادب و عرفان مشهد و توس» گنجانده شده است.اسامي شخصيتهاي نام برده دراين فصل به شرح ذيل است (برخي اسامي خلاصه شده است):
جابربن حيان، محمد بن اسلم توسي، دقيقي، محمدبن عبدالرزاق توسي، فردوسي، سراج توسي، اسدي توسي، شيخ توسي، معشوق توسي، خواجه نظام الملك، ابوعلي فارمدي، امام محمد غزالي، احمد غزالي، خواجه نصير توسي، سيد شهاب الدين برزش آبادي، آذري توسي، سلطان علي مشهدي، احمد مشهدي، غزالي مشهدي، قاسم مشهدي، غياث الدين مشهدي، بابا شاه اصفهاني، ملامحمد قاسم مشهدي، جان قدسي مشهدي، سناباد مشهدي، محمدبن بديع المشهدي، اديب هروي خراساني، حبيب خراساني، آخوند خراساني، ملاك الشعراء بهار، اديب توسي، احمد علي رجايي بخارايي، داوود مشهدي، حسين خديو جم، اخوان ثالث، علي اكبر فياض، مهندس جواد غلام پور(آويژن)!!!
به نظر شما نويسندگان كتاب كلاه معاونت فرهنگي شهرداري مشهد را برداشته اند،يا سرمعاونت فرهنگي شهرداري مشهد كلاه رفته است؟ نويسندگان كتاب باتحقيق و جستجوي كامل هرشخصيتي را كه به نوعي با دين، مذهب و انقلاب اسلامي مرتبط بوده به زيبايي حذف كرده و اسامي افرادي را كه يا خنثي هستند و يا ناشناس و يادراساميشان پسوند مشهدي و خراساني و توسي داشته (با احترام به همه اشخاص نامبرده دركتاب) دركتاب آورده اند!!! من بدون تحقيق و مطالعه خاصي چند نفر ديگر را به اين ليست اضافه مي كنم :
رهبر انقلاب آيت الله خامنه اي
شهيد سيد عبدالكريم هاشمي نژاد
استاد شهيد مرتضي مطهري
دكتر علي شريعتي
استاد محمد تقي شريعتي
آيت الله ميلاني
ميرزا جواد آقا تهراني
مرحوم علي اصغر عابدزاده
شهيد عبدالحسين برونسي
شهيد محمود كاوه
آيت الله مهدي عبادي
ملاهادي سبزواري
سيد جلال الدين آشتياني
شيخ مجتبي قزويني
شيخ هاشم قزويني
شيخ حر عاملي
ميرزا مهدي اصفهاني
شيخ علي اكبر نوغاني
غلامرضا قدسي
سيد ابراهيم اصغر زاده
شهيد دكتر عبدالحميد ديالمه
شهيد دكتر قاسم صادقي
شهيد كامياب
شهيد چراغچي
شهيد كلاهدوز
شهيد صياد شيرازي
و....
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۷ ساعت 9:52 توسط محمد مهدی خالقی
|
ازحرم به پنجراه پايينخيابان مي رويد. از آنجا به طرف بولوار مصلي. به صد متري كه
رسيديد، از اولينبريدگي سمت راست دور مي زنيد، از زيرگذر و پمپ بنزين عبور مي كنيد. دور ميدان،
بهسمت جاده سرخس مي پيچيد. اينجا ابتداي شهرك شهيد رجايي يا همان قلعه ساختمان
است. اولين چهارراه تابلوي سبزي نصب شده كه با فلش سمت چپ را نشان مي دهد. «گلزار شهداي اول انقلاب »ابتداي بازه شيخ هستيد. سردوراهي به راست مي پيچيد. كوچه اول سمت راست، بوستاني ديده مي شود. مركز اينبوستان سه شهيد غريب مربوط به واقعهدهم دي ماه 1357 مشهد دفن شده اند. زيارت قبول...
+ نوشته شده در جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۸۷ ساعت 21:21 توسط محمد مهدی خالقی
|
متنيك آگهي بازرگاني درقطع يك چهارم صفحه در روزنامه خراسان شهر امام رضا :
با خريد محصولات صوتي – تصويري و خانگي [...]
برنده سه آرزوي خود باشيد
15 بهمن تا 15 ارديبهشت
با خريدLCD، PLASMA يا لوازم خانگي ]...[، شما مي توانيد سه آرزوي خود را از ميان 14 گزينه زير انتخاب كنيد و يكي از20 برنده اي باشيد كه به هرسه آرزوي خود خواهند رسيد :
حضور در بازي فينال جام باشگاههاي اروپا
حضور درمسابقات فرمول يك + كاپشن با امضاي شوماخر
صعود به قله دماوند با هليكوپتر اختصاصي
پروازبا هواپيماي اختصاصي (دونفره ) به همراه خلبان
خريد يك دست لباس از خيابان شانزه ليزه پاريس / فرانسه
يك هفته حضور درپروسه فيلمسازي، درجمع كارگردان و بازيگران معروف ايراني
حضور دركنسرت فيلارمونيك وين / اتريش
حضور درفينال رقابتهاي ويمبلدون 2009 / لندن
گردش با زيردريايي درسواحل مديترانه / اسپانيا
بازديد ازپايگاه فضايي روسيه دربايكنر قزاقستان
بازديد بعنوان VIP ازباليوود / هند
حضور دربازي فوتبال ايران و كره جنوبي بهمراه تيم ملي / ﺳﺋول
سفر حج عمره براي سه نفر از اعضاي يك خانواده
ست كامل جهيزيه [...]
20 برنده خوش شانس
+ نوشته شده در دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷ ساعت 22:8 توسط محمد مهدی خالقی
|
اين
مجموعه، مطالبي است كه درطول جشنواره فيلم فجربراي ضميمه فرهنگي روزنامه خورشيد
نگاشته شدو به دلايل مختلف، بيش ازنيمي ازآنها به چاپ نرسيد. با فهم اين موضوع كه
مطالب مفصل براي وبلاگ مناسب نيست، بخش كوچكي را در مطلب اصلي و مطلب كامل را در
ادامه مطلب و براي علاقه مندان سينما قرارمي دهم.
روز
هفتم
امروز دو فيلم جنگي
ودفاع مقدسي ديديم که به اندازه اين جمله اما باهم فاصله دارند :«جنگ ما جنگ عقيده
است و جغرافيا و مرز نمي شناسد...» همانقدر که «کودک
و فرشته» فيلم صادقي است که نگاهش به جنگ را مي توان در دايره دفاع مقدس
قرار داد٬ انفعال از سروروي «آنسوي رودخانه»
مي بارد. کودک وفرشته روايتگر روزهاي مقاومت
مردمي خرمشهر است و نکات تازه اي ازاين اتفاق وافتخار تاريخي اين سرزمين را عيان
مي کند. فرشته دختر نوجواني که خانواده اش را درگلوله باران خرمشهر ازدست داده٬
براي يافتن برادرکوچکش سليم درشهر مي ماند. فرشته شايد بهترين اقتباس امروزي از
شخصيت حضرت زينب درسينما تاامروز باشد. عشق خواهر به برادر٬ کمک رساني به رزمندگان
و مهمترين کارزينب گونه يعني داشتن نقش سفيري که قرار است شناسنامه ها ونامه هاي
شهداي خرمشهررا به ديگران منتقل کند. زينبي که درانتها بايد جسد برادر شهيدش را
حمل کند. نقاش زاده توانسته ماهيت دفاع خرمشهر را با وجود نقايص بسيار فيلم٬
صادقانه و بي ادعا ودر فيلمي قابل قبول و روان به مخاطب منتقل کند.
اما نيمچه درام احمدي مطلق که دومين دست پخت مرکز گسترش سينماي
مستند وتجربي است٬ بدلي ضعيفتر و بي مايه تر براي طبل
بزرگ زير پاي چپ است.ساخته شدن اينگونه فيلمها درباره جنگ تعبير اين ضرب
المثل است که «وقتي کدخدا بي عرضه باشد٬ غورباقه هم هفت تير کش مي شود.» آنسوي
رودخانه بدنبال صلح است. اما آنقدر سطحي فکر مي کند و کودکانه تصميم مي گيرد که
منطق يک قصه به ظاهر درام را هم زير پا مي گذارد. گردش يک خرگوش سفيد ميان خط مقدم
جبهه اي که درآن مارمولک هم پيدا نمي شود. ديدن ملخ آنهم وسط تابستان يک بيابان
داغ و يافتن چند کيلو گوجه ناب ورامين درواحه تخريب شده بين راه و ازآن بدتر دهها
شمع روشن که احتمالاً فرشتگان معنا گراي آقاي کارگردان آنها را به ارمغان آورده
اند. کاش آثاري اينچنين ضد جنگ باشند. ديدن يک فيلم ضد جنگ خوش ساخت خيلي بهتر از
فيلمهاي ضد عقل و ضد تاريخ است. اما ازهمه اينها که بگذريم٬ آنسوي رودخانه منفعل
است. و انفعالش تا آنجاست که هيچ مرز عقيدتي و حتي انساني براي دوطرف جنگ قائل نمي
شود. حال فعلي مردم عراق به کنار اما آيا درروزگاري ما با عراق درجنگ بوده ايم
يانه؟ آيا جنگ ما جنگ عقيده بوده است يا نه؟ آيا ما مدافع بوديم يا مهاجم؟ برحق
بوديم يا باطل؟ مسلمان يا کافر؟ مظلوم يا ظالم؟ غالب يا مقلوب؟ و دهها سؤال ديگري
که همه درفيلم خلط شده اند. اما شخصيت سوم اين فيلم يک هنرمند مستند ساز است.
مستند ساز قلابي آقاي کارگردان٬ شخصيتي اوهام زده که نه کاري به اين طرف دارد و نه
آنطرف. يک رواني دين زدايي و انسان زدايي شده که کارش بي هدف فيلم گرفتن است. چنين
شخصيتي جزوآروزهاي روشنفکران است و شايد اين آرزو با آن دنيا منتقل کنند. سمبل
مستند سازان دفاع مقدس٬ سيد مرتضي آويني بود. او که همه وجودش درد بود و شجاعت. او
که به اندازه دشمني اش با متحجران ضد روشنفکران انتلکت دشمن بود. او که هيچگاه جزو
هنرمندان بدون مرز بروزن بي غيرت و بي آرمان نبود. و ابته «جنگ ما جنگ عقيده است و
جغرافيا و مرزنمي شناسد»
مواد لازم : گروهي پاي کار از نوع پنجاه و هفتي يا گروهي
احساس خطر کرده مثل اواسط دوم خرداد . (براي سهولت درنوشتن٬ دراين
طرح نوشابه کوکاکولا بعنوان شاهد مثال درنظر گرفته مي شود.)
مراحل انجام طرح :
1- هرگروه عمل کننده فقط روي يک محصول مثل کوکا کولا تمرکز کرده و
آنرا هدف قرار مي دهد.
2- گروه به اماکن توزيع نوشابه مثل سوپرمارکتها٬ رستورانها٬ ساندويچ
فروشي ها٬ مدارس٬ ادارات دولتي و خصوصي٬ قهوه خانه ها و... مراجعه مي کند. اولويت
با فروشگاههاييست که نه خيلي بزرگ و مهم باشند که کار به پروسه هاي وقت گير اداري
بيفتد و نه آنقدر پرت و دورافتاده که اثر بخشي طرح را کم کند.
3- گروه با مستندات و مدارک کافي از صاحب محل مورد نظر مي خواهد که
فروش کو کاکولا را قطع کرده و نوشابه ديگري را جايگزين آن کند. اين مدارک و
مستندات در بدو امر نبايد حول مسائل اقتصادي و وعده کمکهاي مالي و تبليغي باشد.
چيزي که مهم است همراهي معنوي صاحب مکان است. زيرا انگيزه هاي اقتصادي با کوچکترين
تهديد يا تطميعي بازمي گردند٬ اما انگيزه هاي معنوي نه.
4- اين رايزنيها مي تواند با توجه به توان گروه از تعداد کمي مکان تا
تعداد بالا انجام شود.
5- اولويت مکاني در شهري مثل مشهد٬ خيابانهاي اصلي منتهي به حرم و مثلا
در تهران٬ خيابانهاي منتهي به دانشگاه و در شهرهاي ديگر به همين شکل است.
6- پس از موافقت توزيع کننده٬ پوستر يا استند يا بنري که از قبل
آماده شده است را دربهترين نقطه مکان قرار مي دهيم. اين تبليغ بهتر است با شکل و
طراحي واحد درکشور و يا شهر باشد. ذکر اين جمله يا جملات مشابه با همين مفهوم
دراين طراحي الزامي است : « مردم٬ اين فروشگاه جهت کمک به مردم مظلوم
فلسطين٬ فروش کالاي صهيونيستي کوکاکولا را تحريم کرده و محصول مشابه غير صهيونيستي
را جايگزين آن کرده است. خواهشمنديم با خريد ازاين فروشگاه زيانهاي مالي احتمالي
را جبران فرمائيد. البته اجر واقعي اين عمل خداپسندانه با خداوند است.» (جمله بايد
ساده ترين ادبيات را داشته باشد و ازهرگونه شعار و کلمات حساسيت برانگيز مثل امت
حزب الله٬ صهيونيسم خون آشام٬ بذل عنايت و...درآن پرهيز شود.)
7- روند اجرايي طرح و اسامي توزيع کننده هايي که به اين طرح پيوسته اند
بايد بطور مرتب٬ همراه با نام٬ آدرس و تلفن مکان درنماز جمعه و ساير اجتماعات
هرشهر اعلام شود.
8- همين روند اجرايي بايد به اطلاع مقامات هر شهر مثل امام جمعه٬ استاندار٬
شهردار و مسؤولان کارخانه خوشگوار برسد.
9- پس از اينکه تعداد قابل توجهي به اين طرح پيوستند٬ جشن يا يک
گردهمايي بزرگ و مردمي دريکي ازنقاط کليدي هر شهر برگزار مي شود و ازاين افراد با
اهداي لوح و حتي جوايز نقدي(درصورت پيدا شدن باني) تقدير به عمل مي آيد و دوباره
ازمردم مي خواهيم از اين افراد خريد کنند.
10- حالا مي توانيم براي فرونشاندن خشم انقلابي دوستان٬ مقداري از شيشه
هاي کو کاکولا را دراين جشن به آتش بکشيم.
لطفاً اگرمطلبی برای کاملتر شدن طرح دارید ویا به هرشکلی طرح را واجد اشکالاتی
می دانید، در بخش نیش به زمبور اعلام فرمائید.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۷ ساعت 0:22 توسط محمد مهدی خالقی
|
الآن درحال گذراندن جشنواره فیلم فجر هستم. درباره جشنواره پس از تمام شدنش خواهم نوشت. درنقداً مطالب روزانه جشنواره فیلم فجر را برای ویژه نامه سینمایی روزنامه خورشید می نویسم. التماس دعا
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۷ ساعت 15:4 توسط محمد مهدی خالقی
|
سه ماه بعد از تهران، بالاخره فيلم فرزند خاك به كارگرداني محمد علي آهنگر به يكي از سينماهاي مشهد آمد. آنهم درفصل آمتحانات و كمتر از يك ماه مانده به جشنواره فجر...
