تعطیلات زمستانی زمبور
بسم الله الرحمن الرحیم
تعطیلات زمستانی زمبور
برای سفری دو هفته ای عازم افغانستان و نایب الزیاره همه دوستان هستم. انشاء الله سعی می کنم حدود دو هفته دیگرمطلبی درباره عزاداری محرم درافغانستان بنویسم. التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
تعطیلات زمستانی زمبور
برای سفری دو هفته ای عازم افغانستان و نایب الزیاره همه دوستان هستم. انشاء الله سعی می کنم حدود دو هفته دیگرمطلبی درباره عزاداری محرم درافغانستان بنویسم. التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحيم
خود شکن، آیینه شکستن خطاست 2
بخشي از سياستهاي عمومي برنامه سازي صدا و سيما( نبايدها) :
هيچ برنامه اي نبايد ناقض هيچ يك ازاهداف، محورها و اولويتهاي ياد شده باشد.
برنامه هاي صدا و سيما نبايد فضاي سكولار داشته باشد!
ترويج چهره ها،رفتارها، تكيه كلام ها، گفتارها، لباس، آرايش ها، نمادها و نشانه هاي نامتناسب با هنجارها و فرهنگ ملي ممنوع است.
دربرنامه ها بايد ازتحقير سنتهاي صحيح جامعه نظير امر ارجمند خانه داري و مادري بانوان، زندگي زوج هاي جوان با پدرو مادر، پرهيز و جايگاه واهميت والاي اين سنت ها تبيين شود.
دربرنامه هاي صدا و سيما نبايد توجه به اقشار مرفه و متمول جايگزين توجه به اقشار متوسط و محروم شود!!!!!!!!!!
آرزوهاي دور ودراز، تخيلات دست نيافتني و انتظارات نامعقول تقبيح شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
خود شکن، آیینه شکستن خطاست 1
چندی پیش کتابی عجیب و باورنکردنی با عنوان " کتاب اهداف، محورها و اولویتها و سیاست های تولید، تأمین و پخش سال 1384" صدا و سیما به دستم رسید. این کتاب دستورالعملی است که توسط گروهی متفکرو سرشناس تهیه شده " سید داود ساجدی، سید عباس معلمی، مهدی نصیری، سید مسعود شهیدی، علیرضا پهلوان، شهریارزرشناس" و به امضای منصور واعظی رئیس مرکز طرح و برنامه ریزی وقت سازمان صدا و سیما رسیده است. بعدها شنیدم که بازنویسیهای جدید این کتاب با همین خمیر مایه و اندکی تغییرات دراختیار مدیران و کارکنان سازمان صدا وسیما قرارگرفته است. شایسته دیدم قطره ای از این آینه خود ساختۀ 224 صفحه ای را که تا بحال مغفول مانده، دربرابردیدگان آقای ضرغامی، مدیران و برنامه سازان رسانه ملی قرار دهم تا کجی ها و کاستی ها را دوباره ببینند و خود را ازبند «نگاههای غلط و فرآیندهای غلط حاکم بر برنامهریزی و مدیریت این دستگاه حساس»(۱) و مصلحت اندیشی ها و محافظه کاری ها برهانند و بدانند که « ما به عنوان فرزندان رهبر انقلاب اسلامی اعلام میداریم ضمن ارج گذاري به خدمات و تلاشهاي نيروهاي مخلص داخل سازمان صداوسيما، همچنان مطالبات و منویات معظمله از نهادها و متولیان فرهنگی از جمله صدا و سیما را پیگیری کرده و تا هنگامی که مسئولان این سازمان در گزارش سالانه خود به فهرست بلند بالای کارهای نکردهی خود اعتراف نکرده و براساس آرمانهاي انقلابی و واقعیت پویا و زندهی مردمی انقلاب اسلامی دست به تحولات اساسی در سازمان صدا و سیما نزدهاند، پای از میدان نقادی و پرسشگری بیرون نخواهیم کشید و با بيلان كارهاي تشريفاتي قانع نخواهیم شد.»(۲)
۱- بخشی ازنامه فعالان فرهنگی و تشکل های مردمی عرصه هاي فرهنگ و هنر و رسانه انقلاب اسلامی درباره عملکرد سازمان صــــدا و سیــــما در اولین سالگرد حکم رهبر معظم انقـلاب اسـلامي حضرت آيت الله خامنه اي
۲- همان
بسم الله الرحمن الرحیم
حقیقت با طعم روشنفکری
جریان مستندسازی انقلاب اسلامی درسالهای پس ازشهادت سید مرتضی آوینی و نبود این مدیر و هنرمند خوش فکر و پرکار، دچاری ضعفی فراگیر شد. این ضعف بیش ازآنکه ازنظر کمی باشد -که بود- ازنظر استراتژی تولید، محتوای به روز و تشخیص اولویتهای ساخت آثار بود. درزمان شهید آوینی علاوه بر مستندهای دفاع مقدس که خود یکی ازموضوعات با اولویت زمان است، آثاری بسیار خوب درژانرهای مختلف اجتماعی، انتقادی، جهانی و … تولید می شود که با گفتمان انقلاب اسلامی تطابق دارد. اما پس ازاو جریان مستند سازی انقلاب دچار همان آسیبی شد که سید مرتضی آوینی سالها پیش هشدارش را داده بود: «واحد تلویزیونی جهاد ازیک سووابسته به جهاد سازندگی بود و ازسوی دیگروابسته به شبکه یکم تلویزیون، وضعیتی معلق درمیان دو سازمان. و به راستی اگر این حالت تعلیق نبود، هیچیک ازفیلمهایی که بعدها درجنگ به واسطه این واحد ساخته شد، وجود نمی یافت… این حالت تعلیق به واحد تلویزیونی جهاداین قدرت را بخشیده بودکه نه تسلیم موجبات و مقتضیاتی اداری شود که ازجانب جهاد سازندگی می توانست برچنین واحدی تحمیل شود و نه گردن به پیچیدگیهای مالی و اداری درسیستم تولید تلویزیون بگذارد»
بوروکراسی کشنده تلویزیون، نبود متولیان پرقدرت و با انگیزه غیر تلویزیونی، انحراف مؤسسه روایت فتح ازاهداف و دست آوردهای شهید آوینی و نبود آوینیهای دیگر، خلأی فرهنگی – محتوایی درعرصه مستندسازی انقلاب اسلامی ایجاد کرد. بهترین استفاده ازاین خلأ را جریان روشنفکری موجود دربدنه مدیریت فرهنگی کشور برد که سالها درکمین دستیابی به فخر مستندهای بزرگ دهه ۱۳۶۰ و اوایل دهه۱۳۷۰ بود. تولد جشنواره سینما حقیقت را ، باید در لانه کردن همین کِرم روشنفکری دریکی اززیرمجموعههای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دانست. افزایش بودجه و تولید فیلمهای پرشمار مستند درمرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، وجود جشنوارهای برای عرضه این آثار را ضروری مینمود. جشنواره سینما حقیقت با پز بین المللی و درحقیقت با هدف ارائه پرسرو صدای آثار مرکز گسترش، در وزارت فرهنگ و ارشاد دولت نهمی پا به عرصه گذاشت؛ که درعرصههای دیگر، به دست آوردهای خوبی رسیده بود. همزمان با این اتفاق جشنواره غیر نمایشی دیگری درمرکز گسترش سینمای مستند و تجربی اعلام حضور کرد که جز نام شهید آوینی، بار محتوایی دیگری از این شهید را با خود نداشت. جشنواره دو سالانه شهید آوینی برای مرکزی که دهها اثر مخالف تفکر شهید آوینی با بودجه بیت المال ساخته است، بیشتر به پوزخندی نفاق آمیز شبیه است. جالب اینکه درهمین جشنواره شهید آوینی به امثال تهران انار ندارد (۱) جایزه می دهند!! (۲)
حالا پس از سه سال می توانیم برگزاری این جشنواره را با این سیاق، گافی بزرگ در وزارت ارشاد دولت نهم بدانیم. البته ما با نفس برگزاری جشنوارهای بین المللی برای سینمای مستند مخالف نیستیم. درکشوری که هنوز امکان اکران آثار مستند و قانونی برای فروش بی دغدغه نسخههای فیلم وجود ندارد و تلویزیون هم نقطه اتکای محکمی برای مستندسازی نیست، وجود جشنوارهای برای عرضه آثار مستند ضروری است.
با رصد سه دوره جشنواره سینما حقیقت می توان به یک صورتبندی ساده رسید که نشان دهنده رویکرد مدیریت وقت مرکز گسترش سینمای مستند وتجربی دربرگزاری این جشنواره است.
۱- منتقد نماها: این دسته مستندهایی هستند پرنیش و کنایه که نه به قصد اصلاح که ریشهکنی ساخته شدهاند. به گفته رهبر انقلاب، شک را طرح میکنند اما جواب آنرا نه! آثاری که بجای جراحی، مسموم می کنند و برآیندشان فضایی غبارآلود و پرتناقض است. شاخصه این آثار ۴۴۴ روز بود که تدوین ناقص و خنثایش ازپرس تی وی پخش شد و نسخهٔ ضد انقلابیش در جشنواره سینما حقیقت. رئیس جمهور میر قنبر، تهران انارندارد، پرو آخر، طلب خیر، مجسمههای تهران، درخیابانهای ناتمام، من انرژی هستهای نیستم، باد دبور و … یا آثار تولید شده مرکز گسترشاند یا با نفوذ تفکر نزدیک به آثار مرکز گسترشی، درنهادهای فرهنگی جمهوری اسلامی تولید شده اند.
۲ - زردنامهها : اینها را میتوان فیلم فارسیهای سینمای مستند نامید. آثاری سطحی، که سخیفترین غرایض بشری را هدف قرار می دهند. هفت فیلمساز زن نابینا به تهیه کنندگی کارگردان ۴۴۴ روز، ازشاخصترین آثار این دستهاند. دریکی ازاپیزودهای این فیلم، تصاویری ازاتاق خواب دو شخصیت نمایش داده می شود که نمونهاش را درسینمای ایران ندیده بودیم. پشت فرمان زندگی دیگر اثر با این مضمون به زنی که شغل راننده آژانس دارد میپردازد.
۳ - استثناگراها : این گروه آثاری هستند که دعوی نمایش آداب و رسوم میهنی را دارند اما درعمل آثار تولیدی این گروه هر چیزی را به نمایش درمی آورند جز آداب و رسوم دینی مردم مسلمان ایران. دین زدایی، مهمترین مشخصه محتوایی این آثارند. آداب و رسوم و متون زرتشتیان، مراسم و رسوم خرافی، آیینهای باستانی، مکانها، موزهها، آدمها و… درخت پارسیک، وایو، ماریا، نقل گردآفرید، بومهای سنگی و… جزء این گروهند.
۴ - روشنفکرنماها: این گروه که بیشترین آثارشرکتکننده درجشنواره سینما حقیقت را تشکیل می دهند؛ از اساس دغدغههای ادکلن زده و شانزه لیزهای دارند. دایره محتواییشان محدود و جامعه مخاطبینشان هم محدود به ازما بهتران است. سیانوزه یکی ازشاخصترین آثار این گروه، به زندگی نقاشی روشنفکر و خیابانی میپردازد. در نمایی مادرنقاش رو به دوربین می گوید: موقع به دنیا آمدن چون خیلی درشت بود به شکل سیانوزه (کمبود اکسیژن) به دنیا آمد و مغزش آسیب دید. به گمان من، این بهترین واژه و تعریف هنر مدرن و روشنفکران طرفدارآنست. از دیگر آثار این دسته میتوان فرشتگان آلوده صورت، درانتهای یک روز کامل، چهره غمگین من
۵ - موریانه درخانه : سالهاست می بینیم جشنوارههای اروپایی چگونه با انتخابهای جهتدار فیلمهای سراسر جهان، تقویت نظام لیبرال سرمایهداری را دنبال میکنند. به این شکل توقع ما از یک جشنواره بینالمللی سینمای مستند درجمهوری اسلامی که نام سینما حقیقت را یدک میکشد، گزینش هدفمند و هوشمندانه آثار استکبارستیزِ مستقلِ متناسب با گفتمان انقلاب اسلامی است. اما درعمل و دراین سه دوره جشنواره سینما حقیقت، نه تنها این هدف محقق نشده، که آثاری پرشمار و عکس این هدف در جشنواره پذیرفته شده و به نمایش درآمدهاند. گویی جشنواره ما هم دربسیاری آثار دنبالکننده همان سیاستهای استکباری دول استعمارگر است. دشمن خوشبختی ساخته یک زن فیلمساز دانمارکی، به مبارزات انتخاباتی ملالی جویا زن روزنامه نگار روشنفکر و تجدید نظر طلب افغانی اختصاص دارد. جویا زنی لائیک و باتفکری غیر دینی درافغانستان اسلامی است. سه اتاق مالیخولیا اثر یک فیلمساز زن فنلاندی، به سرنوشت کودکان جنگ زده چچنی می پردازد و همه تقصیرهای جنگ را به گردن اسلام و دینداربودن چچنیها می اندازد. فیلم دیگری که پذیرفتن و نمایشش درجهوری اسلامی خجالت آور و حقارت آفرین است، قربانی فرزند اثر یونی بروک از آمریکاست. پدر و پسری مسلمان درنیویورک کشتارگاهی اسلامی را اداره می کنند. پسر غرب زده و خود باخته است؛ اما در انتهای فیلم او را می بینیم که با لباسهای خونی، کنار گوسفندها ایستاده و به دوربین نگاه می کند. فیلم این مفهوم را القا می کند که هرمسلمانی هرچند غرب زده و عاشق آمریکا، ذاتاً تروریست و خون آشام است. دیگر فیلم مبتذل و وقیح بخش بین الملل درجشنواره سال ۱۳۸۷، اروپا خوش آمدی ازفرانسه است. فیلمساز به سرنوشت مهاجران آسیایی و بیشتر مسلمان به اروپا می پردازد که برای امرار معاش مجبور به تن فروشی میشوند. فیلم چنان مفهوم جنسی و کثیفی دارد که دیدن و حتی بیاد آوردنش، عرق شرم برپیشانی مخاطب مینشاند. ازاین جمله، عضلات افغان، فیلمی که به تحقیرافغانیها می پردازد، طرحهای فرانک گری، شرح حال یک معمار صهیونیست و … فقط نمونه کوچکی ازآثار بخش بین الملل جشنواره سینما حقیقتاند.
البته به دلیل رعایت عدالت درنوشتار و اگر قرار باشد به یک جشنواره بینالمللی چند میلیاردی، نگاهی حداقلی داشته باشیم، چند اثر قابل قبول و خوب را که داشتهای فرهنگی و میهنی و نه انقلابی و آرمانگرا دارند و البته بیشترشان ارتباطی با مرکز گسترش ندارند را برمیشمریم. روزهای بی تقویم، ایران در اعلان، دست سیاه – نان سفید، روزحادثه، رستاخیز، مدارصفر درجه، بانوی گل سرخ، سواحل اشک و زیتون، مجاهدین خلق و رابطه ایران و آمریکا درمیان آثارایرانی و فیلمهای شهر عکاسان، آمریکا علیه الاریان، مشکل آب، امید درپرتاب سنگ درمیان آثار بخش بین الملل.
درانتهای این مطلب اتفاقی را که در دومین جشنواره سینما حقیقت افتاد برایتان نقل می کنم: اواسط جشنواره است. بمباران فیلمهای ضدانقلابی در جشنواره اوج گرفته است. دریکی از فیلمهای روشنفکری سالن بسیار شلوغ است. روی پلهها و کنار دیوار پر از جمعیت نشسته و ایستاده است. پایین پلهها و نزدیک پرده یک روحانی کنار دیوار ایستاده است. یکی ازخدمه سینما فلسطین از در خروج که پایین سالن و زیر پرده قرار دارد وارد میشود. نگاهی به جمعیت میاندازد. بازمیگردد. فکر می کنم که شلوغی سالن او را فراری داده است. چند لحظه بعد همان خدمه از در وارد می شود. یک صندلی دردست دارد. بطرف روحانی می رود. صندلی را جلوی او می گذارد و دعوت به نشستن می کند. روحانی هاج و واج تشکرمی کند و در میان جمعیت انبوه اطرافش مینشیند. چند روز بعد و پس از اتمام فیلم ۴۴۴ روز، یک ازدوستان با کارگردان فیلم درگیری لفظی پیدا میکند. همان روحانی کنار لابی ایستاده است. جلو میآید و میگوید :«ولش کن بابا، یک فیلم ساخته دیگه».
(۱)- اثر مسعود بخشی معاون مرکز گسترش و محصول مرکز گسترش درسال 1385
(۲)- آقای محمد شیروانی ازاصحاب باوفای مرکز گسترش که فیلم باوقار !! ۴۴۴ روز را با بودجه سازمان صدا و سیما ساخته اند، دریکی ازکلاسهای دانشکده صدا و سیمای قم درجواب دانشجویی که درباره شهیدآوینی پرسیده بود، می گویند : آوینی؟! نریتور خوبی است!!
بسم الله الرحمن الرحيم
هیچ
«باید منتظر باشیم كه همه، روزی به زج زدن بیفتند. باز هم ... [1]» جشنواره فيلم كوتاه ديني!! رويش روشنفكري تر ازهميشه برگزارشد. براي من جشنواره با همان دو سيانس شب اول به پايان رسيد. دور تا دور راه پله ها و تالار طبقه بالاي سينما هويزه مشهد را با گوني پوشانده اند و روي گوني ها نقاشي هايي چفت چفت چسبانده اند. تابلويي آبي كه چند دانه گندم وسطش پاشيده اند، تابلويي كه يك بيلچه گل رويش ماليده اند و پياله اي رنگ آبي روي آن پاشيده اند. يا تابلويي كه همه رنگها را با هم مخلوط كرد و يكباره رويش پاشيده اند. هرچه فكر مي كنم چيزي دستگيرم نمي شود. نه بابا! ما عقب مانده و دگم و متحجر و ازجمله دهاتي هاي آن 24 ميليون ناقابليم!(و برگذار كنندگان و داوران فرحيخته سبزِ سبزِ، حنرمند و حنردوست و حنرشناس و... اند).