جمعه براي بار دوم همراه با خانواده (7نفر با بليط و 2 نفربچه) براي ديدن فيلم به سينما قدس مشهد رفتم. توي سينما فقط ما بوديم. البته يوزارسيف هم مزيد برعلت شده بود و فيلم سالن پايين هم هيچ تماشاگري نداشت. فكر كردم وجدان دوستان حزب اللهي را كمي قلقلك بدهم. پيامكي تنظيم كردم و براي عده اي از رفقا فرستادم :
برادران بسيجي، عدالتخواه و پرادعا! فيلم ارزشمند فرزند خاك امشب فقط 6 نفر بيننده داشت!!! (اشتباه نوشته بودم، هفت نفرو دوتا بچه)
چند لحظه بعد، وسط فيلم يكي ازدوستان طلبه به پيامك من جواب داد و اين مبادله پيامكها تا ساعتي پس ازفيلم ادامه داشت.(رنگ قرمز پيامكهاي من و رنگ آبي متعلق به دوست عزيزم است. الگوي نوشتاري پيامكها عيناً رعايت شده است.)
اثبات شيء نفي ماادا نمي كند، نه اينكه دوستان ازغم غزه آب و غذا و خصوصاً خواب را تعطيل كرده اند؟!!
شما كه رژيم غذايي گرفته ايد و شيپور را ازدهان گشادش ميزنيد لطف فرموده و براي بنده فرهنگ انقلاب را معني كنيد. انقلابي كه امام ازصدورش حرف ميزد
منظورم شخص شما نبود وقتي گفتم دوستان منظور خودم وشما و بقيه بود، اينجا فقط بحث غزه نيست ما اينكه ديگر وظايف فردي و اجتماعي من و شما به خاطريك تكليف ساقط نميشود، مثل نماز، جهاد، امر به معروف و... يادتان نرفته كه دين همه دين است.
اين را هم بدانيم كه امروزوظيفه ما عمل به حجت است نه اجتهاد! و حجت براي من و شما ولايت فقيه است دين با ولايت معني ميگيرد و گرنه ازاين دينها پادشاه عربستان هم دارد
اگر بدانيد خود رهبردرهمين شرايط آخرين آثارادبي وهنري انقلاب را ميبيند وميخواند و مقد]نقد] ميكند، به آقا هم همان تهمت شيپور را ميزنيد؟منهم اولويت بندي را ميفهمم ولي چرا صفرو صدي نگاه ميكنيد؟
فكر ميكنم كمي ازاين بحثهاسردربياورم ولي خواهش ميكنم شعاري نشو همان اول عرض كردم فرهنگ انقلاب رابراي بنده معني بفرماييد منتظر جوابم – شعار ندهيد عمل به حجت كنيد خداراشكر كه ازرهبر و عملكردش هم خبرداريد
فرهنگ انقلاب اسلامي هرچيزي كه هست، آنقدر المانهاي مظلوم دارد كه سالها مارا مشغول كند. هنر و ادبيات انقلاب هم ميتواند مروج صدور انقلاب و بقيه دست آوردهاي انقلاب باشد.
تفاوتي كه حرف من با شمادارد دراين است كه شما دردهاي انقلاب بزرگ اسلامي راهنوز المان فرض ميكنيد و جهان اسلام راهنوز ازضرورت اين انقلاب نميدانيد يادتان نرود! ما ادعاي ظهور مهدي را داريم نه اعرابي كه هنوز مارارافضي ميدانند
اخوي، من درباره تاكتيكها و ابزارها و لزوم تقويت و شناختشان حرف ميزنم. نبايد حرفم را قبول نداشته باشيد. خود شما چرا براي فيلمسازي رفتيد لبنان؟ اگر همين فيلم بايكوت شود و هزينه هايش را درنياورد و كسي حاضر به حمايمشما[حمايت شما] دوباره امكان فيلمسازي پيدا ميكنيد؟
گل پسر! حلقه اي كه ماگم كرده ايم گمناميست، اخلاص است. ماهنوز بدنبال نام و نشانيم اما با شعار دين و دينداري و اين بدترازكار ابن زياد است كه دركربلا با حسين كرد حرف من سرسپردگيست نه دل سپردگي – مارا دعا كن يا علي مدد
شعارهايت چون دينيست، دلنشين است. التماس دعا
چند روز بعد يكي ديگر از مخاطبين آن پيام، پيامك فرستاد :
ديشب فرزند خاك فقط دو تماشاچي داشت...
+ نوشته شده در پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۷ ساعت 23:52 توسط محمد مهدی خالقی
|
راهكارهاي استخراج شده ازنظرات خوانندگان مطلب پيشين دررابطه با تحريم كالاهاي حامي صهيونيستها :
نوشابه های کوکا کولا در مراسم های مذهبی ممنوع شود و بچه هیاتی هااز این نوشابه ها استفاده نکنند
اطلاعرسانی به مردم
حمایت از تولید داخلی و تبلیغمصرف کالاهای تولید داخل
استفاده از تبلیغات براي بازگرداندنذائقه مردم به مسيرهاي طبيعي قبلي.
دليل برخورد نكردن حکومتبا شركتهاي توليد كننده كالاهاي صهيونيستي : قصه تلخ باندبازی ها ، سیاسی کاریها ،آقازاده گرایی ها و کیسه های گشاد دوختن ها که تکرار آن به اشکال مختلف،ما را از راه خمینی کبیر و تفکر ناب او به بیراه کشانده است.
من كوكا نمي خورم و اگربخواهم به جاي آب گاهي تغيير ذايقه بدهم مزه ي پپسي رو ترجيح مي دم.امااگر مي خواهيد (در مواردي كه ارتباطات شركت داخلي با منشا خارجي آن شديداست و منشا خارجي ارتباط بسيار نزديكي با اسراييل جنايت كار دارد) مبارزهمنفي بفرماييد بهتر است بجاي شكستن شيشه و تجمع هايي كه بي جهت ترس در دلسرماييه گذار خارجي(و حتي سرمايه گذاران منفعت طلب و متاسفانه ترسوي داخلي ايجاد مي كند، مردم رو آگاه بفرماييد.بگوييد كه اين شركت ها سرمايه گذارانوابسطه يهودي هم دارند و بعد ارتباطاتشان و مضرات اين اطعمه و اشربه.و اگرمقبول مردم باشد و تحريم مردمي شكل بگيرد (يعني كه مردم پس از قانع شدن ازخريد كالا امتناع كنند)سرمايه گذار خود مجبور است كه براي تامين نظر مردمسرمايه اش را در جهت خواسته ايشان سوق دهد....
جلوگيري ازتبليغات اين كالاها در تلويزيون
عمل به شيوه و سيره حضرت امام و رهبريدر آگاه سازي تودهمردم و حركات مردمي و نه مسلحانه !
دادن فحشهاي ركيك ناموسي (دركامنتهاي خصوصي )به همه دست اندركاران كالاها!!
قطع ارتباط دولتبا این شرکت ها طی یک برنامه زمان بندی شده.
وارد شدن دربازار ميلياردي محصولات با مارك تجاري حلال.
استفاده از مزيتها و توانمنديهاي محصولات داخلي براي رقابت با اين محصولات كه به تدريج باعث جايگزيني مي شود.
به اميد اون روزيكه هيچ ايراني پولشو توي جيب يه خارجي نريزه...
هنر اينجاست كه در سخترين شرايط هيچ كس ازقانون تعدي ننمايد
فکر نمی کنم از افرادی که در بدنه رسانه های استان به امثالکوکا کولا حال می دهند خبری داشته باشید.
ايولله مي خواستم به يكي بگم اون جلسه رو بنويسه! دمت گرم!
+ نوشته شده در سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۷ ساعت 0:19 توسط محمد مهدی خالقی
|
توي مشهد با گروهي از بچه ها درمورد تحريم كالاهاي حامي صهيونيستها كار مي كرديم. چاپ تراكت و پوستر و توزيعشان در مجامع عمومي شهر مثل راهپيمائيها و نماز جمعه ها و... آنروز مثل حالا عقيده داشتم كه بهترين عامل بازدارنده صهيونيستها و بهترين راه ضربه زدن به آنها بجز در ميدان جنگ مستقيم، مقابله اقتصادي است و لابد همه مي دانيد در قرآن چقدر به حريص بودن قوم يهود اشاره شده است و ...
اما مشهد يكي از خطوط مقدم مبارزه با مصرف كالاهاي حامي صهيونيست است. كارخانه خوشگوار مشهد كه گفته مي شود سهامدارانش جمعي از آقازاده هاي آشنا و ناآشنا هستند، سالهاست توليد كوكاكولاي اصل و مشتقاتش(فانتا، سپرايت و...) را شروع كرده و مثل ويروسي در حال تكثير است. آنسال بيشتر همت ما شناساندن كوكا كولا به عنوان يك محصول حامي صهيونيسم شد...
مدتي بعد از روابط عمومي كارخانه خوشگوار تماس گرفتند و بعد از اينكه تلفني نتوانستند مارا قانع كنند قرار ملاقاتي گذاشته شد و قرارشد از اين ملاقات خبري به بيرون درز نكند، چون آنها تكذيب مي كنند و ...
مدير روابط عمومي و نوچه اش كه پشت تلفن مظلوم و باادب بودند، با قيافه هاي اخمو و طلب كارو با مثلاً اعتماد به نفس آمدند و اول نگاه عاقل اندر سفيهي به اين چند تا جوانك پابرهنه انداختند و نشستند. اما هرچه صحبتها جلو مي رفت، بيشتر عرق آقاي روابط عمومي درمي آمد...
ما شروع كرديم و استدلالهايمان را آورديم كه به ثابت شده كوكا كولا جزو اين شركتهاست و توليدش بايد متوقف شود و درشأن جمهوري اسلامي و شهر امام رضا نيست كه در 10 متري ورودي حرمش تابلوي كو كا كولاي اصل بالا برود و اينكه ما تا جايي كه توان داشته باشيم اين قضيه را پيگيري مي كنيم.
آقاي مدير عامل هم استدلالهايي داشت :
ما به هيچ وجه حامي رژيم غاصب صهيونيستي نيستيم. هيئت مديره و سهامداران ما همه جزو اشخاص شناخته و شده و مذهبي و انقلابي هستند.
ما فرمول ساخت نوشابه را به آنصورت هم مستقيم از شركت مادر نمي خريم!! ما با يك واسطه فرمول اصلي را از يكي از شركتهاي اروپايي فرمول را مي خريم.
سال يك ميليون دلاري كه ما صرف خريد پودر اصلي نوشابه مي كنيم، در مقابل اشتغال زايي و فروشي كه ما مي كنيم هيچ است و عامل مؤفقيت ما همين فرمول اصلي است.
مردم به طعم نوشابه هاي اصل آمريكايي عادت كرده اند و نمي توانيم ذائقه شان را عوض كنيم.
اين نوشابه ها آنقدر هم براي سلامتي مضر نيست و در همه دنيا مصرف مي شود.
شما نمي توانيد با يك فعاليت مفيد اقتصادي مقابله كنيد،ما براي رسيدن به چنين جايگاهي خيلي زحمت كشيده ايم و از جيب همين مردم و وامهاي بانكها سرمايه گذاري كرده ايم. شما داريد همه زحمات مارا دود مي كنيد...
نوشابه هاي ديگر ماهم فروش دارد ولي نوشابه اصل در بازار مؤفق تراست.
اگر كار ما خلاف است چرا حكومت چند سال است به ما اجازه فعاليت داده و ما د رحال فعاليت اقتصادي درچارچوب قوانين جمهوري اسلامي هستيم.
مغز هردو گروه درحال دود كردن بود. نه ما حرفهاي صدمن يه غازآقاي روابط عمومي را قبول مي كرديم و نه او مباني ما را مي فهميد و قبول مي كرد. از شما خوانندگان زمبور مي خواهم به شبهات آقاي مديرعامل جواب بدهيد. در پست بعدي اين جوابها و جوابهاي خودم را جمع بندي خواهم كرد.
+ نوشته شده در شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷ ساعت 9:46 توسط محمد مهدی خالقی
|
بزرگداشت قيام10 دي مردم مشهد درسال 57 با حضورآيت الله علم الهدي، دكتر هادي وكيلي و شاعر انقلاب حميد سبزواري/11ديماه / ساعت 18/تالار ابن سينا / روابط عمومي سازمان فرهنگي و تفريحي شهرداري مشهد
رهبر انقلاب درواكنش به خاك و خون كشيده شدن غزه فردا را عزاي عمومي اعلام كرد.
همه مجاهدان و مؤمنان دنيا به هرنحو ممكن موظفبه دفاع از زنان، كودكان ومردم غزه هستند و هركس دراين دفاع كشته شود شهيد است. رهبر انقلاب
دراين شبها براي فرج و آزادي مردم غزه دعا بسيار كنيم. التماس دعا
سپاه پاسداران : صهيونيستهاي خونخوار بدانند وحشي گري آنها هرگز بي پاسخ نخواهد ماند.
اما جشنواره سينما حقيقت به سياهي گزارش پيشين نيز نبود...
سفر – علي رشيدي فر
فيلم يك مستند محض و كوتاه است. فيلمي سياه و سفيد، بدون گفتار متن و بدون مصاحبه ازحالتهاي مردم دريكي از پايانه هاي مسافربري كشور. انتظارها، اظطرابها، شورو شوقها و... فيلمي ساده، روان و به شدت اجتماعي كه زاويه نگاهش را بر طيف خاصي نمي بندد. فقير و غني، پيرو جوان، مذهبي و غيرمذهبي و ... بدون موضع گيري درفيلم حضور دارند. يعني برشي واقعي ازجامعه ايراني.
بانوي گل سرخ - مجتبي ميرطهماسب
سالها پيش خانم و آقاي صنعتي دريكي از روستاهاي كرمان، كشت گل محمدي را جايگزين خشخاش كرده اند.ثمره اين تلاش يك كارخانه توليد عرقيات گياهي است كه زندگي مردم روستا را درسطحي مناسب اداره مي كند. حالا آقاي صنعتي خاطراتش را از مرحوم خانم صنعتي مي گويد. فيلم قطره قطره اطلاعات مي دهد. و قصه اش را به تدريج بسط مي دهد. قصه اي كه سرشار از حس وطن دوستي، انسانيت، عشق به خانواده و ... است. اما مهمترين درس فيلم، تصوير سازي تلاش و كوشش و عينيت بخشي به ثمره اين تلاشهاست. اين فيلم را مي توان نقطه مقابل آگهيهاي بازرگاني صداوسيما خصوصاً تبليغات بانكها دانست.