یاد سخن یکی ازفیلم سازها افتادم که درباره جشنواره های روشنفکری اروپا می گفت. هرشهر دراروپا برای خود جشنواره محقری دارد که برای حضور دربیشترشان باید پول بدهی. به ذکاوت اروپاییها آفرین گفتم. آنها برای جشنواره های روشنفکری شان که بیشتر هم سیاسی است پول می گیرند و ما برای جشنواره های سکولارمان 40 میلیون جایزه می دهیم و دهها میلیون هزینه اقامت میهمانان را درهتل لاله می پردازیم!
ازیکی ازمسؤولان جشنواره پرسیدم برنامه نمایش فیلمهای نوبت بعد چیست؟ گفت راستش ما هیچ کدام چیزی نمی دانیم. فیلمها کپی و پلم شده ازتهران می آید و ما فقط نمایش می دهیم. به سالن رفتیم. یکی دو فیلم بی معنی و سه برنامه کودک به عنوان انیمیشن به خوردمان دادند. دست ازپا درازتر بیرون آمدیم. رئیس حوزه هنری خراسان پایین پله ها با موبایل صحبت می کرد. گفتم حاج آقا کنترل کرده اید که چند نفر درسالن هستند و ازشروع جشنواره چند نفر جز عوامل فیلمها و خانواده هایشان برای دیدن فیلمها آمده اند؟! اینها فیلم بود یا برنامه کودک؟ خنده ای آشنا کرد و گفت: یکسال گشته ایم تا همین فیلمها را گیر آورده ایم.
چند روز بعد به سایت جشنواره رویش سری زدم. مسؤولان جشنواره سعی زیادی کرده بودند که با مدد گرفتن از جمعیت عبوری پیاده رو خیابان دانشگاه و تماشاگران فیلم ملک سلیمان که همزمان درسالن شماره یک سینما هویزه مشهد درحال اکران است، بازدیدکنندگان ازجشنواره را بی شمار نشان دهند. من خود شاهد بودم که بیشتر صندلیهای سالنهای نمایش خالی ازجمعیت بود. به بخشهای دیگر سایت هم سرزدم و پس ازمقایسه آثار رسیده و آثار راه یافته فهمیدم که واقعاً زحمت زیادی دارد که ازمیان این تعداد فیلم، سکولارترین ها و بی خطرترین ها - با احترام به چند اثر انگشت شمار خوب جشنواره - را انتخاب کنید. ازچنین هیئت انتخاب و چنین هیئت داورانی، توقعی بیش ازاین نیست.

1 - بخشی ازنقد شهید سید مرتضی آوینی برفیلم مادر علی حاتمی
بسم الله الرحمن الرحیم
مهد کودک به روایت اسناد
گزارش مربی مهد؛ 14/1/1362 :
اولین پیامبر و آخرین پیامبر ما مسلمانان را یاد دارد.
زندگی فلسطینی و چه کسی با آنها جنگ دارد را یادگرفته است.
دختر حضرت محمد و... کاملاً می داند.
درباره نماز و روزه و وضو گرفتن را کاملاً یاد دارد.
شعار و آرم جمهوری اسلامی و پرچم ایران را یاد دارد.
سه سوره حمد، توحید و اذاجاء را کاملا بلد است.
نقاشی آزاد زیاد بلد نیست.
گزارش مربی مهد؛ 21/2/1362 :

دراین ماه سوره والعصر را کاملا یاد گرفته است.
سه سرود نماز- ای کودک مسلمان و ای بچه خوب و تمیز را بخوبی بلد است.
درمورد شهید کیست و نام رهبر و رئیس جمهور و نخست وزیر کامل بلد است.
مشاغل مختلف ( خیاط - خلبان - ناخدا - معلم - ماهیگیر - نجار - بنا ) را می شناسد.
فعالیتهایی که درمسجد انجام می شود را یاد دارد.






بسم الله الرحمن الرحيم

اشاره وبلاگی : این مطلب حاصل مصاحبه با یکی ازبچه های پرکار، باانگیزه و انقلابی مشهد است و بازتابهای مثبتی هم داشت. مطلب درشماره 6+30 مجله راه به چاپ رسید و تماسها زیادی ازنقاط مختلف کشور را درپی داشت که می خواستند این مجموعه را بشناسند و درراه توزیع دفاتر، یاریشان کنند. ازطولانی بودن مطلب عذرخواهی می کنم.
نمي خواستيم فقط پامنبري باشيم
اشاره:
بسم الله الرحمن الرحیم
بجای روغن کرچک
توی مطلب یکی ازاطبای حاذق مشهد، منتظر بودم. تقدیرنامه های مختلف نهادهای فرهنگی، لوح مهدویت، کتابهای تفسیر، قطعه ای عاج تراش خورده و... 
بی کار بودم. کتابی همراه نیاورده بودم و حوصله کتاب خواندن با موبایل را هم نداشتم. روی میز عسلی وسط مطب، چند مجله و روزنامه به چشم می خورد. یکی ازروزنامه ها را برداشتم. هفته نامه سپید، با موضوع پزشکی و سلامت. 
صفحات هفته نامه به دو بخش تقسیم می شود. نیمی پرشده ازمطالب تکراری و اطلاعات متناقض پزشکی مدرن که بخشی بخش دیگر را نقص می کند و نیم دیگر تبلیغات. تبلیغاتی که جزء اصلی آنها زن، تم اصلیش سوء استفاده ابزاری از او و اصولاً بدون ارتباط منطقی محصول با گرافیک تبلیغ است. 
شاید پرمحتواترین تبلیغ دراین میان خانم زیباییست که قرص روغن کرچک را تبلیغ می کند. غافل ازاینکه آگیهای به این پرمحتوایی، بهترین جایگزین روغن کرچک است.
دراین رابطه بخوانید : کالایی بنام زن
بسم الله الرحمن الرحيم
پایان فراموشی
فكر پايان فراموشي شايد همان موقعي آمد كه رقيب رئيس جمهور ساعتي قبلش خود را پيروز قطعي انتخابات خوانده بود. دراعلام نتايج استاني آراي رياست جمهوري، با تعجب ديديم كه استان كرمان بيشترين رأي را به احمدي نژاد داده است. باور نمي كردم. كرمان ... استان زادگاه آقاي هاشمي؟! ملك خصوصي كارگزاران سازندگي ؟! استاني كه ميلياردها تومان ازبيت المالِ مردمِ فقيرش را خرج ساخت ارگ جديد بم کرده بودند؟! استاني كه خاندان هاشمي ها و مرعشي ها و ...ازآنند. دركنار اينها، تصاويری قدیمی جلوي چشمهايم آمد. مستند عنبر آباد را سالها پيش ديده بودم و گزارشي تصويري ازاردوي جنبش عدالتخواه دانشجويي ازمناطق محروم كرمان و اين آخري ها گزارشي مطبوعاتي با عنوان " سفر به آفريقاي ايران " كه روایتی بود ازمردمي كه هنوز درسوراخهاي كنار تپه هاي بياباني زندگي مي كنند و يا با افراشتن نايلوني برفراز چند تكه چوب، براي خود سرپناهي مي سازند. همه اينها درلحظه آمد و رفت. تا چند ماه بعد كه اتفاقي ازيكي ازدوستان ولايت مدار رفسنجاني شنيدم كه رأي احمدي نژاد درمنطقه نوق يعني زادگاه آقاي هاشمي ازرقيب بيشتربوده است – البته رأي رقيب درخود بهرمان كه يكي از زيرمجموعه هاي نوق است؛ بيشتر ازاحمدی نژاد بوده – اين خبر، طرح و تصميم ساخت مستند را باهم آورد. درمراحله تحقیق سفري 5 روزه به بخشي ازمناطق محروم استان داشتيم و با ديدن بكر بودن سوژه تصوير برداري را بلافاصله شروع كرديم. مرحله تصویربرداری دراستان کرمان حدود 9 روز طول كشيد. اما چرا يكباره ازتهران سردرمي آوريم؟ بخش عمده اي ازدلايل بوجود آمدن فتنه پس ازانتخابات، تهراني بودن، تهراني انديشيدن و تهراني رفتار كردن بود. براي تصوير كردن زاويه گشاد اين تعارض، جايي بهتر از تهران نبود. حاصل دو روز ديگرتصوير برداري درتهران و نزدیک دوماه مرحله تدوين و چند بار اصلاحيه و رفت و برگشت و... مستندي است كه مي بينيد.
یک ازسؤالات بیشتر دوستان درباره شخصیت نگین است.دخترکِ معصوم ِچشم آبی را درروز اول تصویربرداری تهران گیرآوردیم. پشت چراغ قرمزی درمحدوده جُردن گیرافتاده بودیم که نگین سراغمان آمد. ویفرهای کاکائوئی می فروخت. من صندلی عقب نشسته بودم. ناخودآگاه یا با خودآگاه مستندسازی، دوربین را روشن کردم و بطرفش گرفتم. شروع به صحبت کردیم و بیشتر نماهایی که می بینید؛ حاصل حدود 20 دقیقه ایست که با او بودیم. صحبتهای نگین برای ما و در آن فضا آنقدر تأثیر گذار بود که مجبور شدیم تا چند روز ویفر کاکائوئی بخوریم.
البته به قول يكي ازدوستان، آثاري اينچنين بيشتر قدم زدنهايِ ما دراين راه و مشق كردن و پيش مستندهايي براي ساخت آثار بهتر است. ازهمه دوستاني كه فيلم را دیده اند و انشاء الله خواهند ديد، تقاضا مي كنم. نظرات و خصوصاً انتقادهايشان رابه اين حقير منتقل كنند.