تينار – مهدي منيري
اين مستند بلند تجربه اي براي استفاده از مناظر طبيعي درخدمت يك سوژه اجتماعي است. فيلم به زندگي و كمي از درونيات يك پسر بچه يتيم شمالي مي پردازد كه مجبور است براي گذران زندگي به كاري سخت و طاقت فرسا و چهار فصل تن دهد. فيلم توانسته اين چهار فصل را دريك فيلم جمع كرده و به تصوير درآورد. تضاد اين قصه سنگين با محيط زيباي اطراف، مجموعه اي متعادل را شكل مي دهد كه شايد اگر درشهر يا حتي در مناظر كويري اتفاق مي افتاد، فيلمي سياهنما جلوه مي كرد اما تينار مستندي انساني و شاعرانه و سواي انتهايش كامل است. درانتها پسر فرار مي كند، درصورتي كه شخصيتش در طول فيلم محكمتر و با استقامت تر ازاين واكنش است.
مجاهدين خلق و رابطه ايران و آمريكا – لوك لانگلي
لانگلي دو مسير داستاني را انتخاب كرده است. يكي مصاحبه با مسؤولان مختلف آمريكايي درباره مجاهدين خلق و رابطه ايران و آمريكا. دراين بخش لانگلي كاملاً حرفه اي عمل مي كند و درمرزي باريك، نه به نعل مي كوبد ونه به ميخ. از اين بخش يك آمريكاي تطهير شده ويك سازمان مجاهدين محكوم شده بيرون مي آيد. اما خط داستاني دوم كه مصاحبه بايكي از توابين و تصاوير آرشيوي پايگاه منافقين در عراق است، شفاف و تكان دهنده است. آرش همه مراحل جذب، رفتن به عراق، مأموريت به ايران و ترور يكي از مسؤولان ايراني را تشريح مي كند. چيزي كه شايد نسل جديد تا بحال چيزي مثل آنرا نديده باشد. البته برآيند فيلم با توجه به كمكهاي ايران به فيلمساز، ضد سازمان مجاهدين است و آنها را بعنوان گروهكي تروريستي معرفي مي كند.
يكي مثل همه ناظر – لقمان خالدي
اين مستند ازآنهاست كه با ديدنش نفسي مي كشيم و احساس رضايت مي كنيم از اداي دين و از پرداختن به سوژه اي كه سالها منتظرش بوديم. سال 1357، چند ماه پيش از پيروزي انقلاب، يكي از تصويربرداران شجاع تلويزيون آن زمان، يك دوربين حرفه اي و مقداري فيلم خام را از تلويزيون خارج كرده و همراه با مردم به ثبت وقايع انقلاب مي پردازد. پس از مدتي يكي ديگر از تصويربرداران نيز چنين كاري مي كند وتعداد دوربينهاي حرفه هاي به دو دستگاه مي رسد. راشهاي اين دو دوربين بعدها پايه گذار مستندهاي ماندگاري مثل براي آزادي شدند. اين مستند روايتي از زندگي مرحوم محمود بهاري است.
سند يك نامه – مهدي بماني
فيلم بماني الگوئيست براي ساخت مستندهاي واقعه محوري كه قصد دارند فقط از يك زاويه ديد جذاب و البته موجز يك واقعه را روايت كنند. مؤمن قناعت استاد ادبيات فارسي تاجيك، خاطراتش را از ترجمه نامه امام به گورباچف و تبعات اين نامه در شوروي سابق را بيان مي كند. به اين وسيله ما مروري نيز بر نامه تاريخي امام انجام مي دهيم.
دريك روستاي دور افتاده كه بيشتر مردم به شهر مهاجرت كرده اند، چند نفر هنوز با سختي دربرابر مهاجرت مقاومت مي كنند. فيلمساز با نزديك شدن به يك زندگي روستايي، فضايي متفاوت از مردمي اروپايي ولي بدوي را به تصوير مي كشد. دراين فيلم با مردمي مواجهيم كه درقلب اروپا از كمترين امكانات يعني آب و برق محرومند و تنها رسوخ تكنولوژي مدرن براي آنها موبايل است. البته نگاه فيلمساز به هموطنانش تحقير آميز نيست. وجود نماهاي زيباي طبيعي و صحنه هايي از سختكوشي و ايستادگي انسان دربرابر محيط سخت اطراف، نشاندهنده اين نگاه است.
فيلمسازان با رئيس جمهور جديد چك، دريك دوره 5 ساله همراه شده و اتفاقات مهم دوره او از رأي اعتمادمجلس در ابتداي دوره تا انتخاب مجددش در دوره بعدي را به تصوير كشيده اند. همشهري هاول يك مستند واقع نماست و سعي كرده بدون جانبداري از هاول فقط ناظر و بازتاب دهنده اتفاقات روي داده يك دوره از تحولات سياسي چك باشد. اوج فيلم كه همه ماهيت فكري – سياسي هاول را عيان مي كند، سكانسي است كه اويك ساكسيفون طلايي را به كلينتون رئيس جمهور آمريكا هديه مي دهد. تفكر غربي و تمايل هاول به آمريكا به شكلي تصويري دراين سكانس منتقل مي شود. اين فيلم نمونه خوبي براي صبر در مستند سازي و سرمايه گذاري زماني و مالي بلند مدت براي ساخت يك مستند است. فيلمي كه ساختش لااقل 6 سال طول كشيده است.
مارادونا – اميركاستاريكا
با اينكه فيلم يك مستند ورزشي به حساب مي آيد، اما رگه هاي ضد استعماري فيلم آنقدر پررنگ است كه آنرا در رده مستندهاي سياسي قرار مي دهد. كاستاريكا اين فضا را به درستي از روحيات مارادونا وام گرفته و فيلم را برمبناي آن قرار داده است. يكي از خطوط مهم داستاني فيلم گل معروف مارادونا به انگلستان درجام جهاني 1986 است. فيلمساز با استفاده از قطعهاي مكرر اين نما و تلفيقش با انيميشني كاريكاتور گونه فضايي مضحك و سياسي اززندگي مارادونا ترسيم مي كند. دراين انيميشن با هردريبلي كه مارادونا مي زند، يكي از شخصيتهاي سياسي مثل تاچر، بوش، بلرو ... را مي بينيم كه در زمين فوتبال مقهور مارادونا مي شوند و درانتها اين مارادوناست كه توپ را به گل تبديل مي كند. عمليات بازگشت به خانه – آمريكا
تصوير سازي كتابهاي خاطرات سربازان آمريكايي درعراق، طرح يك خطي اين مستند بسيار خوش ساخت است. فيلم به شكل اپيزوديك پيش مي رود. معرفي يك كتاب، مصاحبه با نويسنده و بعد نريشني كه بخشهايي از كتاب را مي خواند و تصويرسازي با سبكهاي مختلف كه اين خاطره خواني را همراهي مي كند. هربخش نيز به شكلي تصويرسازي شده است. انيميشن كميك استريپ گونه، فتو كليپ، مستند، بازسازي و... اما از نظر محتوي نگاههاي فيلمساز بيش ازآنكه به عراقيها متمايل باشد، نگاههاي ضد جنگ است. البته درميان اين نگاه نيز تصاوير و سخناني مبني بر مظلوميت مردم عراق ديده مي شود. دربخش بازسازي، خاطره مربوط به تيراندازي سرباز عراقي به يك پسر بچه بيگناه عراقيست كه فقط به خاطر توجه نكردن به فرمان ايست، هدف قرار مي گيرد. درمجموع فيلم با رگه هاي ميهن پرستانه اش، يك نقد درون گفتماني خوب براي آمريكائيهاست. درجايي ازفيلم يكي از مصاحبه شونده ها جمله اي كليدي مي گويد : «اونا (سربازان آمريكايي) فطرت و ارزشهاشون صحيحه ولي توي يك موقعيت غلط قرارشون مي ديم و اين باعث تضاد مي شه...» يعني درست همان چيزي كه به نظر ما عكسش صادق است. اونا كسايي هستند كه به خاطر فطرت و ارزشهاي ليبرال سرمايه داري خود را در موقعيت هاي غلط قرار مي دهند...
آنتونيو نگري – آلمان
فيلم يك مستند شخصيت خوش ساخت است. زندگي، آثار و مبارزات آنتونيو نگري، فيلسوف مبارز ايتاليايي كه مبارزات وسيع ضد جهاني شدنش منجر به زنداني شدن و اخراج او از دانشگاه شده دستمايه ساخت اين فيلم است. اين فيلم براي ما نشاندهنده اينست كه جهان آنچنان كه بعضي تصور مي كنند يكپارچه و در سيطره يك تفكر يا كشور خاص نيست. اگر ظرفيتها را بشناسيم، درقلب اروپا نيز انسانهاي مبارز و سليم النفس پيدا مي شوند.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۷ ساعت 0:9 توسط محمد مهدی خالقی
|
دومين دوره جشنواره بين المللي سينماي مستند ايران كه سالها بود منتظرش بوديم و لزوم برگزاريش مدتها بود كه احساس مي شد، در حالي برگزار شد كه شائبه هايي نسبت به دوره اول هنوز باقي بود
دليل پذيرش تعداد زيادتر از حد معقول آثاري كه تهيه كننده اش مركز گسترش سينماي مستند و تجربي بود. وجود يك اشتراك محتوايي در آثار شركت كرده از مركز گسترش كه بيشترشان آثاري سياهنما و پوچ گرا و نا اميد كننده بودند. اين فضا درست برخلاف رهنمودهاي رهبري مبني بر ايجاد فضايي پرنشاط و پر اميد در جامعه بود. از اين دسته آثار دوره اول مي توان به "تهران انار ندارد– مسعود بخشي" ، " رئيس جمهور ميرقنبر – محمد شيرواني "، "باد دبور – محمد رسول اف" و گروه بزرگي ازفيلمهاي مربوط به بزهكاريهاي اجتماعي اشاره كرد. فيلمهايي درباره اعتيادهاي مختلف، بيماريهاي مختلف، نواقص جسمي و روحي مختلف و...
اما حكايت سال پيش امسال و باشدت بيشتر در جشنواره جريان داشت. امسال برگزار كنندگان جشنواره راه را براي فيلمهايي كه پيرنگهاي سياسي و حتي اخلاقي نامناسبي داشتند، بازكرده بودند. به چند مورد از اين فيلمهاي با تفصيل بيشتر مي پردازم.
درخیابانهای ناتمام – پیروز کلانتری – سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران
نامزدی در: بهترین گفتار متن
با شعرای روشنفکر همراه می شویم و همراه با شعرهای نويشان روایتی از تهران را می بینیم.این درحالی است که شعر انقلاب بعنوان پیشرو ترین هنر پس از انقلاب هیچ جایگاهی درمیان شاعران مطرح شده ندارد. شاعرانی که بعضی هایشان جزو شاعران دست چندم و بسیار ناشناخته اند. فیلم بیانیه ایست درباره زشتیها و سیاهیها و دود و دم و سرگردانی و ... درتهران و در طول وعرض تاریخ هر اتفاقی را که در ایران وتهران افتاده با همین زاویه نگاه داوری می کند حتی اگر این اتفاق انقلاب باشد و یا دفاع مقدس. فیلم چنان موضع گیری ضد دفاعی دارد که كه درمقابلش بايد ازفیلمهای ضد جنگ به خوبی نام برد. صحنه هایی کج و کوله از جنگ به نمایش در می آید و بعد یکی از شعرا مرثیه ای درباره جنگ می خواند. كامل كننده اين رويه دو تشییع جنازه سوزناک از فروغ فرخ زاد و شاملو است. راستي نام چند نفر از شعراي زير را شنيده ايد؟
عنایت سمیعی، گرانوز موسوی، روزبه صدر آرا، سپانلو، احمد رضا احمدی، سهراب، بهزاد زرین پور، رسول یونان، فریبرز ابراهیم پور، فرشته ساری، مهرداد فلاح، بهزاد خاجات.
درانتهای یک روز کامل – مینا کشاورز، کامران حیدری
نامزد جایزه در :بهترین فیلم مستند، بهترین صدا و بهترین تهیه کننده مستقل
یک گروه زیرزمینی موسیق متال– گونه ای از موسیقی که بیشتر با صداهای ناهنجار و به اصطلاح دیستورت شده و تمهای بسیار تند و سکر آور و گوش خراش همراه است و حین اجرای کنسرتهای این موسیقی استعمال مواد مخدر، مشروبات الکلی، قرصهای روانگردان و دست دادن حالتهای غیر عادی و پرخاشگرانه مرسوم است اين تعاريف و تصاويرهمه درفيلم تصويرمي شود- در شیرازآماده برگزاري يك كنسرت زير زميني موسيقي مي شوند. گروه تصمیم می گیرد به خانه ای بیرون شهر پناه برده وتمرين و كنسرت را همانجا انجام دهد.مشکلات زیادی در زمان تمرین پیش می آید و روز اجرا اتوبوس حامل تماشاگران زیرزمینی بوسیله پلیس ظالم جمهوري اسلامي دستگیر می شود اما اتفاق ديگري مي افتد، گروه کنسرت را برای سالن خالی اجرا می کند.
طلب خیر – سید محمد صادق جعفری
سه نفرازعلمای قم که برای مردم استخاره می گیرند انتخاب شده اند. فیلم با آنها همراه می شود و روشهای استخاره گرفتنشان رابه تصویر می کشد. اما این تصاویر بیشتر به تمسخر شبیه است تا انتقاد.برخوردهای تند با مردم، سرعت استخاره گرفتن، استخاره اینترنتی گرفتن و ...تصاويري است كه فقط ايجاد تمسخر مي كند و در سطح باقي مي ماند. درنمایی آیت اللهموسوی اصفهانی از منزل خارج می شود. دو دختر جلو می آیند و طلب استخاره می کنند. ایشان با لحنی تحکم آمیز می گوید موهاتونو بکنین تو... دوباره می گوید : گفتم موهاتونو بکنین تو... بختتون بسته می شه... و بعد می گوید. الان وقت ندارم و به سمت ماشین پژو آخرین مدلش می رود. دخترها دنبال ایشان می روند و او می گوید. الآن وقت ندارم. شب بیائید دفتر!!نوع نگاه فیلمساز به استخاره و این سه عالم به گونه ایست که روحانیون کلیسای کاتولیک را تداعی می کند . یعنی آنها که سرنوشت مردم را در لحظه تعیین می کنند. بدون فکر و برنامه و... دین مطرح شده در این فیلم یک دین ناقص و کلیساییست و شكل انتخابهای فیلم این قضیه را به کل حوزه تعمیم می دهد.
نقل گرآفرید – هادی آفریده
نامزدی در: بهترین مستند کوتاه
دختری که نقال و معرکه گیر است سوژه ساخت این مستند است و ما مراحلی ازآموزشها واجراي معركه اش را می بینیم. تنها اشكال خيلي خيلي كوچك فيلم!! فمينيستي بودن آنست. يعني تفكري كه تلاش مي كند، زن را بجاي مرد نشانده و كارهايي را كه با فطرت و نهاد زن سازگار نيست از او طلب كند. درفيلم البته مردي هم وجود دارد،يكي ازمرشدهاي باسابقه كه دختر نزد او شاگردي مي كند. و جاي اين سؤال كه آيا فيلمي درباره آن مرشد مرد ساخته شده است؟
چهره غمگین من – فرحناز شریفی
فیلم درباره بیماری افسردگی است. شروع فيلم بايك کلیپ داستاني است. شخصیت افسرده این کلیپ می گوید : منو گرفتن به اتهام اینکه چرا شاد نیستم و ده سال زندانیم کردن. جرم قبلیم که به خاطرش رفتم زندان این بود که چرا شاد نیستم!! فیلم فضایی سیاه و ناامید کننده از جامعه ايراني نشان می دهد. فضایی که خود باعث افسردگی است و هیچ جای فیلم حتی اشاره ای کوچک به نقش دین و مذهب و اعتقادات د رکنترل افسردگی نمی شود. و حتی آدمهایی که انتخاب شده اند و افسرده اند، همه غیر مذهبی اند. روایت فیلم کاملاً یکطرفه است. این فیلم را می توان هرجای دنیا ساخت از غرب تا شرق.