نسخه اینترنتی فیلم را می توانید اینجا ببینید.
بخشی ازعکسهای پشت صحنه و عکسهای مناطق جنوب کرمان را فتوبلاگ زمبور ببینید.
مطلب قدیمی سرزمین احمدی نژادیها را اینجا ببینید.
نسخه دی وی دی فیلم رااز مؤسسه آرمان تهیه نمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم
تاولهایی برای انقلاب اسلامی
«برای نماز جمعه، ازراهپیمایی روز قدس، رفتیم صحن جامع رضوی. زیر آفتاب سوزان، بدون سایبان و با خطبه های طولانی آنروز، همه بدنم سوخت و نفهمیدم. من قطع نخاع هستم!» 
سید هادی حسینی، جانباز 70 درصد عملیات والفجر 8، اینها را گفت و چند تاول روی پایش رانشان دادو ادامه داد :
« همه بدنم تاول زده است. نمی توانم تاولهای بالای ران و دیگر بخشهای بدنم را نشان دهم. سالهاست تقاضا می کنیم یا برای نماز جمعه های تابستان سایبان بزنید و یا خطبه ها را کوتاه تر کنید... »
او خیلی چیزهای دیگر هم گفت؛ اما گوشهایم درست نمی شنید و این جمله را دائم ازخود عبور می داد:
آقایان پرادعا! چطور می توانید جواب خدا و اجداد طاهرین سید هادی را بدهید. شما که خود یا زیر سایه اید و یا به نماز جمعه نمی آیید!!
بسم الله الرحمن الرحیم
مار و پله
چند شب پیش رفتیم نمایشگاه قرآن مشهد. حجم نمایشگاه باور نکردنی است. سالنی بزرگ دربیرون محوطه اصلی و بیشتر غرفه های سالن اصلی اشغال اما سطح محتوایی نمایشگاه بسیار پایین است. احتمالاً شما بعنوان خواننده زمبور فکر می کنید، قراراست یکی ازگافهای نمایشگاه یا یکی ازموارد غیر انقلابی یا غیر اخلاقی نمایشگاه یا غرفه های با کتابهای جن و پری و کتابهای جنسی یا غرفه های بسیار ضعیف متولیان دولتی قرآن یا قرآنهای کوچک و بزرگ وارداتی ازمصر یا خانمهای بی حجاب داخل غرفه های حجاب یا ... را بخوانید و ببینید. نه... اشتباه کردید.

یکی ازغرفه های نمایشگاه مربوط به یکی ازمراکز آموزشی قرآن کودکان، کف غرفه را با کف پوش عجیبی فرش کرده است. بَنری با زمینه سفید که بازی مار و پله روی آن اجرا شده است. اما این مار و پله با مدلهای آشنایی که پشت بازی منچ چاپ شده، تفاوتی مهم دارد. صعود ازنردبان، شانسی و فقط با اعداد تاس اتفاق نمی افتد. شما باید به سؤالهای قرآنی جواب دهید تا باعث صعودتان شود. درطرف مقابل هم، پیوند زیبایی بین دین و سیاست برقر ار شده است. خانه هایی که قرار است کودک بوسیله مار نیش بخورد، تصاویری ازدشمنان را درخود دارد. به این طریق ساده کودک - بازیکن می فهمد که باید ازنیش اسرائیل و بی بی سی و اوباما و ... پرهیز کند.

درانتها پسر من که به شدت جذب بازی شده است، پس ازبرنده شدن، پازلی با عکس گنبد امام رضا (ع) جایزه می گیرد.
بسم الله الرحمن الرحيم
کوررنگی و پیرچشمی
فاصله ها حکایت كوررنگي و پيرچشمي مديران ملوّن صدا و سیماست. مديراني كه محل زندگي بيشترشان درهمان محدوده لوكيشن سريالهاست. بديهي است كه براي اين مدير، محله ها و رفتارها و سكنات شخصيتهايي كه بي شباهت به زندگي خودش نيستند، ملموس و باور پذير باشد. فاصله ها ازآن مجموعه هاییست كه شخصيتهايشان را ازطبقه اجتماعي بالاي شهر تهران انتخاب مي كنند. دغدغه هاي مرفهين، ادبيات مرفهين، فضاهاي مرفهين و... و اين رويه آنقدر تكرار شده كه متوسط نماييِ شخصيتي مثل محسن نيز، درميان آپارتمانهاي شيك و ماشينهاي مدل بالا و رستوران و تاكسي دربست و لباسهاي فشن گم شده است. اصلاً دراين نگاه، شما بعنوان مردم اين جامعه وقتي مورد توجه دوربين مجموعه ساز تلويزيون قرار مي گيريد، كه پايتان به طرف ديگر خط قرمز مرفهين شمال تهران نشين رسيده باشد! حتي محسن هم بايد درميانه سريال ماشيني مدل بخرد، تا مورد توجه سعيد كلاس بالا قرار گيرد. نمی دانم، درميان اين دغدغه ها رزمنده بودن محسن و فرهاد ديگر چه صيغه ايست و قرار است با كدام چسب به قصه متصل شود، نمي دانم!
اشاره صرف به رزمنده بودن محسن و فرهاد و هرچند قسمت اشاره اي و خرده داستاني كلامي و بازهم فرورفتن در همان روابط عاشقانه کوچه بازاری ونه هيچ پيشينه اي ازجنگ، تاريخ، جغرافيا، عقيده، آرمان، دين، ارزشها و... ديده مي شود. به اين سبب فيلم بيش ازآنكه مروج ارزشهاي دفاع مقدس باشد، ازجنگ طلبكار است و محسن رزمنده کاریکاتوری، بدهکار خانواده و مخاطب و جامعه و منفورترین درمیان آنها. درشخصيت پردازي هم اين دونفر نماينده بارز رزمندگانِ بريده اند و بااينكه دراواخر مجموعه معلوم مي شود محسن به خاطر جنگ دختر مورد علاقه اش رارها كرده، اما بازگشت او به زندگي با خريدن ماشين جديد و ارتباط دوباره بادختر قدیم، اينگونه القا مي كند كه حالا ديگر موقع زندگي و عشق و حال است و بايد با ارزشها و پلاكها و آخرين استخوانها وداع كرد.
فرهاد اما شخصيت پيچيده تري دارد. ما سالهاست كه منتظر طرح انتقادي فضاي سالهاي پس ازجنگ و انحراف و انفعال نسلي ازبچه هاي جنگيم. اما اين موضوع درشخصيت فرهاد فقط درحد اشاره است. به دليل عدم ورود به حوزه دلايل انحراف و جريان شناسي و جامعه شناسي دوره پس ازجنگ، فرهاد صرفاً رزمنده اي گناهكار است كه به دليل افراطهاي زمان جنگ، دچار تفريطِ دنياگرايي مطلق شده است. اينكه فضاي فكري دولت و مسؤولان و صدا و سيما و... درزمان اين انحراف و رفتن به سمت برجسازي، چه نقشي درانحراف فرهاد داشته بازهم مثل همه سالهای پس ازجنگ مسكوت مي ماند. درمجموع دو شخصيت رزمندة محوري فيلم بيشتر دكوري براي تأييد ساخت مجموعه به نظر مي رسند تا شخصيتهايي كاربردي. اين مسأله درجزء جزء رفتارها و زندگي آنها نمايان است. ما ديده و شنيده ايم كه رزمنده ها ولايت مدار، ظلم ستيز، التقاط ستيز، تحجر ستيز، خانواده دار و .. بودند. اما همه اينها دروجوه رفتاري اين شخصيتها هيچ نمودي ندارد. محسن نسبت به كارهاي فرهاد بي تفاوت است و بيشتر درگير مناسبات دنيايي و مراودات عاشقانه.
به قول يكي ازاساتيد اينها چطور حزب اللهي هايي هستند كه پيوندهايشان به تحولات و تغييرات جامعه اينهمه گسسته است. چرا اينها اخبار گوش نمي كنند؟ چرا روزنامه و كتاب نمي خوانند؟ چه ارتباطي بين اينها و مسجد وجود دارد؟ نماز جمعه درمنظومه شخصيت پردازي حزب اللهي هاي قلابي فاصله ها چه جايگاهي دارد؟ آيا به اين دليل كه محل نماز جمعه تهران پايين ترازخط اشرافيت است؟ رزمنده ها نبايد هيچ يادي ازهمرزمانشان بكنند يا لزوما بايد استخوانهاي شهدا اين يادآوري را بوجود آورد؟ نسبت رزمنده ها با بسيج چيست؟ همه آنها ارتشي بوده اند يا سپاهي؟ آيا لزوماً همه رزمنده ها ازطبقات مرفه جامعه اند؟ يا اينكه همه بعد ازجنگ به رفاه و اشرافيت و امكانات مادي رسيده اند؟ آيا همه رزمنده ها حتماً بايد عاشق خانمهاي سوپر دو لوكس قرتي بالا شهري تهران شوند و گزينه هاي متفاوتي براي عاشق شدن رزمنده ها وجود ندارد؟ آيا همه دختر هايِ سوسولِ معشوقة رزمنده هاي بالاشهري، با جنگيدن طرف عشقيشان مخالف بوده اند؟ پس جايگاه زنان متشخص و فرهيخته اي مثل همسر حسين نوري كه همه چيز رارها مي كن و خود را وقف اين جانباز قهرمان مي كند كجاست؟ و اینکه آیا واقعاً همه رزمنده ها بریده اند؟ چند درصدشان وارد برج سازی و بورس بازی و مناسبات کثیف بوجود آمده دو دوران سازندگی و اصلاحات شده اند؟ و ...
تلويزيون پيله هایي خود خواسته و لجن آلود دور خود تنيده كه اجازه درست ديدن، واقعي ديدن و درك صحيح ازمردم و وقايع اجتماعي را سلب کرده است. مسأله فقط رزمنده ها نيستند. ديگر شخصيتهاي مجموعه فاصله ها چقدر به حقيقت جامعه نزديكند؟ سعيد نماينده جوانان اين سرزمين است؟ اگر همه اعضاي اين نسل به اندازه سعيد ابله، به اندازه بيتا فاسد، به اندازه دختر ليلا رواني و به اندازه برادر سعيد، سرخوشند، پس ابتكارات و اختراعات و متون و هنرهای جامعه امروز بدست چه كساني انجام مي شود؟ پس كدام جوان دبيرستاني است كه ربات مي سازد و درجشنواره هاي جهاني مي درخشد؟ جايگاه جوانهاي جز چند كيلومتر شمال تهران درقصه هاي مديران تلويزيون كجاست؟ يعني درجاي جاي اين سرزمين قصه هاي بدرد بخوري براي مجموعه سازي وجود ندارد؟ يعني بجز اين چند نفر نورچشمي، كسي توان سريال سازي براي تلويزيون را ندارد؟ جالب است که آقايان بااين كج فهمي هاو بد ديدنها، توقع معجزه دارند و ادعاي پشت سرگذاردن شبكه هاي ماهواره اي!
بسم الله الرحمن الرحیم

اوج درگیریهای مسؤولان وشخصیتهای مختلف برای حجاب بود. یکی دفاع می کرد، دیگری رد و آن یکی، دیگری را فحش می داد. همه عجیب به پرووپای هم پیچیده بودند. ازتهران به مشهد می آمدم. دور میدان راه آهن، روبروی نانوایی، توی پیاده رو یکی ازنمایشگاههای داربستی شهرداری تهران توجهم را جلب کرد. بالای نمایشگاه با درشتترین اندازه ممکن نوشته بود: " نمایشگاه عفاف و حجاب و آسیبهای اجتماعی " نمی دانم خوشحال شدم یا ناراحت. چند فکر همزمان به ذهنم رسید. آفرین به شهرداری تهران که توی این دعواها شروع به کار فرهنگی برای حجاب کرده است. باز فکر کردم نکند شهرداری تهران طرفدار عدم برخورد انتظامی با حجاب است؟ جواب دادم مؤافق یا مخالف، چه ربطی به شهرداری دارد! بالاخره کمی خوشحال شدم. جلو رفتم. جوانی تنها پشت میز بود. اول نگاهم به او افتاد و بعد به کتابهای روی میز. سریع چشم دواندم. کتابها بیش ازحد آشنا بود. همان کتابهای نمایشگاهها شهری که اطراف حرم، توی مشهد می فروشند. فال قهوه، کتابهای جنسی، کتابهای پزشکی، کتاب داستانهای حسنی، تعبیر خواب، جن زدگی و احضار روح و شاید اگر بیشتر می گشتم، گنجهای معنوی!!!!!!!
ازجوان پرسیدم : پس " نمایشگاه عفاف و حجاب و آسیبهای اجتماعی " کجاست؟ گفت همینجا! گفتم : کتابهای مربوط به حجاب کجاست؟ گفت نمی دانم. به ما همینها را داده اند. عقب آمدم. می خواستم عکس بگیریم. هنوز عکس چند خانم بی حجاب روی جلد کتابها، توی ذهنم بود.
بسم الله الرحمن الرحيم
اين مقاله درمجله هابيل به چاپ رسيد. درپرونده آن شماره، شايد اين تنها مطلبي بود كه جز نگاه يكطرفه، علاوه برديدن نقاط ضعف، برنكات مثبت اخراجيها نيز تأكيد كرده بود. البته دوستان با طراحي معناداري كه عنصر اصليش پوست تخمه بود!! اين مطلب را نيز به سلك ديگر مطالب درآورده بودند. بگذريم... ديدم اين روزها بازار نسخه هاي بدلي اخراجيها كه قصد استفاده ازنام و نانش را دارند داغ است. تصميم گرفتم اين يادداشت قديمي را بازخواني كنم. ازطولاني بودن مطلب نيز عذرخواهي مي كنم.(اشارات زمان دارفيلم مربوط به زمان نگارش مقاله است)
آشتي با خاكستريها
وقتي درسينماي روز دنيا فيلمي به فروش بالا دست پيدا مي كند، مي توان بطور يقيني گفت كه اين فيلم با استقبال و اقبال مخاطب نيز مواجه شده است. شرايط نمايش فيلم دردنيا متكي به چرخه اي عرضه - تقاضايي است. يعني فيلمهاي مطرح دنيا، بطور نسبي، امكان رقابت با يكديگر را پيدا كرده و هركدام مي توانند از مزيتهاي مختلف اكران مثل فصول مختلف، تبليغات، پخش كننده ها، سينماها و ... استفاده كنند. – فارغ از روابط پشت پرده زر و زور مداران كه اجازه ظهورفيلمهاي مستقل استكبار ستيز را نمي دهند - اما بازتعريف هركدام ازاينها درسينماي ايران يا كشور هاي ديگر مشابه ايران – اگر وجود داشته باشد – متفاوت است. درسينماي ايران، استقبال و فروش يك فيلم، دومقوله جداگانه اند. اينجا فروش يك فيلم جز قوت دربرقراري ارتباط بامخاطب، بستگي به شرايط متعدد و متفاوتي ديگري مثل فصل اكران، تعداد سالنهاي نمايش، قدرت تهيه و توزيع كننده، تبليغات، توانايي توليد نسخه هاي كافي فيلم، – درسينماي مدرن امروز دنيا، چيزي بنام نسخه هاي كپي شده وجود ندارد. هرسينما باداشتن كدي ماهواره اي، فيلم مورد نظرش را براي روزهاي مشخص نمايش مي دهد. دراين روش امكان ورود نسخه تقلبي يك فيلم دربازار به حداقل مي رسد - و حتي توانايي توزيع كننده درجلوگيري از نشت فيلم به بازار سي دي هاي قاچاق دارد. چنانكه مثلاً اگر اخراجيها دراسفند ماه يا درگروه ديگر سينمايي، يا با توزيع كننده ديگري به نمايش درمي آمد، يا اگر مثل شماره 1 اش، نسخه هاي قاچاقش زودتر به بازار مي آمد، شايد به نصف فروش فعلي هم نمي رسيد. به خاطر مي آورم كه حاتمي كيا جايي درجواب عدم فروش روبان قرمز مي گفت : «روبان را نيمه دوم اسفند ماه درسينماهاي لاله زار اكران كردند!! يعني باهمين شرايط عجيب و غريب، براي دو هفته!!» همه اينها بعني اينكه، درايران عدم استقبال ازيك فيلم، هميشه به معناي عدم فروش يك فيلم نيست. شايد اين مثال نزديكترين حالت به ذهن باشد كه عدم استقبال ازيك فيلم درايران، مثلاً به اين معنا باشد كه درصورت نمايش فيلم از تلويزيون، تعداد زيادي با كنترل ازراه دور كانال راعوض كنند و جومونگ ببينند.
باوجود اين شرايط، مخاطب هميشه و درهر حالتي، جزء لاينفك سينماست و اگر فيلمي را از مخاطبش جدا كنند، مانند اينست كه روح انسان را از جسمش جدا كنند. قطعاً فيلم بدون روح، فيلم نيست و بايد بدنبال واژه مناسبتري برايش گشت. ماهيت سينما را براين اساس گذاشته اند كه مردم از زير لحاف گرم و روي مبل نرمشان جدا شوند، ازبالاي ترافيك پرواز كنند و بليط بخرند و درجايي بنام سالن سينما به ديدن فيلم بيايند. براين اساس اگر فيلمي نتواند نسبتش را مخاطب تعريف كرده و مخاطب را جذب كند، نه اينكه خوب نيست، كه سينما نيست.