مجسمه های تهران – بهمن کیارستمی – سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران
در شروع فیلم ازآیت الله صانعی درباره مجسمه سازی استفتا می شود و ایشان اینکار را برای اهداف خیر مجاز می دانند. پس از آن فیلم سراغ مجسمه میدان انقلاب می رود و بعد سراغ مجسمه سازش اسکندری و دلایل خراب شدن این مجسمه را دنبال مي كند و همه را به گردن انقلاب می اندازد. خط دیگر فیلم مرثیه ای برای مجسمه سازیست که در مصاحبه با پرویز تناولی به پيش مي رود. دراین بخش فیلم روايت اشك آور مجسمه عریان محصص را که الآن در زیرزمین تئاتر شهر دنبال مي كند. بازهم مقصر انقلاب است که در پروسه آن مجسمه های لخت تارومار شده اند. فیلمساز درفیلم سعی کرده همه مجسمه های زشت، بی فرهنگ وبد قواره شهر ار انتخاب کرده و به تصویر درآورد و تقصیر همه را باز همبه گردن انقلاب بیندازد. متلک گویی، تمسخر، قلب و حذف واقعیات و عدم نشان دادن دیگر مجسمه های زیبای شهر از دیگر نكات مثبت!! فيلم است. نکته دیگر این فیلم استفاده از دلخوریهای هنرمندان انقلاب، ضد انقلاب و پوشاندن این موضوع است که اگر هم کاستی وجود دارد مربوط به مسؤولان است نه انقلاب.
پشت فرمان زندگی – سحر سلحشور
یک زن مطلقه که چند سال هم صیغه مردی دیگر بوده، حالا برای امرار معاش مسافرکشی می کند. زن بددهن، عصبانی، لات منش، سیگاری و اهل شب گردی و شب نشینی است. درحالی که فرزندش در خانه تنهاست و دائم با او تماس می گیرد. رگه هاي فمينيستي فيلم پررنگتر و زردتر از نقل گرآفرید است.
444 روز – محمد شیروانی – شرکت کننده در بخش آمریکا پس از آمریکا!! – متعلق به پرس تی وی
در تیتراژ کاغذهای بریده شده اسناد لانه جاسوسی کنار هم قرار می گیرند و اصلی ترین و مقدسترین مفاهیم انقلاب را شکل می دهند. انقلاب، آزادی، استقلال و.... گویی این آمریکائیها بودند که مفاهیم مهم مارا شکل دادند.
فیلمساز به آمریکا سفر کرده و با لیمبرت یکی از اعضای سفارت آمریکا در زمان گروگان گیری مصاحبه كرده است. در شروع لیمبرت را می بینیم که در باغ گیلاسی قدم می زند، فارسی صحبت می کند و می گوید : آمریکا آن چیزهایی که در هالیوود می بینید نیست. موازی با این مصاحبه و مصاحبه ديگري با سفیر وقت آمریکا در تهران، كارگردان با اصغرزاده و خانم ابتکار از دانشجویان خط امام نیز مصاحبه می کند و جوابهای هریک را در مقابل يكديگر قرار می دهد و به اصطلاح گفتمان رودررويي را شکل می دهد. گفتمانی که البته هدفش پاکسازی گناهان آمریکائیها و نشان دادن آنها بعنوان جماعتی صلح دوست، مهربان، طرفدار حقوق بشر و محق درجریان لانه جاسوسی است. شخصیت آمریکایی که آنزمان یک مقام حقوقی بوده و حالا شخصیتی حقیقی است، به اندازه اي سفید و مثبت ترسیم شده که هرکسی را وادار به همدردی و اظهار پشیمانی از گذشته می کند.در انتهای فیلم فیلمساز در خانه اش را می بندد و به اصغر زاده می گوید من می خواهم شما را برای 4 ساعت و 4 دقیقه گروگان بگیرم. اصغر زاده مقاومت می کند و کارگردان اصرار می کند و بعد روی تصویر می نویسد گروگان ما بعد از 4 دقیقه به خانه اش باز گشت.
چند صحنه از فیلم را می نویسم :
- اصغر زاده اعضای اصلی فکری دانشجویان را برای حمله به سفارت شرح می دهد و احمدی نژاد راهم جزو آنها می آورد و می گوید : احمدی نژاد گفت به سفارت شوروی حمله کنیم چون آنها بی دین هستند ولی آمریکائیها مسیحیند.
- اصغرزاده از یک گلدان گل سفالی برای تشریح حمله به سفارت استفاده می کند.
- خانم ابتکار : آنها گروگان ما بودند و ماهم گروگان شرایط بودیم
- لیمبرت : پیش شرط گذاشتن قبل از مذاکرات کار خوبی نیست. ایران و آمریکا در کنار هم می توانند جهان را ....(عبارت دقیق را به یاد ندارم)
- در صحنه ای که امام درحال صحبت اند، زیر صدای امام را روی راه رفتن لیمبرت می گذارد در حالی که او پشتش به دوربین است.
- درصحنه اي قطعه اي از سخنراني تاريخي امام در باره كاپيتولاسيون پخش مي شود. «قلب من درفشار است و....» چينش صحنه به گونه ايست كه با بگوش رسيدن صداي گريه مردم در واكنش به سخنان امام، سالن زير خنده مي زند.
- بخش مربوط به آزادی سیاهان و زنها هنگام گروگانگیری حذف شده است.
- لیمبرت می گوید : صادقانه بگویم. آنها با ما رفتار خوبی نداشتند.
- سفیر سابق آمریکا می گوید (چند بار شبیه این عبارت درفیلم تکرار می شود) : به امید روزی که شما د رسفارت خالی ایران در اینجا و مادر سفارتمان درتهران مستقر شویم. من آن روز را می بینم.
اروپا خوش آمدی – برونو اولمر - فرانسه
چند مهاجر آسیایی و آفریقایی برای کار به اروپا سفر کرده اند. شغل آنها در اروپا تن فروشی است و پولی را که از اینکار بدست می آورند ، برای خانواده هایشان می فرستند. البته همه اینها مردند و کار و کاسبیشان با همجنس بازهاست. در نمایی که دو نفر عراقی برای پیدا کردن مورد به خیابان رفته اند،یکی به دیگری می گوید : ... همراه آورده ای؟ واو جواب مثبت می دهد. در یکی از مصاحبه ها یکی از مهاجرین می گوید. دوجنسی ها مثل پدر و مادر مهربانند هم پول می دهند و هم وقتی به خانه اشان می روی با تو مهربانند.
گمان می کنم که این فیلم برای جلوگیری از مهاجرت جهان سومی ها به اروپا ساخته شده و بسیار هم سیاه و تنداست. سؤال اینست که این مستند با كداميك ازاهداف جشنواره سازگاراست؟!!
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۷ ساعت 13:55 توسط محمد مهدی خالقی
|
سرانجام مجموعه روزگار قريب به پايان رسيد. و درروزهاي گذشته شاهد تقديرها
و تحسينها و جايزه دادنها و به به و چه چه ها بوديم. فضايي كه شايد راه نقد را كمي
پر دست انداز كرده و فراموشي چون لايه اي ضمير ناخود آگاه منتقدنانه مان را بپوشاند.
دكتر قريب از آن مجموعه هايي است كه شايد كمتر بتوان ايراد فني به آن
گرفت. رواني، شخصيت پردازي حسي، تدوين مناسب، ضرب آهنگ به اندازه و ... اما در اين
مدت كمتر نقد محتوايي براين مجموعه ديده ام. عياري، با نگاه به زندگي پرفراز و
نشيب دكتر قريب، زندگي او و البته بخشي از تاريخ معاصر اين سرزمين را روايت مي
كند. اما محتواي اين روايت، همراه با گزينشي غير منصفانه در خصوصيات شخصيتها و
اتفاقات است. گزينشي كه يا به حذف و تحديد بخشي از تاريخ و يا انتخاب فقط بخشي از
خصوصيات شخصيتها مي انجامد. براي روشن شدن بحث فقط دو شخصيت مجموعه را مورد بررسي
قرار مي دهيم.
دكتر قريب :
شخصيت پردازي قريب درفيلم با اين پيش زمينه ذهني انجام گرفته كه او غير
مذهبي است. اين شكل شخصيت پردازي كه شايد دور از انصاف هم بوده باشد، باعث شده هيچ
واكنش، عمل و يا حتي علاقه مندي به دين، از طرف قريب سرنزند. حتي يكبار نماز
خواندن قريب را نمي بينيم. يا حتي يك دعا كردن ساده پيش از طبابت. آيا واقعاً شخصي
به اين بزرگي و باروحيه اي به اين مردمي و اين اندازه از عدالتخواهي، به همين
اندازه از خداوند دور بوده و هيچ ارتباط حتي دلي برقرار نكرده است. شدت اين مقاومت
در برابر دين را در لحظات مرگ غريب مي بينم. آنجايي كه واكنشهاي طبيعي هر مسلماني
در ياد كردن از خدا و توصل به ائمه حذف مي شود.
دكتر بازرگان :
آن شخصيتي كه ما از دكتر بازرگان در فيلم مي بينيم، نه تنها نتوانسته
شخصيت واقعي اورا به تصوير بكشد، بلكه بجز شباهت ظاهري، حتي نتوانسته به بازرگاني
كه تاريخ روايت كرده نزديك شود. بازرگان شخصيتي مذهبي بوده و ارتباطش با شخصيتهاي
مسلمان و جمعهاي روشنفكران مسلمان به اندازه ايست كه قابل چشم پوشي نيست. حتي
بسياري از افراطيون و روشنفكران غرب زده بازرگان را به تحجر و واپسگرايي و آخوند
زده بودن متهم مي كردند. در مورد بازرگان مي گويند نماز شب مي خوانده و در مورد
خصوصيات انقلابيش، او يكي از مؤثران تشكيل سازمان مجاهدين – كه دربدو تآسيس، سازماني
مذهبي با گرايشات قوي ديني بوده – بوده است. از طرف ديگر خصوصيات منفيي راهم
براي بازرگان ذكر مي كنند كه خودرأي بودن از جمله آنهاست. از همه اينها ما كمترين
نقش و اثري را درمجموعه مي بينيم.
اما بجز شخصيت پردازي و بعنوان مثال، نگاه عياري به مكتب خانه هاي قديمي
ايران، نگاهي سياه و سياه نماست كه چيزي جز زشتي و پليدي نمي بيند. نگاهي كه از
گذشته خود پشيمان است. اينرابا نگاه تبريزي در مجموعه شهريار مقاسه كنيد. تبريزي
هم زشتي ها را بانگاهي انتقادي مي بيند.اما با بوجود آوردن لحظاتي طنز و مفرح، زهر
فضا را مي گيرد.
بطور خلاصه بايدتوجه داشت كه روزگار قريب با وجود تأثيرات حسيش، نمي تواند
روايتگر صادقي از برهه اي تاريخي و يا حتي شخصيتهاي تاريخي مورد دعويش باشد و
حداكثر، مجموعه اي با داستاني جذاب است.
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۷ ساعت 10:13 توسط محمد مهدی خالقی
|
دوستي داشتيم بنام سيد
سراج الدين موسوي يا ابوسراج که از مجاهدين عراقي بود. يک آدم دلسوخته و عارف مسلک
و تحصيل کرده که آمده بود و عليه صدام ميجنگيد. وقتي با اين صحبت ميکردي شرمنده
ميشدي و روحيه ميگرفتي. ابوسراج در زماني که ايران بود چند خبر از عراق برايش
آورده بودند يکي اينکه صدام زندگيت را مصادره کرد... ديگر اينکه پدرت دق کرد و
مرد... خبر سوم هم فوت مادرش بود... خيلي سعي ميکرد نشکند ولي خيلي سخت بود. توي
عمليات بدر وقتي رفتم عقب، آمد پيش من خيلي حالش گرفته بود. گفت راجي يک مداح اينجاها
سراغ نداري. معدني را صدا کردم به محض اينکه گفت السلام عليک يا ابا عبدا... ابوسراج
وهمه بچهها ريختند بهم (گريه ميکند) ابوسراج وصيت کرده بود جنازهاش را بياورند
مشهد طواف بدهند و بعد ببرند قم دفن کنند. کربلاي ۵ که شهيد شد، براي شناسايي
جنازهاش توي مشهد مرا انتخاب کردند. رفتم معراج شهدا توي ليست نوشته بود سيد سراج
الدين موسوي و من نميفهميدم همان ابوسراج است. آخرسر پيدايش کردم. صورتش سالم بود
و آرام. ولي همانجا توجهم جلب شد به يک پيرمردي که کنار ابوسراج بود سر و صورتش سفيد
سفيد بود و با خونش خضاب شده بود آدم را ياد حبيب ابن مظاهر ميانداخت (گريه ميکند)...
دو روز بعد حسين زاده
دوتا نيروي صفرکيلومتر به من داد و گفت ميروي خط و همانجا همراه با کارهاي ديگر اين
دوتا را هم آموزش ميدهي. منهم با بچهها ۱۰-۱۵ روز ميرويم مرخصي و وقتي برگشتيم
تو برو. سر شب وارد خط شديم. ديدم گردان پياده در حال عقب رفتن است. گفتم کجا؟
گفتند: ما تازه عمليات کرديم... خسته هستيم. گفتم:روش عوض شدن نيرو که اين نيست! ــ
من ميدانستم الان ديدهبانهاي دشمن روي ارتفاعات در حال ديدن ما هستند ــ ولي
هرچه گفتم محل نگذاشتندو رفتند و يک خط ۳-۴ کيلومتري ماند و ما ۴ تا ديده بان که ۲
تا هم ناشي بودند. تا صبح بيدار بوديم و جسته گريخته با معاونم تقيپور روي دشمن
آتش ميريختيم. صبح دلم شور ميزد. توي دوربين را نگاه کردم ديدم تانکهاي دشمن
تحرک دارند. بچهها را بيدار کردم. يکدفعه تانک عراقي خطش را شکست و آمد طرف ما.
سريع با توپخانه تماس گرفتم و گفتم فلانجا را بزن. ــ پيش از اين ثبتي ما پشت خاکريز
دشمن بود ولي اينبار من گراي جلوتر را داده بودم. ــ گفت : نه اونجا گلهاي باغچه خودمان ميشکنند.
هرچي التماس کردم نزد. تا اينکه تانک دشمن ازيک کيلومتر سمت چپ من، خاکريز را شکست
و آمد پشت خط ما. به توپچي گفتم : فکر نکن من از اون بچه بسيجيها هستم که اسير
شوم. اينقدر ميام عقب که با تو اسير شوم ميزني يا نه؟ باز گفت اونجا گلهاي باغچه ...
گفتم من بيسيم را خاموش ميکنم و توي دادگاه نظامي روشن ميکنم. توي همين گيرودار
تقيپور فرياد زد يا صاحب الزمان ما تا آخرين قطره خون دفاع ميکنيم. يک کمي که
گذشت و ديد که خط شکست گفت : برادر راجي الان ولايت فقيه دست توست بگو چکار کنيم.
من هم يکمرتبه ياد کربلا افتادم گفتم که حضرت زينب از امام سجاد پرسيد چکار کنيم
حضرت فرمودند «عليکن بالفرار». منهم همينطور با صيغه مؤنث گفتم عليکن بالفرار و بيسيم
را خاموش کردم و با بچهها وسايل را برداشتيم و شروع کرديم به عقب آمدن. همينطور
که ميآمدم عقب و گلولهها هم از اطرافم رد ميشد به اين فکر ميکردم که اگر از
پشت سر گلوله بخورم روز قيامت چطور جواب بدهم... خدايا تو خودت ميداني... همينطور
ميگفتم استغفرا... ربي و اتوب اليه و ميآمدم عقب...
بوي شهادت
وقتي توي بيسيم شنيده
بودند که راجي گفته مي آيم عقب. فهميده بودند خبري شده. به حسين زاده توي فرودگاه خبر داده بودند و او هم برگشته
بود. ما حدود ۱۷۰۰ متر آمديم عقب ــ شهيد سخاوتي مربي ديده باني ما ميگفت پاي ديدهبان
بايد مثل کيلومتر باشد- تا رسيديم، ديديم دوتا وانت آرپيجي زن آمد توي خط. يک
فرمانده داشتند بنام موسوي که ضمن اينکه چهره اي نوراني داشت، اينجا مثل شمر عمل
کرد. به بسيجيها با تحکم گفت : « پياده شيد... همه مينشينن رو به دشمن... به عصمت
حضرت فاطمه اگر روتو برگردوني با همين کلت مغز تو سوراخ ميکنم!! »
اينها هم شروع
کردند... خيلي مردانه و دليرانه وکمکم پيشروي تانکها کند شد... منهم يک جايي پيدا
کردم و بي سيم زدم به همان توپچي... گفتم يادت هست قرار بود توي دادگاه ببينمت؟....
الان گلوله ميخوام... اگر دادي که خوب وگرنه باز همان حالت قبل...اينبار قبول کرد
سريع يک مشخصات دادم و گفتم ۶ تا جنگي بنداز. گفت بزار يک سفيد برات بزنم- گلولههاي
فسفري که براي سنجش موقعيت و نشانه گذاري شليک ميشد- گفتم باز که داري بحث ميکني
زود ۶ تا جنگي بنداز. بالاخره زد. ديدم جايش خوب است. گفتم اينقدر آتش بريز تا
خودم بگم بسه.
بالاخره تانکها شروع
کردند به عقب نشيني و برگشتند جاي اولشان. تماس گرفتم : فعلاً آتش نريز تا برگردم
جلو سر جاي اولم. رفتيم جلو و رسيديم به سنگر... حسين زاده آمد پشت بيسيم... راجي
چي شده؟ هر گلولهاي از هر سلاحي ميخواي فقط دستور بده... گفتم ساعت خواب و شروع
کردم به کارکردن. تانکهاي دشمن ۳۰۰ متري ما رديف شده بودند- آن روز راديو گفت دشمن
۶ هزار تانک وارد منطقه کرده است ــ يکدفعه متوجه شدم کاليبر دشمن روي ما کار ميکند...
اين دو تا پاسدار هم آمدند که برادر راجي تکليف شرعي ما الان چيه؟ گفتم تکليف شرعي
شما اين است که برويد يک چيزي براي خوردن پيدا کنيد از ديشب تا حالا چيزي نخورده ايم...
تيربار هم همچنان کار مي کرد.توي همين لحظه ها اين روايت را يادم آمد که يکي از
مواقع استجابت دعا وقت درگيري با دشمن است. در حال دعا کردن بودم. بوي شهادت هم ميآمد
و خيلي اميدوار بودم. يکمرتبه يک گلوله توپ به سمت ما آمد و از سمت چپ، خاکريز را
شکست و رد شد. توجه نکردم و بکار ادامه
دادم که يکمرتبه نفهميدم چي شد... احساس کردم رستم با مشت کوبيد توي
شکمم... پرت شدم. نفس توي سينهام حبس شد و۲۰-۳۰ ثانيه بالا نيامد. فکر کردم تمام
شد. خيلي خوشحال شدم... يکمرتبه دوباره نفسم برگشت... اي بابا چرا برگشتي... تقيپور
افتاده بود روي من، هردو زنده و سالم بوديم. يک گلوله تانک خورده بود به رديف دوتايي
کيسه شنهاي سنگر و موج انفجارش ما را گرفته بود. گفتم تقيپور اگر زندهاي تکليف
شرعي اين است که فرار کنيم. از حالا به بعد ماندن، خودکشي است. پريديم بيرون و آمديم
پايين خاکريز اينجا ديگر هر دو گوشم از کار افتاده بود.
اشاره
وبلاگي : اين مصاحبه دريكي ازشماره هاي مجله امتداد به چاپ رسيد. مصاحبه اي كه
دريچه اي بود براي ورود من به خاطرات ديده بانها. انشاءالله ادامه اين پروژه را
احتمالاً به شكل يك كتاب خواهيد خواند. به رسم وبلاگها يكي ازبندهاي جذابتر را
براي كم وقتها و بي حوصله ها در مطلب اصلي و بقيه مصاحبه را در ادامه مطلب تقديم
مي كنم.
اشاره :
خيلي دوست داشتم
درمصاحبه با بعضي ها صدا را هم به متن تنظيم شده سنجاق کنم، تا همه آنچه واقعاً اتفاق
افتاده به مخاطب منتقل شود. سيد محمد رضا راجي از آنهاست که با وجود دست دادن
فراموشي در سالهاي اوليه جنگ، خاطراتش را ازآن روزها آنقدر شمرده، دقيق،باحس وحال وجذاب تعريف مي کند که بجاي اينکه من
ايشان را با سؤالاتم به سالهاي گذشته ببرم او مرا با خود به تونل زماني مي برد که
انتهايش دريچه سالهاي مختلف جنگ است. اين متن حاصل جان کندن من در تنظيم مصاحبه اي
12 ساعته است. درضمن کليه اشعار، سروده آقاي راجي است.
سنگر
توي جبهه ذوالفقاري
سنگري بود که پاسدارها۵۰۰ متر جلوتر از خط ما با جعبههاي کاتيوشا درست کرده بودند
و فاصلهاش تا نعل اسبي ۳۰۰ متر بود. يکروز من و شفيعي رفته بوديم آنجا که ديدهبان
دشمن ما را ديد و شروع کرد به انداختن خمپاره براي ما. خمپاره۶۰ سوت نمي کشد و فقط
بعد از برخورد، صداي انفجارش شنيده ميشود. اما قبضه خمپاره اينقدر نزديک بود که
ما صداي شليکش را ميشنيديم. گلولهها لحظه لحظه به سنگر نزديکتر ميشد و ترکشهايش
ميخورد به کيسهها و جعبهها و تق تق صدا ميکرد. يک لحظه احساس کردم آخر عمر است
و چند لحظه ديگر يک گلوله ميافتد روي قله سنگر و تمام... شروع کردم هرچه عربي بلد
بودم به خواندن. شفيعي خيلي ترسيده بود گفت : من ميدونم. تو الان داري فکر ميکني
که شهيد ميشوی و کوچهتان را به نامت ميکنند. کور خاندي. اين حرفها نيست الان يک
گلوله ميافتد و هر دوتا پودر ميشويم. گفتم : اينجا موقع بحث نيست. من براي ايمان
و عقيدهام شهيد ميشوم تو هم براي وطنت بمير... ديگه هم حرف نزن. ناراحت شد. اين
حرف تا عمق جانش را سوزاند. گلولهها همينطور ميآمد و حالا به۱۶-۱۷ تا رسيده بود.
اوهم ميشمرد. راجي... شانزدهمي... راجي هفدهمي... بعد ناگهان با يک فشار روحي شديد
گفت : بابا من ميخوام به دين تو بميرم... بگو چکار کنم؟ گفتم : توبه کن بعد هم
اشهدتو بگو... از منهم بهتر ميميري... و دوباره شروع کردم به خواندن ولي اينبار اوهم
با من ميخواند و باز ميگفت : راجي،بيست
وچهارمي آمد... بيست و پنجمي و... دست خودش نبود. چند لحظه گذشت. گفت راجي الان
اگر گلوله بيفتد ما پلاک هم نداريم بيا فرار کنيم. تکه تکه شدن بهتر از پودر شدن
است. منهم که نميتوانستم فکر کنم، چندبار بلند بلند با خودم گفتم : تکه تکه شدن
بهتر از پودر شدنه... تکه تکه شدن بهتر از پودر شدنه و تصميم گرفتم. گفتم بريم.
گفت اول تو برو. حالا گلوله هم همينطور ميآمد. بيسيم را که سنگينترين وسيله بود
برداشتم. بسم ا... گفتم و آمدم بيرون ولی به محض اينکه پايم رسيد بيرون گلولهها
قطع شد. فرار کرديم و آمديم عقب توي يک سنگر ديگر. وقتي نشستيم ۱۰ تا گلوله ديگر
هم زد. يعني براي ما ۲ نفر۴۰ تا خمپاره. بعد ما دست به کار شديم و با توپ۱۳۰ زديم
و خاموشش کرديم. وقتي برگشتيم عقب طبق عادت، راديو عراق را گرفتيم توي کارهاي
روزانه جنگ اعلام کرد انهدام يک سنگر ديدهباني در جبهه ذوالفقاري. ما هم با هم
گفتيم : [...] از آن روز به بعد شفيعي نمازش را خيلي قشنگتر و با حال
بهتري ميخواند
اشاره : جمعه 26 مهر 1387 درجشنواره سینما
حقیقت حقیقت حقیقت فیلمیبا نام444روز به
نمایش درآمد. فیلمی متشکل از چندمصاحبه با گروگانهای آمریکایی و دو
نفر از دانشجویان پیرو خط امام. فیلمی که داعیهرابطه
ایران و آمریکا داشت و با قلب واقعیات تاریخی قصد داشت آمریکائیها را تطهیرکند... این فیلم محصول صدا و سیمای جمهوری اسلامی، شبکه پرس تی ویاست... کارگردان فیلم 444 روز بی شک
یا دیوانه استیا خائن و یا جاسوس اجنبی.... او کسی
است که این فیلم خیانتبار را در مقابل مردمخود و
برای آمریکائیها ساخته است. او با نادیده گرفتن جنایات استکبار جهانی در قرناخیر و کشتارها و تجاوزها و....
کارگردان فیلم444
روز نشان داد که چه خوب می توان فیلمی ساده،
روان و تأثیر گذار ساخت. فیلمی متعادل کهبرشهای
پینگ پونگیش به خوبی می تواند مفهوم جسارت آمیز فیلم را منتقل کند.فیلمی کهمی تواند داعیه دار صلح و گفتگوی تمدنها و روزنه خوبی برای رابطه ایران و
آمریکاباشد. در این فیلم با یک آمریکایی
بانمک مواجهیم که جزو گروگانهای سفارت آمریکابوده
و..... درمورد فیلم444 روز چگونه میتوان نوشت. با روش اول که متهم به خشونت
گرا بودن و گروه فشار بودن شویم یا به گونهدوم مثل
کبکی که سرش را زیر برف کرده متهم به همراهی با انفعال و عقبنشینی؟!!
ولی من فکر می کنم مسأله چیز دیگری است.
سالهاست که گونه ای جدیددر سینمای ما متولد شده است که تولدش نامحسوس و مانند حرکت مورچه ای روی سنگی
سیاهدر شب است. من این طریقه فیلمسازی را ژانر تمسخر نام می
گذارم. و تا جایی که دنبالکرده ام شیروانی جزو فیلمسازان صاحب
سبک این جریان است. اما تمسخری که درمقابل نقداست و
نه در عرض آن. نقد لوازم و ابزاری دارد. نقد باید منصفانه باشد و به قصداصلاح نه برای ریشه کنی و خان براندازی. اما
444 روزاین تمسخر را از همان ابتدا شروع می
کند. سکانسی که احمدی نژاد را به تمسخر میگیرید.
نمایی که دانشجویان پیرو خط امام را بوسیله لیمبرت با یکی از هنرپیشه هایفیلم فارسی مقایسه و به تمسخر می گیرید و دردناکتر اینکه با پزی صلح
طلبانه وانسانی امام خمینی راهم مسخره
میکنید. در نمایی لیمبرت گروگان سابق در حال قدم زدناست. به
سمتی می پیچد و پشت به دوربین می کند. روی این نما سخنان امام دررابطه باآمریکا شنیده می شود و برای لحظاتی بطول می انجامد.
فیلم بقول فیلمساز مناظره ایاز راه دور است. بین یکی ازگروگانها و ابراهیم اصغر زاده از طراحان حمله
به لانهجاسوسی. بطوری که سخنان یکی با دیگری
جواب داده می شود و این آخرین پز بی طرفانهفیلم
است444 روز با حذف
و مخدوش کردن بخش مهمی ازتاریخ انقلاب آمریکائیها را به خوبی
تطهیر می کند...
گوشهایتان را
بگیریدو چشمها را ببندید.
... انشاءالله این صدای
بمبهای اتمی ژاپنیست که نیویورک رامنفجرمی کند. این صدای بمبهای ناپالم
ویتنامی هاست که جنگلهای کالیفرنیا را شخم میزند.
این دکتر مصدق است که کودتایی علیه دولت دموکراتیک آمریکا سامان می دهد و اینامام خمینی است که پس ازآن پادشاهی دیکتاتور را درآمریکا روی کار می
آورد. ماچقدر بدیم! که عده ای باغبان را که
کارشان کشت گیلاس است، توی گلخانه مرکزی آمریکادرتهران
گروگان گرفتیم و سیاهها و زنهایشان را آزاد نکردیم وحتی نگذاشتیم جشنکریسمس برپا کنند و غذاهای آمریکایی بپزند. اصلاً این ما بودیم که
به عراقسلاح دادیم و به سازمان مجاهدین مکان
و موجودیت و کمکهای مالی... صبر کن ... یک هواپیمای
مسافربری آمریکایی می بینیم که در ساحل نیواورلئان توسط ناوچه پیکانهدف قرار می گیرد و 290 نفر مسافر غیر نظامی همراه با زنها و بچه ها در آن
خاکسترمی شوند. راستی به فرمانده ناوچه
مدال شجاعت دادی؟ اینرا یادم رفت که ماباهواپیما
به برج میلاد زدیم و بعد آمریکائیها را مقصر دانستیم و مکزیک و کانادا رااشغال کردیم. حال ایرادی ندارد همه اینها را جبران می کنیم. یک گروه
فیلمسازی میفرستیم تا از دل همه آمریکائیها
درآورد. سفید نمائیشان کند. قابلیتهای دو زبانه شانرا نشان
دهد. به به چه گیلاسهای قشنگی دارد باغشان. آن یکی را ببین. چه بانمک است.