**************
اما جذب مخاطب با كدام بها؟ مشخص است كه هرفيلم دو كالبد دارد، قالب و محتوا. كه هركدام ازاينها براي تعريف رابطه فيلم و مخاطب به يك اندازه مهم است و تفكيك يكي ازديگري يا نگاه كاريكاتوري به يك جنبه، بازهم مانند جدا كردن روح و جسم است. سينماي تأثير گذار و ماندگار دنيا هم از اين قاعده مثتثني نيست و فيلمهاي مؤفق تاريخ سينما، - فارغ ازاينكه محتوايشان با ارزشهاي ماسازگار باشد يانه- تلفيق متناسبي از قالب و محتوي هستند. همينجاست كه مسأله اي بنام جذابيت و مسأله ديگري بنام ارزش يا محتوا مطرح مي شود. جذابيت را اينطور تعريف مي كنيم : استفاده درست از قالب براي نمايش متعالي محتوي. و ارزش و محتوي را به اين صورت كه تعالي بخش، كامل كننده وبه بلوغ رساننده قالب. در اين دو تعريف ديگر جايي براي فيلم فارسي ازيك طرف و سينماي شبه روشنفكري ازطرف ديگر باقي نمي ماند. فيلم فارسي ياهمان سينماي لاله زاري زرد كه پيش ازانقلاب متولد شده و رشعاتش تا امروزهم درسينماي ايران وجود دارد، سينمايي مخاطب زده، عوام زده و ذليل كه با هدف قرار دادن صرف غرائض حيواني و دست انداختن بر سطحي ترين علائق انساني، فقط درپي فروش و تأمين هزينه هاست. اين سينما را البته مي توان درهمه جاي دنيا ديد. قاعده ليبراليسم آنست كه تو بايد همه زائقه ها را به نوعي برآورده كني تا همه راضي باشند و راضي بمانند. درهمان روزهاي پيش ازانقلاب بود كه درواكنش تفريطي به افراط فيلم فارسي، سينماي معلول شبه روشنفكري با پز پرطمطراق سينماي نوين، سينماي موج نو يا سينماي فرهنگي و ... متولد شد. اين سينما دعوي هنر براي هنر و سينما براي سينما داشت. درتعريف بزرگان اين سينما مردم ازنظرفرهنگي مانند طبقات اقتصادي تقسيم بندي مي شوند. فهميده ها و نفهمها، باسوادها و بي سوادها، روشنفكرها و تاريك فكرها و ... اين سينما مي خواست لمپنيزم فيلم فارسي را كه درآن نه محتوي جايگاهي داشت و نه ريخت، با خزيدن به گوشه سوئيتهاي روشنفكري حل كند. غافل ازاينكه اين سينما درحال كنار گذاشتن تنها نقطه قوت درست استفاده نشده فيلم فارسي بنام مخاطب است. به همين دليل بود كه سينماي شبه روشنفكري با عصا متولد شد و اين عصا را هيچ زمان به كناري نگذاشت. اين سينما به تدريج عادت كرد كه متكي به بودجه هاي بنياد هاي پهلوي و بنياد هاي جمهوري اسلامي باشد.
اما سينماي آرماني درهردين و فرهنگ وزبان و قوميتي، بازتعريف متفاوت و نقاط اشتراك بسيار زيادي دارد. مهم اينست كه هرقوم و ديني به نسخه بومي و آرماني خود برسند. البت دراين آرمان مفاهيم مشترك زيادي نيز بوجود خواهد آمد. سينماي ضد امپرياليستي، سينماي آزاديبخش، سينماي اخلاق گرا و ...
**************
اخراجيها تا اينجا فيلمي پرفروش و البته پرمخاطب بوده است. جز حدود 10 ميليون نفري كه تا امروز فيلم را ديده اند، احتمالاً دهها ميليون نفر ديگر نيز فيلم را به شكل سي دي ويا از طريق تلويزيون ديده اند. همين مخاطب عظيم و برخي صحنه ها و ديالوگهاي نه چندان دلپذير فيلم، اين شبهه را بوجود آورده كه اخراجيها با شوخيهاي سطحي و مبتذل، تماشاگر را به سالنها مي كشاند. اما فرض ما براين است كه تماشاگر اخراجيها بين، با اختيار فيلم را انتخاب مي كند. چرا فيلمهاي ديگر سينماي ايران كه بعضيهايشان چند برابر اخراجيها شوخيها و جديهاي مبتذل دارند، مورد انتخاب تماشاگر مختار قرار نگرفته اند؟ ديگر اينكه درصدمهمي از تماشاگران اخراجيها، به انواع شبكه هاي ماهواره اي و شبكه هاي زيرزمين فيلمهاي رنگارنگ دسترسي دارند؟ چرا اخراجيها توانسته اينها را ازخانه كنده و همراه با جمع خانواده به سالنها بكشاند؟ ازاين منظر بايد به دلايل ديگر و بسيار مهمتر اقبال به يك فيلم پرداخت. چند دليل قريب به ذهن را مي شمارم :
1- اخراجيها يك فيلم متفاوت جنگي و ازنظر محتوايي، دفاع مقدسي است. جنگ به مثابه بازه اي 8 ساله ازتاريخ اين سرزمين و دربردارنده سالهاي بيشتري از فرهنگ مردم. گنجينه اي هنوز بسيار دست نخورده و نامكشوف كه علاقه مندي اين ميزان ازمخاطب را به رويكردي متفاوت از خود برمي انگيزد. اخراجيها درهردو بخش سعي داشته برشي كامل ازاين واقعه را مقابل تماشاگرقراردهد.
2- البته درخيلي جاها اين سعي به ثمر ننشسته و خصوصاً درفيلم دوم با اندكي از تقدس زدايي نسبت به دفاع مقدس مواجهيم وفيلم بيشترهم خود را در طنزها گذاشته و ازمعنويات غفلت كرده است.
3- طنز فاخر درسينماي ايران گوهر كميابيست. فيلمهاي طنز نما و لوده زياد، و آنها كه درتعريف واقعي طنز بگنجند، بسيار كمند. اخراجيها ازطنز استفاده اي كاربردي مي كند. شخصيتها را بنا كرده و درموقعيتي خنده دار قرار مي دهدوبعد رفتار اين موجودات عجيب براي فضارا به كار فيلم مي گيرد. اين روش درخيلي سكانسها، طنزي دلپذير و قابل تحمل مي سازد كه مادر بزرگها و متدينها را نيز به سينما مي كشاند.
4- دربررسي تعداد تماشاگران فيلمهاي سينماي ايران، پيش ازاخراجيها، همچنان به فيلمهاي دهه شصت مثل عقابها و كاني مانگا و ... برمي خوريم كه ازقضا اينها هم فيلماي جنگي اما ازنوعي متفاوت با اخراجيها هستند. ازآن به بعد، معمولاٌ سال به سال تعدادتماشاگران فيلمهاي ايراني كم شده است. اين يعني ميليونها نفري كه دردهه شصت و بامنزه تر شدن سينما، نسبت به قبل از انقلاب، با سينما آشتي كرده بودند، به تدريج و دوباره به سينما بدبين شدند و به غار خانه هاي دي وي دي دار و ماهواره دار خزيدند. اخراجيها با مخاطب ميليونيش، اين خدمت را به سينماي ايران كرد كه اين قشر خاكستريِ حالا با خانواده و چند برابر شده را، دوباره با سينما آشتي داد. اخراجيها2 حدود 7 ميليون تماشاگر داشت كه حدود سه برابر فيلم عقابها و پيشرفتي متناسب و نه البته شگرف است.
بسم الله الرحمن الرحيم
عاشقانه اي براي جشنواره ملي جوان ايراني

پدر، دستش را رها كرد. نگاهي به دستها انداخت. حالا آنها جلوي صورت مادر را سد كرده بودند. كنجكاو شد. فرصت خوبي بود. جستي زد و ازدرخت كجي كه كنار خيابان بود بالا رفت. ازآن بالا همه چيز جور ديگري ديده مي شد. چشمهايش را چرخاند. پادشاه با لباسهاي جديد و عصاي مخصوص وسط خيابان را گرفته بود و مي رفت. مردم با تعجب اورا نگاه مي كردند. مردهاي ديگري را ديد كه دستشان را جلوي صورت زنها گرفته بودند. سربازها زير چشمي اندام شاه را نگاه مي كردند. ازانتهاي شهر، دو خياط حقه بازنگاهي به سياهي جمعيت كردند و با پوزخندي پشت تپه مخملي ناپديد شدند. يادش آمد. پدرگفته بود پادشاه هماني است كه عصا دارد و باسربالا جلوتر ازبقيه راه مي رود.همه قدرت صداي تيزش را درگلو انداخت و فرياد زد : نگاه كنين... پادشاه لخته!
بسم الله الرحمن الرحيم
فرش گُل گُلي
«Red carpet» يا فرش قرمز، مراسمي است كه درجشنواره ها و مراسم سينمايي جهان، پيش ازنمايش يا اكران فيلمهاي سينمايي برگزار مي كنند. هدف اين مراسم ترغيب مخاطب خاص و عام به ديدن فيلم و كمك به تبليغات و افزايش فروش فيلم است. يكي ازمسؤولان سينمايي درباره برگزاي اين مراسم درايران گفته است كه بايد مراسمي با هويت ايراني و فرهنگ خودمان پيدا كنيم و دنبال تقليد نباشيم. فكر كردم اگر بجاي قالي قرمز اين مراسم، فرشي دستباف بيندازند و نامش را مراسم فرش دستباف بگذارند، حتما مراسمي با فرهنگ خودي خواهيم داشت. عكسهاي چند مراسم برگزار شده فرش قرمز نشان مي دهد كه ساختار برگزاري اين مراسم درست مانند همه جاي دنياست. بااين تفاوت كه خانمهاي هنرپيشه ايراني با شال و مانتو روي فرش حاضر شده و همان حركات و ژستهاي هاليوودي را جلوي دوربينها نمايش مي دهند. بهتراست ازظاهر گرايي عبوركنيم وبيشتر به ماهيت توجه كنيم. هنر مدرن درغرب ماهيتي خود شيفته و پرزرق و برق دارد. ماهيتي كه جَوَلان هرچه بيشتر، براي جذب هرچه بيشتر و درنهايت سود هرچه بيشتر را هدف قرار داده است. درحالي كه انسان مسلمان انقلاب اسلامي و هنر انقلاب اسلامي نيز به تبع آن ماهيتي متفاوت دارند. درنمونه هاي موفق سينماي انقلاب مثل ديده بان ومهاجر و هور درآتش، ما با نقش – انسانهايي مواجهيم كه حياتشان را درنمايشي نبودن، جَوَلان ندادن، ژستهاي فريبنده نداشتن مي دانند. اينكه يك هنرپيشه زن روي فرش با چه رنگ و يا با چه لباسي حاضر شود، درماهيت موضوع چه تفاوتي حاصل مي شود؟ يعني اگر هنرپيشه هاي فلان فيلم با چادر به فرش قرمز بيايند، اهداف فرهنگي محقق شده است؟
شنيده ايد كه عين نجس را به هرصورت و با هرچيزي كه آب بكشي پاك نمي شود، مگر آنكه ماهيتش رااز دست دهد. مثلاً سگي كه درمعدني نمك كاملاٌ حل شود. يا خوني كه دراختلاط با آب، رنگ و بويش را ازدست بدهد. اين فرشهاي گل گلي باعث افزايش سطح فني يا محتوايي يك فيلم نمي شود. فقط تبليغاتي زودگذر و فريبنه است كه حتي اگر مخاطباني را به سالنها بكشاند، نمي تواند ازتبليغات سينه به سينه مردمي آن استفاده كند. بهتر است مسؤولان و دست اند كاران سينماي ايران، اول به سطح كيفي فيلمهايشان بيفزايند و بعد به فكر روشهاي تبليغاتي مدرن بيفتند.
بسم الله الرحمن الرحيم
ديالوگ عمر و عاص و مالك اشتر
« سلامتیه سه تن : ناموس و رفیق و وطن. سلامتیه سه کس : زندانی و سرباز و بی کس.... سلامتی آزادی , سلامتی زندونیای بی ملاقاتی...» صداي راديو كه اين جملات را پخش مي كند، با فِس و فِس تنور نانوايي و تاپ تاپ كوبيدن خمير روي صفحه تنور مخلوط شده است. تازه رسيده ام نانوايي. زود ذهنم پرواز مي كند. سكانسهاي شروع فيلم اعتراض كيميايي. داريوش ارجمند درحال آزاد شدن اززندان است. مهدي فتحي درمراسم استقبال ازاو كه به خاطر قتلي ناموسي به زندان افتاده، اين جملات را درميان بدرقه زندانيان ديگر مي گويد.
هنوز نوبتم نشده. چانه گير همينطور كه همه بدن را مي جنباند و گلوله هاي يك اندازه خمير را روي صفحه پرت مي كند و رويش آرد مي پاشد، روبه شاطر ميانسال كه عرق ريختن برايش مثل آب خوردن است مي كند ومي گويد : «يادته؟ »
سريع فكر مي كنم. پس اينكه مي گويند فيلمهاي كيميايي متحجرانه است و تكرار خود و هنوز دنبال انقلاب فردي و آنارشيسم، بي خود است. ببين نفوذ روشنفكرها درمردم چقدر زياد شده! خمير گير نانوايي محل ماهم اعتراض كيميايي را بعد ازسالها بياد دارد.
گوشها را تيز مي كنم. چانه گير پس ازسرتكان دادن شاطر ادامه مي دهد. « ها... اي حرفا رِه عمر و عاص به مالك اشتر مُگفت!!»
بسم الله الرحمن الرحيم
دين و ميهن نه ميهن و دين
خاطره زيباي شير سنگي، جعفري جوزاني ترمزي بود كه باعث شد با احتياط بيشتري درباره درچشم باد بنويسم. اما ازمجموع حدود 15 قسمتي كه ديده ام، اين نكات به نظرم رسيد :
1- درچشم باد يكي ازمعدود مجموعه هاي تلويزيوني است كه با روش 35 ميلي متري يا به عبارتي سينمايي تصويربرداري شده است. اين تحمل سختي و هزينه دربعضي قسمتها به زحمتش مي ارزد. رنگ و نورها، تغيير فوكوسها، نماهاي باز چشم نواز و ... و البته دربعضي بخشها خصوصاً نماهاي جنگي، تحرك لازم را ازدوربين گرفته و نماهايي بي روح و ساكن و ساده به ارمغان آورده است.
2- دكوپاژ فيلم درهمه بخشها يكدست و روان نيست. ازقسمتهاي اول كه پيچيده و بعضاً حساب شده است تا قسمتهاي جنگي كه ول و سهل انگار و بسيار آماتوري است. در قسمتي كه دكتر همراه رزمندگان به عمليات مي رود، سياهي لشكرها، شلنگ تخته زنان توي بيابان مي دوند و دوربين به يك حركت چپ به راست ساده اكتفا مي كند. دريغ ازيك نماي بسته ازصورت، دست،اسلحه و... درهمين لحظه انفجاري گوشه تصوير ديده مي شود كه معلوم است بدون هماهنگي كارگردان و تصوير بردار بوده و نصف تصويرش به خارج قاب مي افتد.
3- درقسمتي ازمجموعه برشهاي متوالي بين نماهاي فيلم و قطعات مستندي از جنگ داريم كه قرار است به ما اينگونه القا كند كه ببينيد! كارگردان آنچنان به واقعيت وفادار بوده كه دقيقا ًفيلمهاي مستند جنگ را بازسازي كرده است. از طرف ديگر تماشاگران فيلم احتمالاً دو گروه مي شوند. عده اي كم اطلاع تر شگفت زده مي شوند و احسنت مي گويند و عده اي ايرادگير، انتقاد مي كنند كه اِ... اين بازيگر كجا به حسن باقري شبيه است؟غافل ازاينكه جواب مسأله درصورت آن نهفته است. يك اثر سينمايي براي باور پذيري قرار نيست نعل با النعل تصاوير مستند يا خاطرات و گفتارها و رفتارهاي شخصيتهاي واقعي را كپي كند. يك اثر سينمايي بايد باور پذيري را با قابليتهاي فني درتماشاگر ايجاد كند.
4- درچشم باد با وجود هزينه گزاف كه از12 تا 17 ميليارد شنيده ايم، ازنقيصه مهم همه مجموعه هاي تلويزيون يعني محاسبه دقيقه اي رنج مي برد. اين شيوه، ريتم كلي مجموعه را چنان كند كرده كه مخاطب عادي تلويزيون را نيز خسته مي كند. اين ضعف بسيار مهم درهمه قسمتهاي مجموعه ديده مي شود. فكر كنيد كارگردان مجبور مي شد، سريال را با دقت و وسواس مي ساخت، آنوقت نيمي ازبودجه فيلم را ازدست مي داد. شنيده ام جوزاني جايي درجواب اعتراض به پرهزينه بودن مجموعه گفته اگر اين مجموعه درآمريكا ساخته مي شد، بيش از300 ميليارد تومان ارزش داشت. فرض كنيم اين حرف درست است. اما اگر درچشم باد را دست كارگردانان مجموعه لاست بدهيم، چند درصدش را درتدوين حذف مي كنند؟!
5- درچشم باد ادعا و ظاهري ملي گرايانه دارد. اما خبطي كه روشنفكران ما مي كنند، اينست كه سابقه دينداري بيش ازهزار ساله اين سرزمين را ازملي گرايي منفك مي كنند. مثلاً فكر مي كنندرويكرد مردم به شاهنامه صرفاً به دليل پهلوانان ايرانيش است. غافل ازاينكه علاقه مردم به رستم و قهرمانان شاهنامه دلايل توحيدي دارد. نگاهي به خاطرات رزمندگان ميهن دوست ارتش – فارغ ازاينكه سپاه و بسيج چه نقشي درجنگ داشته اند - اين نكته را ثابت مي كند كه آنها عشق به آب و خاك را جزيي ازدين مي دانسته و مي دانند. - فرمان امام درباره عدم انحلال ارتش را بايد دراين نگاه جستجو كرد. - قهرمانان درچشم باد، خصوصاً دوست دكتر دربيمارستان صحرايي نه شخصيت پردازي يك ميهن پرست واقعي را دارند و نه رسوخ تفكر ديني درمردم اين سرزمين را به رسميت مي شناسند.
اين مطلب در روزنامه جوان،چهارشنبه 2 تير 1389 به چاپ رسيد.