چه پرجنب و جوش دل هرایرانی برایش غش می کند. به خاطر همین با نمکی زن
ایرانی گرفتهاست. چه خانواده گرمی دارند. مثل
فیلمهایشان که نیست. پر از سکس و خشونت و مشروباتالکلی.
قول می دهیم ایرانیها را هم پشیمان تصویر کنیم. هیچ صحبتی از شهیدانشان بهمیان نیاوریم. بودجه اش راهم لازم نیست سیا بدهد. خودمان کور می شویم واز
بیت المالمی دهیم.
آقای فیلمساز فقط یک تقاضا دارم. شما
انقلابی نباش، حزب اللهی هم نباش،استکبار ستیزهم، آزاده هم. فقط
آمریکایی نباش. بی طرفی بی دردسر ترینکارهاست.
+ نوشته شده در شنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۷ ساعت 16:49 توسط محمد مهدی خالقی
|
اينقدر در اين سالها گفتيم و گفتند و مسؤولان تلويزيون شنيدند و بازهم روي همان نقاله تكرار دورزدند، خسته نشديم، ماپرروتر از اين حرفهاييم. و راز كار فرهنگي و آسيب شناسانه هم در تداوم و صبر است كه وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ«و شکيبايى کن، که خداوند پاداش نيکوکاران را ضايع نخواهد کرد!» هود – 115 ماه رمضان امسال نيز حكايت نيم دهه اخير و سريالهاي به شدت فروكاسته امسال است.
بزنگاه
بازهم مجموعه عطاران قابل تحملترازبقيه است. هرچند آدمهايش ابله، كاريكاتوري و روابطشان كودكانه باشد و هرچند برمنوال سياست هميشگي تلويزيون مخاطب را احمق فرض كند. در بزنگاه لااقل با آدمهايي سروكار داري كه هنوز قسمتي از شخصيت اجتماعيشان را حفظ كرده اند و هنوز از طبقه معطر جامعه جدا نشده اند.مهمترين ويژگي عطاران اينست كه باوجود داشتن ضعفهاي بسيار محتوايي، يا نتوانسته و يانخواسته پيچيدگيهاي فرم گرايانه سيروس مقدمي را وارد مجموعه هايش كند. اين خصوصيت به ساده شدن ظاهر اين مجموعه ها منجر شده كه اين سادگي قالب با سادگي و سهل انگاري محتوايي خوب جمع و جور مي شود. به همين دليل است كه تماشاگر بدون فشار عصبي و سيخ خوردنهاي معناگرايانه مي تواند روال همين قصه به شدت تكراري و كليشه شده را دنبال كند و يك ساعت دم كردن پس از افطار را به نوعي بگذراند.
روزحسرت
سيروس مقدم امسال يعني به تكرار افتادن و رج زدن در يك قالب و محتواي ثابت با شخصيتهايي متفاوت. باز همان طبقه اتو كشيده مرفهي كه از دين داري فقط ظاهر نيم بندشان معلوم است و رابطه هايشان آنچنان فانتزيك و غير قابل باور است كه 10 درصد قله مرفه جامعه نيز به سختي با آن ارتباط برقرار مي كنند. اينگونه آثار برخلاف نوع پيشين، به شدت از اجتماع و مردم گريزان است. حتي در صحنه اي وقتي قصه به ناپرهيزي مي افتد و هنرپيشه زنش را راهي مترو مي كند، باز هم خواب و خيال و كابوسهاي هميشگي، باعث كشيده شدن حصاري ناپيدا بين او و مردم مي شود و كج و معوج بودن و بدلي بودن شخصيت درارتباط با محيط اطراف توي ذوق مي زند. اين شيوه از مجموعه سازي به نظر انتخابي آگاهانه از طرف تلويزيونيها است و وجود و عدم وجود كارشناس مذهبي، (همشهري ما باشد يا نباشد) فرقي در صورت اصلي كار نمي كند. چون يا كارشناسان مذهبي اين مجموعه ها دين و مردمشان را خوب نمي شناسند و يا قالب تصوير را و با ظن قويتر هردو را.
مثل هيچ كس
با وجود قصه كليشه اي كه تماشاگر را ياد فيلم آوار مي انداخت، نوع روايت قصه خصوصاً از جهت ديالوگهاي روان و استفاده مناسب از مثلهاي فارسي، اين مجموعه را كمي متمايز ازآن دوتاي ديگر مي سازد. اما بازهم مشكل همان نگاههاي حداقلي و دست آويز قرار دادن گرههاي نخ نما شده و درگيريهاي شبه ملودراماتيك، اين مجموعه را هم رها نكرده است. روابط پرسوز وگداز، لات بازي ولوطي منشي، حسادت و... كه مابه ازاي تصويريش كليشه اي ترآنست كه بداعتي ايجاد كند و دست آوردي جديد داشته باشد. شايد بهتر از اينرا در مجموعه پدرسالار شاهد بوديم. فقط اينجا جاي او با داداشي عوض شده بود.
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷ ساعت 0:36 توسط محمد مهدی خالقی
|
اين مطلب در آخرين شماره مجله امتداد ـ شهريور1387 ـ به چاپ
رسيد. البته با عنايت بچه هاي امتداد با يك تغيير كوچك در تيتر. البته
تغييري كه خود مي تواند يك تيتر جديد باشد: « سمفوني تقدس يك نگاه »
خلاصه فيلم : مينا
برايبرگرداندن جسد شوهرش مصطفي كه 16 سال پيش به شهادت رسيده
همراه با گونا زن كردعراقي به كردستان عراقسفر مي كند.گونا وديگرزنان كرد، درمقابل تفحص اجساد شهداي ايران دستمزد مي گيرند. و حالا
گونا از محل دفن مصطفي باخبراست. مينا در طول مسير پي به اين واقعيت مي برد كه
شوهرش ازقداست خاصي درميان اهالي كرد منطقه برخوردار است. سالها پيش كردها جسد او
راسالمپيدا كرده اندو حالا اجازه بازگشت
جسد را نمي دهند. مينا مظلومانه جسد شوهر را نثار
مردم مظلومتر منطقه مي كند.
بعضي فيلمها آنقدر
كامل و بي نقصند كه مي توان با يك اركستر- سمفوني
مقايسه شان كرد. يك سمفوني كه همه اجزايش هماهنگ مي زند و درست در جاي خود قرار
دارد. فرزند خاك هم يك سمفوني عميق و چند لايه
است كه با يك بارديدن، نمي توان همه ارزشهايش را درك كرد. يك مجموعه لطيف و
هنرمندانه و متعلق به گونه دفاع مقدس و متفاوت با همه آثاري كه تا بحال ديده
بوديم. اين فيلم حاصل يك سفرطولاني و يك تحقيق
بي نظيراست. آهنگر براي رسيدن به اين سوژه شگفت انگيز، سفري طولاني به بيشتر مناطق
مرزنشين انجام داده است. حاصل اين تحقيق رسيدن به جزئياتي است كه تا بحال نظيرش را
در آثار دفاع مقدس نديده بوديم. آهنگر با اين فيلم ثابت كرد كه هنوز هم فيلم ساختن
و خوب ساختن براي جنگ امكان پذير است. البته با اين شرط كه تكاني به خود بدهي و
حصارهاي هنر تهرانيزه را پشت سربگذاري و
صادقانه به دل وقايع بروي.
سمفوني
دفاع
خط اصلي داستان فيلم
با صحنه شگفت انگيز بازبيني استخوانهاي شهدا در چادرمرزي
جان مي گيرد. سكانسي كه عطر پيكرشهدا را مي توان از آن استشمام كرد. شگفت اينكه
چنين صحنه اي از يك ماجراي واقعي اقتباس و با بهترين شكل ممكن بازسازي شده است. حس
تكريم شهدا و بازماندگان آنها، در كنار درك و انتقال ارزشهاي معنوي دفاع مقدس همه
در اين فصل فيلم رعايت شده، بدون اينكه تلخي حاكم برفضا، بي دليل تعديل شود، يا
معنويات جنگ تحت تأثير زشتيهايش قراربگيرد و يا خشونتها جاي مهربانيها رابگيرد. يعني واقعيترين شكل مواجهه با يكي از واقعيتهاي
البته تلخ جنگ. آهنگر با اين سكانس نشان مي دهد كه در ادامه فيلم مي توانيم با
اثري متعادل و پرمعنا مواجه باشيم.
معني
گرايي غير سكولار
آهنگردر جلسه پرسش و
پاسخ فيلم درجشنواره فجر گفت : «اينفيلم مثل يك لبه تيغ
بود. من مي توانستم قصه را به سمت معنا گرايي ببرمومثلاً نماهاي كوهستان را مه آلود بگيريم، اما من همه چيز را واقعي ديدم. بدور از غلو وشعار دادن.» اين نكته كه
بيشتر محتوي ساز است تا قالب ساز، مي توانست چشم اسفنديار فيلم باشد. اما همان
تحقيق پيگيرانه و طولاني باعث شد كه فيلم وارد موج معناگرايي سكولار اين سالهاي
سينما نشود. در همين جشنواره شاهد فيلمايي از گونه هاي مختلف سينمايي و حتي جنگي
با همان فضاهاي مه آلود و اصطلاحاً راز آلود بوديم. اما فرزند خاك تا انتها نسبتش
را با واقعيت و معنويت خاص دفاع مقدس، با ظاهري ساده و بدون
آلايش حفظ مي كندو حتي در حسي ترين فصلها ( صحنه وداع مينا با مصطفي) سادگي
را بجاي پيچيدگي انتخاب مي كند. حتي فيلمساز براي رسيدن به اين شكل روايت، به
مقبره مصطفي نزديك نمي شود و تماشاگر و مينا را در خوف و رجا نگه مي دارد. شايد به
همين دليل است كه صحنه تولد نوزاد گونا كه بارها مشابهش را در فيلمهاي ديگر ديده
بوديم، اينجا بدون شعار و بسيار منطقي جلوه مي
كند و حس هديه مصطفاي جديد از طرف خداوند بطور كامل به تماشاگر منتقل مي شود.
هم
گرايي ديني
فرزند خاك در سال
انسجام اسلامي ساخته شود يا نه، يكي از بهترين آثار وحدت
گرايانه تمام سالهاي سينماي ايران است. در تمام فيلم شيعه و سني چنان در هم
تنيده شده اند كه يك پيكره واحد واقعي را تشكيل مي دهند. مينا شيعه است و دركنارش
گونا اهل تسنن است. مصطفي شيعه است اما تبديل به يكي از مقدسات اهل تسنن منطقه شده
است و چقدرآن ماموستاي كرد اهل تسنن، شريف وديندار است. نقطه اوج اين نگاه آنجاست كه كارگردان نقطه افتراق اين پيكره واحد
را به خوبي شناسايي و تصوير مي كند. در يكي از صحنه ها، گروهي وهابي قصد تخريب
مزارهاي منطقه را دارندكه يكي از اين مزارها، مقبره مصطفي است. واكنشهاي اهالي كرد
منطقه نسبت به اين گروه، به بهترين شكل مرزهاي عقيدتي اهل سنت و وهابيت را درمي
نوردد. به گمان من اين فيلم با اين نگاه، قابليت نمايش درهمه كشورهاي جهان اسلام
را دارد.
هم
نوايي منطقه اي
سالها از پايان جنگ
ايران و عراق و چند سالي ازاشغال عراق مي گذرد و تحليل رابطه ايران وعراق در سطح
دولتها و خصوصاَ ملتها هنوز هم يكي از موضوعات جذاب در ميان آثار هنري است. از
آثاري منفعل و تحقير گرايانه مانند اتوبوس شب تا آثاري كه هنوز ملت عراق و دولت
عراق را دشمن مي دانند. اما فرزند خاك راهي ميانه
انتخاب مي كند. فيلم وارد فضاهاي سياسي و دولتي نمي شود و حتي با ريزبيني خاصي
وارد حيطه زبان عربي و فارسي نيز نمي شود.
عراقيهاي فيلم همه كرد زبانند و اشتراكشان با كردزبانان ايران بيش از آنست كه مرزي
قراردادي، بتواند باعث جدايي آنها شود. اين نزديكي و پيوستگي آنچنان است كه زنان
كرد عراقي براي ايرانيها تبديل به سفيراني آسماني مي شوند كه هرلحظه خبري از عزيزي
با خود دارند. در انتهاي فيلم مينا مصطفايش را درميان كردهاي عراقي پيدا مي كند و
خداوند هديه اش را از ميان عراقيها به او مي دهد.
هرهنرمندي به قول شهيد
آويني شب قدري دارد و نقطه اوجي. كه اصولاً نبايد بيش از يكبار اتفاق بيفتد. و اين
فيلم براي آقاي آهنگر مي تواند يك نقطه اوج باشد. اوجي كم نقص از نظر قالب و محتوي
و يك بلوغ محتوايي و فني. اميدواريم ايشان بتوانند آثاري اينچنين را
دوباره تكرار كنند ولي بسيار سخت است.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۷ ساعت 21:31 توسط محمد مهدی خالقی
|
شهيد سيد محمد باقر
صدر مرجع بزرگ و انقلابي شيعه بود كه با فرمان
صدام به شهادت رسيد. اين شهيد بزرگوار از بنيانگذاران روشنفكري ديني در حوزه هاي
علميهويكي از اميدهاي جهان تشيع به
شمارمي رفت. شهيد صدر بجز شخصيت يك مرجع شيعه، محققي توانمند و دانشمندي بزرگ بود.
كتاب اقتصادنا ي او هنوز هم بي بديلترين كتاب در زمينه اقتصاد اسلامي است. شهيد
صدر در متني كوتاه كه مي توان آنرا مقدمه اي بر صحيفه
سجاديه به حساب آورد به تحليل شرايط اجتماعي – سياسي زمانه امام علي ابن الحسين
مي پردازد و ابعاد متفاوتي از دوران را عيان مي كند. اين متن از ويژگيهاي خاصي
برخوردار است.
1-شهيد صدر اين متن را نه فقط براي شيعيان و يا حتي
اهل تسنن، بلكه براي همه انسانهاي حق طلب و
جستجوگر نوشته است. هرچند متن از چنان انسجامي برخوردار است كه براي مسلمانان از
همه فرق نيز قابل استفاده است.
2-اين مرجع روشنفكر شيعه بدون ابراز هيچ تعصبي نسبت به
شيعه و حتي ائمه شيعه متن را برپايه ادله محكم تاريخي نگاشته است. بنابراين جملات
او خالي از هرگونه اغراق، غلو، تعصب، تحقير و
يا تحريك مذاهب اسلامي و يا اديان ديگر است براي رسيدن به چنين شيوه اي، شهيد بيشتر به جنبه هاي ايجابي زندگي و خصوصيات امام
زن العابدين پرداخته است. اين متن را مي توان مطلبي وحدت گرايانه در عين تبليغ
براي تشيع دانست.
3-نگارنده براي نشان دادن ويژگيهاي صحيفه سجاديه،
نگاهي به تاريخ اسلام و بستر زماني – مكاني زندگي امام علي ابن الحسين انداخته، اما اين نگاه بيش از آنكه تاريخ نگاري
صرف باشد، نگاهي تحليلي به تاريخ اسلام است.
با چنين نگاهي، بجز جنبه هاي تاريخي، بسترهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي زندگي يكي
ازائمه شيعه در متني كوتاه به خوبي عيان مي شود.
4-تكيه شهيد صدر برمنابع اهل
تسنن در عين اينكه تبحر و تسلط اورا براين منابع نشان مي دهد، باعث استحكام
بيشتر متن و سنديت محكمتر متن در ميان غير شيعه مي شود.
5-آسيب شناسي شهيد صدر از تحولات و زمانه امام زين
العابدين و اشارات موشكافانه اش به دو مشكل اساسي مسلمانان در آن دوران، نشان از
تسلطي شگرف به تاريخ اسلام و روحي عدالتخواه و ظلم ستيز دارد. شيوه اي كه در دوران
معاصر نظيرش را در آثار علامه محمد رضا حكيمي ديده بوديم.
6-نگاه شهيد صدر به امام سجاد با آنچيزي كه غالباً در
مناسبتها از اين امام بزرگوار ديده بوديم، تفاوت ماهوي دارد. براي ما كه هميشه
عادت داريم امامانمان را از دريچه نگاه مداحها ببينيم، زين العابدين، امامي هميشه بيمار و هميشه در حال نماز و دعاست. اما شهيد صدر
مارا با زاويه اي حقيقي از زندگي امامي روشن مي كند كه بنيانگذار فقه شيعه و شروع
كننده جلسات درسي شيعه است. امامي كه روح سلحشوريش،
باعث همراه شدن هزار سوار با او مي شود. امامي كه دعاهايش راهم در جمع مسلمانان و
نه در خلوت تنهايي خود، خوانده است.
متن كامل مطلب شهيد صدر را در بخش ادامه مطلب بخوانيد.
پس از دو ماه سلام، به
دو دليل نتوانستم دراين مدت وبلاگ را بروز كنم. يكي مشغله زياد دو فيلم مستندي بود
كه درحال ساخت بوديم. ودليل دوم .... بي خيال همين يكي كافي است. سعي مي كنم هر هفته يا نهايت ده روز درخدمت باشم. اين آيه را كه يك سال پيش در شروع كار زمبور برايتان نوشتم، تكرار مي كنم.التماس دعا
بسم
الله الرحمن الرحيم
تلک
الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علواً في الارض ولا فسادا والعاقبه للمتقين. «قصص 83»
+ نوشته شده در دوشنبه ۱ مهر ۱۳۸۷ ساعت 11:22 توسط محمد مهدی خالقی
|
مدتي پيش، يكي از بچه هاي يكي از روستاهاي بندر عباس با واسطه بچه هاي مجله را تماس گرفت و گفت ماتصميم داريم خاطرات شهداي روستا را گردآوري كنيم و شايد به چاپ برسانيم. و ازمن خواست نكات فني كاررا برايش ارسال كنم. متن زيرهمان نكات ارسالي براي اين دوستمان است.
تحقيق :
- براي انجام تاريخنگاري و در نهايت انجام يك سرگذشت پژوهي مؤفق و قوي دررابطه با شهدا ابتدابايد يك مرحله تحقيقاتي مفصل و كامل را بگذرانيد. مراحل تحقيق :
1- گرد آوري هرگونه اطلاعات آرشيوي موجود در رابطه با شهداي منطقه تان. براي اينكار به خانواده ها، دوستان، بنياد شهيد يا ساير مكانهايي كه ممكن است، اثري از شهدا در آنجا باشد مراجعه كنيد. پرونده شهدا در بنياد شهيد بسيار مهم است.
2- دسته بندي و مطالعه دقيق اين اطلاعات گرآوري شده.
3- استخراج سؤالاتي درباره شهيد كه بعد از خواندن پرونده اش برايتان پيش مي آيد.
4- استخراج اسامي افرادي كه مي توانيد براي مصاحبه و تكميل اطلاعات به آنها رجوع كنيد. كه ممكن خانواده،دوستان محل، دوستان مدرسه يا دانشگاه يا حوزه، همرزمان و ... باشند.
هماهنگي :
جهت هماهنگي انجام مصاحبه ها يا ارتباط گيري با خانواده و دوستان شهيد، بايد از يك يا چند نفر خوش سروزبان كه در ارتباط گيري قوي باشند و بتوانند افراد را به مصاحبه تشويق و ترغيب كنند، استفاده كنيد. هيچگاه اينكار را در يك پروژه بزرگ بعهده خود مصاحبه گر قرار ندهيد. چند نكته ذيل رانيز به خاطر بسپاريد:
-ملاقات حضوري براي گرفتن وقت مصاحبه، مفيد تر از ارتباط تلفني است.
-اگر افرادي حاضر به مصاحبه نشدند، نااميد نشويد. گاهي اوقات بايد چند سال براي جلب حمايتشان وقت صرف كنيد.
-بعضي ها حاضر به مصاحبه حضوري نمي شوند. مصاحبه تلفني يا مكتوب را به آنها پيشنهاد دهيد.
-براي وقت گرفتن از يك نفر بهتر است از دوستان يا اعضاي ديگر خانواده اش كه با شما هماهنگ هستند، استفاده كنيد. معمولاً مادران شهدا از پسران يا دختران يا شوهرانشان حرف شنوي دارند. اينرا هم بدانيد كه از يك خانواده وقتي يك نفر حاضر به صحبت شد، بقيه را نيز همراه خواهد آورد.
-جنبه خالصانه و كار براي خداي پروژه تان – اگر انشاءالله اينچنين بود- را براي طرف مقابلتان شرح دهيد و به او بفهمانيد كه خاطرات شهدا را ثبت كردن، ادامه راه شهداست. سعي كنيد اينرا بفهمانيد كه شما انگيزه مالي يا شهرت طلبي نداريد – انشاءالله اگر نداشتيد-
مصاحبه :
براي دريافتن چگونگي انجام مصاحبه بايد به منابع زياد موجود مراجعه كنيد. اين منابع را بخش كتابهايي كه برايتان مي نويسم خواهم آورد. اما چند نكته كوتاه :
- مكان مصاحبه را به عهده مصاحبه شونده بگذاريد.
- سعي كنيد خيلي زود بااو صميمي شويد.
- تا شهيد را از قبل بطور نسبي نشناخته ايد، مصاحبه را شروع نكنيد. مصاحبه بدون مطالعه قبلي به جايي نخواهد رسيد.
- در صورتي كه خوب مطالعه كرده بوديد، اطلاعاتتان را به رخ طرف نكشيد و بيشتر گوش كنيد.
- براي مصاحبه با خانمها، اولويت اينست كه يك خانم مصاحبه را انجام دهد. اگر هم اينكار ميسر نبود، همراه باخودتان يك خانم كه مي تواند همسر، مادر ، خواهر يا ... باشد راهمراه ببريد.
- براي ضبط كردن مصاحبه مي توانيد از دوربين فيلم برداري، ضبط ديجيتال، ضبط با نوار يا ... استفاده كنيد.
- سؤالاتتان بايد ريز، دقيق و گويا باشد. بدترين سؤال اينست كه به مصاحبه شونده بگوييد : «هرمطلبي در ارتباط با اين شهيد مي دانيد بفرمائيد!!!» بايد قدم به قدم و به شكل تاريخي از ابتداي تولد شهيد شروع كنيد. و به مراحل درس خواندن و كار كردن و جبهه رفتن و مرخصي آمدن و .... برسيد. با اطلاعاتتان طرف را يادي دهيد. مثلاً در پرونده شهيد تاريخهاي اعزام و مرخصي و حتي شهادت و نحوه شهادت و ... ذكر شده است. حتي مي توانيد عكسهاي شهيد را هنگام مصاحبه همراه داشته باشيد.
مراحل پس از مصاحبه :
بلافاصله پس از اتمام مصاحبه، نوار را پياده ، تايپ و ويراستاري اوليه كنيد و فايلهاي مكتوب را نگه داريد. اين فايلها ماده خامي است كه هركاري مي توانيد با آن انجام دهيد.
براي توليد آثار مكتوب مثل كتاب، مقاله و ... بايد از افرادي خبره اي كه فنون نويسندگي را بلدند استفاده كنيد. در اين آثار مي توانيد از مواد آرشيوي و اسناد و مداركي كه پيش از اين گرآوري كرده بوديد، استفاده كنيد.
ونكته آخر اينكه توجه كنيد با كاري سخت، طاقت فرسا و وقت گير مواجهيد. كه بجز توكل و استعانت از خداوند وائمه اطهار و روح مطهر شهدا، بايد پشتكارو صبر و شكيبايي را نيز سرلوحه كار قرار دهيد.
و نكته آخر اينكه اين متن خلاصه ناچيزي است كه بايدآنرا با خواندن منابع مربوط به خبرنگاري تكميل نماييد.
+ نوشته شده در جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۸۷ ساعت 11:1 توسط محمد مهدی خالقی
|
اين مقاله قرار بود در يكي از ويژه نامه هاي يكي از مؤسسات فرهنگي اين شهر منتشر شود كه دير سفارش داده شد و آخر هم به چاپ نرسيد.
چشم گریان، چشم خندان
فتنه بیش از اینکه یک فیلم مستند باشد، تیزری تبلیغاتی است که با اشارات مستقیمش قصد دارد آب رفته را به جوی غرب باز گرداند و به همین دلیل و دلایل دیگری که خواهم گفت، رو به اشاراتی مستقیم و تند می آورد. شاید خیلی تندتر و مستقیمتر از آیات شیطانی. و البته اینبار قرآن است که مورد هجمه قرار می گیرد یعنی آخرین قله اسلام که معجزه رسول الله است. و بازهم این رویکرد دلایلی دارد که خواهم گفت. اما من فیلم فتنه را با دو چشم متفاوت دیدم. یک چشم گریان و یک چشم خندان و گمان می کنم حس همه بینندگان مسلمان فیلم اینچنین باشد.
چشم گریان
فیلم با صحنه دلخراش و تأثر انگیز پاره کردن صفحه ای از قرآن که فقط صدایش شنیده می شود به پایان می رسد. بعد از آن صدای کارگردان روی تصویر می آید که می گوید این صدای پاره کردن قرآن نبود، صدای پاره کردن صفحه ای از دفترچه یادداشتم است، اما اگر شما بخواهید می توانید قرآن را پاره کنید. و این یعنی بازی کردن با احساسات بیش از یک پنجم جمعیت جهان. و آن کاریکاتور مشمئز کننده ای که اینبار متحرک سازی شده و همسو بودن فیلمساز با آن موج دانمارکی – صهیونیستی را نشان می دهد. فیلم پر است از این صحنه هایتحریک آمیز بسیار تند و مشمئز کننده و به اين شكل، فتنه ملغمه ای از حوادث و اتفاقات غلط و زشت و تغيير شكل يافته که سعی می کند همه آنها را به اسلام نسبت دهد تا در این آب گل آلود، تشخیص حق از باطل برای علاقه مندان غربی اسلام سخت شده و آنان را دچار تزلزل کنند.
چشم خندان
معروف است، اگر می خواهی چیزی را بزرگ کنی، ناجوانمردانه به او حمله کن و "فتنه" حقیقتاً حمله ای ناجوانمردانه و همه جانبه است.در یکی از صحنه های فیلم، جدولی بر تصویر نقش می بندد که آمار گروندگان به اسلام در صدسال اخیر در هلند و اروپا را نمایش می دهد. در این آمار تعداد مسلمانان هلند در کمتر از صد سال حدود بیست هزار برابرشده است. یعنی اسلام چنین رشد و تأثیری در غرب داشته که دشمن را به اعتراف و حرکاتی چنین انتحاری واداشته است؟! کمی سر ذوق می آییم!
پس از آن فیلمساز به ارایه تیتر برخی روزنامه ها درباره اسلام می پردازد و با این که سعیش را در ارایه ضد اسلامی ترین مطالب به کار می گیرد، لکن باز هم نشانه هایی برای شادمانی در آن نمایان است. اما انتهای فیلم دیگر جای قهقهه است؛ سناتور- فیلمساز هلندی التماس می کند و حقیرانه خود را به آب و آتش می زند و اینچنین می نگارد که:
((مسلمانان شما را به اسلام می خوانند، اما اسلام راه مناسبی برای شما نیست!))
((دولت اصرار دارد که به اسلام احترام بگذارد!! اما اسلام به شما احترام نمی گذارد!))
((اسلام در حال قدرت گرفتن و تسلیم کردن است و سعی می کند بر تمدن غربی غلبه کرده و آن را نابود کند!))
((گرایش به اسلام را متوقف کنید!))
(( از آزادی دفاع کنید!))
((فتنه!))
اگر من تصمیم گیرنده بودم این فیلمساز را به جرم توهین به اسلام اعدام می کردم و بعدجهت خدمت بزرگش به اسلام ، هزینه کفن و دفنش را پرداخت می نمودم!!
چشم غضبناك
اما دولتمردان جهان اسلام – دولتمردان، ايران هم جزو اينها هستند - زیاد ذوق زده نشوند! وقتی امام(ره) حکم ارتداد سلمان رشدی را صادر کرد، این روزها را می دید.او به خوبی می دانست گسترش روزافزون اسلام با فتنه انگیزی های بسیار روبرو خواهد بود؛ چون اسلام به وسط میدان آمده بود و مبارز می طلبید. اکنون اسلام هم باید خود را ثابت می کرد و هم قدم های جهانیش را سریع تر بر می داشت و هم دستور پیش از موعدی را برای مقابله با فتنه ها فراهم می نمود.
امام(ره) با این پیش بینی امروز به حقیقت پیوسته، در پیام تاریخی اش فرمود:
(( به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان می رسانم مؤلف کتاب آیات شیطانی که علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم و چاپ شده است؛ همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن محکوم به اعدام می باشند. از مسلمانان غیور می خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند سریعاً آنها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هرکس در این راه کشته شود،شهید است ان شاءالله. ضمناً اگر کسی دسترسی به مؤلف کتاب دارد ولی خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد. والسلام علیکم و رحمه الله وبرکاته))
و پس از ایجاد شبهه لغو اعدام در صورت توبه سلمان رشدی، در پیام دوم تأکید کردند:
(( این موضوع صد در صد تکذیب می گردد؛ سلمان رشدی اگر توبه کند و زاهد زمان گردد بر هر مسلمان واجب است با جان و مال، تمامی هم خود را به کار گیرد تا او را به درک واصل گرداند. اگر غیر مسلمان از مکان او مطلع گردد و قدرت این را داشته باشد تا سریع تر از مسلمانان او را اعدام کند، بر مسلمانان واجب است آنچه را در قبال این عمل می خواهد به عنوان جایزه یا مزد عمل به او بپردازند.))
این حکم به همه مسلمانان که احتمالاً حکام کشورهای اسلامی هم جزو آنان هستند، واجب بود و هنوز هم هست.
آنچه امروزه هر از چندگاهی دیده می شود نتیجه وادادگی جهان اسلام است؛ ابتدا با حرکت هایی خفیف و همراه با ترس در ادبیات با آثاری کمرنگ تر از آیات شیطانی آستانه تحریک مسلمانان را محک زدند و در ادامه انتشار کاریکاتورهای دانمارکی و در کمتر از یکسال باز شدن راه توهین ها به آثار مستند و تلویزیونی، که در همه این موارد واکنش ها نسبت به آیات شیطانی خفیف تر و برای غربی ها وسوسه انگیزتر بود.
امید آنکه تا دامنه این توهین های عریان به هالیوود و آثار سینمایی، انیمیشن و بازی های رایانه ای کشیده نشده شاهد وحدت و انسجام و غیرت هر چه بیشتر امت اسلامی در دفاع از اعتقادات و ارزش های خویش باشیم.
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۷ ساعت 12:23 توسط محمد مهدی خالقی
|
اين حس ناخود آگاه و از اواسط خواندن بيوتن به من دست داد. شباهتها و تفاوتهاي زيادي ديدم بين از كرخه تا راين حاتمي كيا و بيوتن كه يكي فيلمي نزديك به دفاع مقدس است و ديگري، رماني نزديك به سال 1400. ارميامعمر و سعيد از خيلي جهات شبيه همند. سعيد برآمده از جنگ است و ارميا نيز. سعيد به يكي از كشورهاي مهد تمدن غرب سفرمي كند و ارميا هم به آمريكا و هردو شايد به گونه اي ناخواسته تن به اين سفرمي دهند. سعيد مجروح است. شيميايي است و ارميا هم تركشي كوچك دركمردارد. سعيد در انتها به شهادت مي رسد و ارميا؟ اما اينها شباهتهاي ظاهري است و ممكن است با بعضي تفاوتها نقض شود. تفاوتهايي مثل متأهل بودن سعيد و مجرد بودن ارميا، يا بي پناه بودن ارميا در مقابل داشتن خواهر براي سعيد و... اما شباهت اين دو قصه، در لايه هاي عميقتر است. ياد نوشته شهيد آويني براي از كرخه تا راين مي افتم. نامه اي به دوست زمان جنگ. برادر بدان كه تو در دامنه آتشفشان منزل گزيده اي. اين آتشفشان فوران، دربيوتن و روحيات و حالات ارميا نيز ديده مي شود. ارميا گويي درخواب به كشور آمال و آرزوهاي خشي قدم مي گذارد وتا انتها از تونل زماني مي گذرد كه مكان قصه فقط محملي براي طي اين زمان است. اما بيوتن با اينكه يك رمان است و درآن فرصت براي شخصيت پردازي و بسط داستان بيشتر است، اما از اين جهت بسيار ضعيفتر از از كرخه تاراين است. مثلاًهدف از رفتن ارميا در داستان، به خوبي طرح نمي شود. ارميا براي كار رفته است؟براي ازدواج با آرميتا رفته است؟ يعني عشق آنقدر پرقدرت است؟ بستر اين عشق در وجود يك بچه بسيجي آرمانخواه كجاست؟ و چرا عاشق دختري دمدمي مزاج و غير مذهبي و به گونه اي سكولار مي شود؟ اما اگر مسأله ارميا عشق نيست، پس چه انگيزه ايست؟ او از خود فرار مي كند؟اَه... كليشه اي شد! فرضاً اين گمانه زني صحيح است. چرا به آمريكا فرار مي كند؟ كعبه آمال خشي ها لاس وگاس است، براي ارميا كه اينچنين نيست!
اما تفاوت عمده ايندو شخصيت در رمان و فيلم اينست كه سعيد منفعل و بي خاصيت نيست. اما ارميا ايگونه است. ارميا بيشتر يك ناظر بي طرف و بي خاصيت اتفاقات بيروني است و خيلي زود دربرابر اتفاقات كوتاه مي آيد. به ديسكو ريسكو مي رود، راننده جماعتي ثروتمند كه دوستشان ندارد مي شود، واكنشهايش در برابر آرميتا هم منفعلانه است. سعيد لااقل مي تواند كمي روسري خواهرش را جلو بكشد. اما ارميا تا آخراندرخم كوچه صحبت با آرميتا مي ماند و حتي جرأت سؤال كردن از اورا پيدا نمي كند. خلاصه اينكه ارميا از جنس شخصيتهاي آرماني و شناخته شده و ماندگار آثار هنري بچه هاي انقلاب نيست. او حتي از جنس خاص علي در من او نيست. اين انفعال باعث مي شود كه شخصيت پردازيهاي رمان، روي يك مدار مشخص حركت نكند. بعضي شخصيتها بسيار خوبند و از يك صورت مثالي به معني يا حتي شبه مصاديق بيروني مي رسند مثل عبدالغني، خشي، سيلورمن وچند تاي ديگر. اما شخصيت پردازي دو نفر اصلي يعني ارميا و آرميتا اصلاً به دل نمي چسبد. خصوصاً آرميتا كه تاآخر از خواننده دورمي ماندو فقط امواجي ضعيف را منتقل مي كند. او براي چه عاشق ارميا شده است؟ پيشينه اش چيست؟ دليل علاقه اش به خشي چيست؟ اينكه او گاورنمنت من است. يا يك جمله كه تو چقدر باحالي خشي! اين مثلث رمانتيك را به خوبي شكل نمي دهد. آرميتا همچنين ابعاد عشقش معين نيست. دختري كه با يك زمينه فرهنگي متفاوت، عاشق جواني با تفاوتهاي بسيار مي شود، طبيعتاً قدري تحت تأثير خلقيات و روحيات و آرمانهاي طرف مقابلش قرار مي گيرد اما همه عشق آرميتا در روسري كوچكش خلاصه مي شود كه برداشت خواننده بر تحميلي بودن و ترس از ارمياست.
اما باز هم به لبه آتشفشان باز گرديم. شايد اگر شهيد آويني بود، اميرخاني را هم برلبه آتشفشان مي ديد. او روي لبه باريك و حساسي حركت مي كند. چنين حركتي، فقط از عهده مردان بزرگ و آنها كه حاضرند خود را به درياي حوادث بزنند، برمي آيد. اما خواننده دوست ندارد، آن فولاد آبديده من او را نرم ببيند. البته من اعتقاد دارم هر هنرمندي، نقطه اوجي دارد كه آن نقطه اوج قبل و بعدي نيز دارد و لزوماً نبايد بهترين اثر يك هنرمند را آخرين اثرش دانست.من او واجد اين ويژگيها بود. البته ما بخيل نيستيم و اميدواريم امير خاني بتواند آن رمان راتكرار كند. اما سخت است.
من بعد از خواندن بيوتن، دائم به اين فكر مي كنم كه رمانهاي 20 سال بعد امير خاني - چون رمان نويسي بيشتر ازفيلمسازي طول مي كشد -شبيه كداميك از فيلمهاي حاتمي كيا خواهد شد؟ يعني او هم قرار است از آژانس شيشه اي به بنام پدر برسد؟ دعا مي كنيم لااقل حلقه سبز ننويسد. اينرا بايد صبر كرد تازمان مشخص كند.
و در آخر اينكه، بيوتن و شخصيتش ارميا و به عبارت درستتر اميرخاني از جهاتي قابل احترامند. اول اينكه رماني كاملاً معنوي، اسلامي و در قسمتهايي انقلابي است و روح معنويت را مي توان از همه سلولهايش درك كرد. همچنين بيوتن از نظر ساختار داستان و به خصوص كاربرد طنز در يك رمان جدي و تلخ، نمونه اي بسيار خوب است. و بعدهم اينكه يك نويسنده براي ترسيم جامعه آمريكا به تحقيق اينترنتي و ديدن كانالهاي ماهواره اي اكتفا نكند و رنج سفري طولاني را براي نوشتن يك رمان بدوش كشد، پديده ايست كه فقط در بزرگاني مثل جلال آل احمد ديده بوديم. از اين جهت يعني آمريكا شناسي و درحقيقت دشمن شناسي، بيوتن يكي از آثار بي نظير ادب فارسيست. البته بايد منتظر سفرنامه آمريكاي امير خاني بود تا فارغ از كتك كاري ارميا و آرميتا و خشي ومياندار و جيسن و ... آمريكارا بهتر شناخت.
+ نوشته شده در یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷ ساعت 18:41 توسط محمد مهدی خالقی
|
اين مقاله يكي از مطالب سانسور شده من درزمان سردبيري برادر ميري در شهرآراست. البته ايشان نقشي در حذفها نداشته اند. اين سانسور به مديريت مسؤول وقت شهرآرا يعني معاونت فرهنگي شهرداري بازمي گردد. اين مقاله تلنگري دارد به نمايشگاه خودرو مشهد در آنزمان و البته همه نمايشگاههاي برگزار شده در جمهوري اسلامي.
توضیح تکمیلی: این یادداشت توسط خود آقای جواد میری حذف شده بوده است. این توضیح، دوازده روز بعد از ثبت مقاله از طرف آقای میری ارائه شد.
کالايي بنام «زن»
برخلاف جامعه ما که واژه فمينيسم وريشه ها وتعاريف آن دور از دسترس نگه داشته شده و فمينيسم ترين افکاروايذاً اعمال به شکل هيولايي بي شاخ ودم با آن برخورد مي کنند ــ که همينها هم هست ــ وخود را بري ازآن مي دانند، در مغرب زمين بااين تفکربا شيوه اي شفاف ومدرن وافتخار آميزبرخورد مي شود. شايد خيلي هاگمان کنند كه اصليترين دعوي فمينيسم ( جنبش ماده گرايي مفرط ) دادن آزاديهاي نامحدود پوشش، رفت وآمد ، ارث ، نفقه و ... به زنان است. اما اين فقط ظاهر فريب دهنده است وآنچه در عمل وپشت پرده نمايان است، نگاه ابزاري به زنو استثماراو براي بهره کشيهاي مختلف است. در آنجا زن ومرد، کارگر و کارفرما، مدل ومبدل و... باور کرده اند که زن ــ گوش شيطان کرــ کنيز مطبخي و کلفت شوهر وتوسري خور و... نيست ــ که بيشتر موارد هست ــ ولي اينرا هم قبول کرده اند که زن بهترين ابزار مديران ومبلغان وسياست بازان و... است. اورامي توان بعنوان همسرزيباي يک رئيس جمهور، همدم خوش آب ورنگ فلان هنرپيشه، دوست بهمان ورزشکارو... قرار داد و به بيشترين شهرت وجذابيت و سود رسيد. وآيا اصولاً مرد استثمارگر غربي به عمده زنان، نگاهي بجز کسي عريانتر از خود در مجامع رسمي و يکي براي دفع غرايز در مواقع غير رسمي دارد؟ اينچنين است که زن در بعد تبليغات و تجارت تبديل به شاه کليد مي شود. اگر تيزرهاي تبليغاتي تلويزيوني اقصي نقاط جهان را بررسي کنيد، کمتر آگهي را مي بينيد که از زن بعنوان يک ابزار تحريک جنسي وجلب مشتري استفاده نبرد. ويا درنمايشگاههاي تجاري سراسر جهان از سبيت و... گرفته تانمايشگاه بين المللي خودرو مشهد، شهر امام رضا (ع).
و ما چقدر خوش خيال بوديم که فکر مي کرديم همه افاضاتمان درباره زن، به زنان بي تربيت غربي برمي گردد. نمي دانستيم ــ بابا جدي نگيريد مي دانستيم ــ بيخ گوشمان در شهر مقدس مشهد ودر دولت عدالت محور وکرامت محور ودر فصل اجراي طرح امنيت اجتماعي با غرفه هايي روبرو مي شويم که همان استفاده ابزاري از زن را البته بدون عرياني انجام مي دهند.
توي يکي ازغرفه ها پر است از خانمهاي خوش آب ورنگ که رنگ لباسشان با آرم قرمز وسفيد شرکت هماهنگ شده وبراي اينکه خداي نکرده در گرماي 35 درجه سرما نخورند، شال گلي قرمزي انداختهاند که تا پايين زانويشان مي رسد. راستي چرا ما احساس سرما نمي کنيم؟!! تازه شنيدم اينهاهرروز جاي رنگ مانتو و شال وشلوارومانتو وکفشهايشان را عوض مي کنند که خاطر بازديدکنندگان از يک قيافه تکراري مکدر نشود. البته خانمهاي غرفه دار بيشترشان سعي کرده اند کمترين تار مويشان ديده شود ــ جهت رفع گير خانمهاي ستاد امر به معروف ــ و شلوارها و مانتوهايشان هم با استاندارد سانتي متري نيروي انتظامي تطابق داشته باشد.
توي غرفه اي ديگر خانمها درهمه مشاغل از جاروکشي گرفته تا مسؤول غرفه، حضوري حماسي ودر صحنه دارند. اينجا هم رنگ لباسها با رنگ آرم شرکت که از قضا مانند شرکت قبلي قرمز آلبالويي است، هماهنگ است.
با يکي از خانمهاي ستاد امر به معروف صحبت مي کنم. مي گويد ما تذکر داده ايم. الآن ديگر حجابشان بهتر شده. به او مي گويم: مگر دعواي ما فقط بيرون بودن چند تار مو و کوتاه و بلند بودن پاچه يک شلوار و تنگ وگشاد بودن يک مانتو و چادر است. مسأ له استفاده ابزاري از زن بعنوان يک کالاست که قرار است در کنار کالاي اصلي وبعنوان يک کاتاليزور در فروش کالاي اصلي دخالت کرده و آنرا به بيشترين فروش برساند.
آنوقت مدير فرهنگي نمايشگاه ــ نمايشگاه مدير فرهنگي هم دارد!! ــ مي فرمايند : « اين مجموعه به دختران خردسال ونوجواني که با حجاب اسلامي در فضاي نمايشگاه حضور يابند، در هردوره 300 بن کتاب اهدا مي نمايد. »
به اين مسؤول نمونه جهت اين مواجهه سطحي که فقط به درد پر کردن صفحات گزارش به مقامات مافوق مي خورد، تبريک مي گويم. مگر جاري کردن احکام دين با دادن بن کتاب به 300 خردسال قابل انجام است. شما بزرگترها را رها کرده ايد وسراغ خردسالان رفته ايد؟
برادر عزيز بيش از اينکه کنترل مردم به عهده ودر حد توان شما باشد، کنترل شرکت کنندگان غرفه ها به عهده شماست. نمايشگاه يک چرخه بسته وقابل کنترل است وشما اگر بخواهيد مي توانيد کرامت زن وارزشهاي دين را در آن جاري کنيد حال يا نمي توانيد، يا نمي خواهيد.
۱۱ شهریور۱۳۸۶
+ نوشته شده در دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷ ساعت 16:42 توسط محمد مهدی خالقی
|