بسم الله الرحمن الرحيم
بخشي از مصاحبه يك كارمند مجلس درباره دانشگاه آزاد
درواكنش به اجراي اساسنامه دانشگاه آزاد، يكي ازقضات دادگستري، خودسرانه دستور توقف اجرا را صادر مي كند. درست بعد ازاين حكم، مصوبه اي معنادار با رأيي قاطع ازطرف مجلس، وقف دانشگاه آزاد را تصويب مي كند. اين آخرين دست و پازدنها و تلاشهاي مديريت انشاء الله سابق دانشگاه آزاد، لطف خفيه الهي بود كه مثل فتنه 1388، چهره واقعي خيلي ها را نشان داد. نمايندگاني كه به اين مصوبه بودار رأي مثبت دادند، علاوه بر خسران اخروي، بايد درآينده جوابگوي دليل آن باشند. براي جستجوي دليل اين رأي قطعه اي ازمصاحبه يكي ازكارمندان مجلس با مجله راه شماره 30+1، اسفند 1386 را نقل مي كنم :
«تعامل دانشگاه آزاد با نمايندگان :
آقاي جاسبي وقتي وارد مجلس مي شود، صد نفر دور او جمع مي شوند. حتي براي رئيس مجلس هم اينطور نيست. دانشگاه آزاد معاون و مديركل امور مجلس دارد. آقاي جاسبي ازكارمند گرفته تا وزرا تا نماينده ها همه را با خود همراه مي كند. مثلاً براي انتقال دانشجو ازيك واحد كوچك به تهران كمك مي كند... »
متن كامل اين مصاحبه را مي تونيد دروبلاگ جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي مشهد بخوانيد.
بسم الله الرحمن الرحيم
آژانس شيشه اي آمريكايي
آواتار فيلم به ظاهر پيچيده ايست. جلوه هاي ويژه بصري با جديدترين تكنولوژي روز به اضافه حرفهاي گنده - و البته باسمه اي - پست مدرنيستي :
حفظ محيط زيست : «مادربزرگ ما طرف كسي رو نمي گيره، او ن فقط ازتعادل حيات حفاظت مي كنه[1]» ، طرح رابطه ناديدني موجودات زنده با هم كه با ترفند پيوندهاي عصبي بوجود آمده، ادعاهاي ضد جنگ بخصوص با تصاوير احساسي نابود شدن درخت پس ازبمباران، محق دانستن موجودات براي دفاع ازخود«وقتي پاروي دم ديگران مي ذاري بهشون حق بده دشمنت بشن [2]»، نقد درون گفتماني ليبرال - سرمايه داري «بخاطر چي معامله كنن، آبجو يا شلوار لي؟ ما چيزي نداريم كه اونها دلشون بخواد[3]» و... همه اينها فيلم را مهم و باشكوه جلوه مي دهد. اما آواتار بيش ازآنكه پيچيده و عميق باشد، پرزرق و برق و فريبنده وبا ساختاري بسيار ساده. يعني همان رقصنده با گرگِ كوين كاسنر در نمونه اي امروزي، تخيلي و مجازي. نزديك شدن يك آمريكايي به قبايل بدوي سرخپوست و دراينجا ناوي، دلسوزي با آنها به خاطر ظلم اشغالگران آمريكايي، حلول خصوصيات و روحيات آنها دراو و درنهايت عضويت و همراهي با آنها در جنگ با اشغالگران. شما مي توانيد دراين چهارچوب بجاي ناويها، سرخپوستها، سياه پوستها، سفيد پوستهاي آفريقايي، مسلمانها، زردها، بوميان استراليا و ... را بگذاريد و به مدلهاي ديگري برسيد.
و چند نكته درباره فيلم :
بخش هاي منتقدانه آواتار به ساختارهاي ليبرال سرمايه داري، با قطعه اي ازخود فيلم خنثي مي شود. مثلاً تفكرات ضد جنگ فيلم با فضاي نظامي اغراق آميز درباره تواناييهاي نداشته ارتش آمريكا به فراموشي سپرده مي شود. درست مثل آژانس شيشه اي كه ما فقط يكي مي سازيم و آمريكاييها سالي چند تا.
درميان ناوي ها فقط آنهايي متمدن ترند و بويي ازخصايص انساني برده اند كه انگليسي بلدند. بيشتر هم زنها انگليسي بلدند و نه همه. دختر پادشاه، همسر پادشاه و... يعني كارگردان تفاوت طبقاتي نظام ليبرال - سرمايه داري را به پاندورا هم تعميم مي دهد.
مثلي است كه مي گويد : خود گويم و خود خندم، من مرد هنرمندم است. خودت اشغال كني، تجاوز كني، هر جنايتي را مرتكب شوي و بعد درمقام فرشته صلح ظاهر شوي و دنيا را به تحسين وادار كني. منجي ناويها!! درفيلم، بازيك آمريكايي نيرو ويژه است كه جنايات زيادي را مرتكب شده است.
بخشهايي ازفيلم، رويكرد به خدا،دين، معنويت، ستايش، پرستش، معجزه، شفا وديگر مفاهيم اينچنين است. اما كدام خدا؟ خداي ناويها چيزي فراتر از اسطوره ها و خدايان خرافي و دست ساخته بدويان آفريقا و آسيا و آمريكاو اروپاست؟ درمقابل اين، انسان ليبرال است كه درمقابل خدايان قلابي ناويها، خود را بجاي خدا نشانده و كارخانه ناوي سازي علم كرده است. اين درونمايه درترميناتور 1و 2 جيمز كامرون نيز ديده مي شد.
آواتار دريك رويكرد استراتژيك، درحال ترسيم رابطه آينده آمريكا با جهان سومي هاست. وارد شدن ازدردوستي و نشان دادن هويج، نزديك شدن به آداب و رسوم اديان مختلف، نفوذ درآنها و استحاله شان. يعني همان سياست غرب درانتخابات رياست جمهوري ايران با نمادهاي مذهبي و انقلابي. درسطحي ديگر فيلم با انتقاد خفيف به سياستهاي جنگ طلبانه بوش، سياستهاي اوباما درباره خروج آمريكاييها ازعراق را پي مي گيرد. درست مثل فيلم هارت لاكر.
نگاهي به نقدهاي آواتار در خارج ازايران انداختم. درآنها چند نكته جالب ديده مي شد. ازكليساي كاتوليك كه به طبيعت پرستي و طبيعت گرايي افراطي فيلم كه درمقابل خداگرايي قرار دارد، اعتراض كرده بود. تا اعتراض بوميان آمريكا و هند كه استفاده ازواژه مقدس آواتار را براي فيلمي سرگرم كننده جرم مي دانند تا اعتراض گروههاي زيست محيطي به آواتار براي استفاده ازشنهاي خاص يكي ازمعادن كانادايي – يكي ازموارد خنثي كننده فيلم كه درباره محيط زيست و طبيعت فيلم مي سازد ودرهمان فيلم محيط زيست را تخريب مي كند. -
بسم الله الرحمن الرحيم
جيك جيك مستون و ياد زمستون
سيد حسن خميني بايد وقتي عكسش با سران فتنه لورفت، ازسخنراني درحرم امام انصراف مي داد!
سيد حسين خميني بايد وقتي خود را درآينه نگاه مي كرد، مي فهميد هرگردي گردو نيست!
سيد حسن خميني بايد وقتي اورا سياست مدار مي دانستند، بيشتر روزنامه مي خواند!
سيدحسن خميني بايدروزي كه اورا مجتهدصدا مي زدند، بادقت بيشتري رسائل و مكاسب مي خواند!
سيد حسن خميني بايد وقتي او را جانشين امام لقب مي دادند، بيشتر صحيفه امام مي خواند!
سيد حسن خميني بايد وقتي پشت اسم امام مخفي مي شد، بيشتر با اتوبوس رفت و آمد مي كرد!
سيد حسن خميني بايد وقتي دنبال رداي رهبري بود، بيشتربه بزرگي و كوچكي ردا فكر مي كرد!
سيد حسن خميني بايد وقتي با سران فتنه شام مي خورد، به فكر سوء هاضمه اش مي بود!
سيد حسن خميني بايدوقتي فتنه را محكوم نكرد، به فكر محكوم شدن مي بود!
سيد حسن خميني بايد وقتي دربرابر انحراف ازخط امام سكوت مي كرد، به فكر سكوت اجباري درحرم امام مي بود!
سيد حسن خميني بايد ياد سيد حسين خميني مي بود!
سيد حسن خميني بايد وصيت سيد احمدخميني را ازياد نمي برد!
اصولاً سيد حسن خميني وقتي جيك جيك مستونش بود،ياد زمستونش بود؟!!
بسم الله الرحمن الرحيم
لشكر هيچها درمشهد
اول بگويم كه اين مطلب نه به جهت مهم انگاري جرياناتي مشابه فيلم هيچ و عوامل آن است (كه استقبال مخاطب عام ازفيلم و مقايسه اش با آثار تأثير گذار اين سالها، خود گوياي اهميت آنست) دراين مختصر قصد انتقال هشداري به فضاي فرهنگي – سينمايي مشهد رادارم. دو هفته پيش و به فاصله چند روز، كارگردان، فيلمنامه نويس و تدوينگر فيلم هيچ، ميهمان دو جمع به ظاهر مذهبي و انقلابي بودند. آقاي فيلمنامه نويس ميهمان سوگواره عاشورايي دفتر تبليغات اسلامي خراسان و دو نفر ديگر ميهمان بسيج دانشجويي يكي ازدانشكده ها! هرچه فكر كردم كه هيچ و عواملش چه ارتباطي با اين دو مجموعه پرادعا دارند، نفهميدم! ازگزارش يكي ازدوستان ازجلسه بسيج دانشجويي، چند جمله براي شما نقل مي كنم :
«كارگردان اواسط جلسه، جمله زير را كه گفت جمعيت به شدت تشويقش كردند : زن در جامعه ما مظلوم واقع شده و دارد در این مملکت به زنان ظلم می شود. حق پیشرفت و آزادی از زنان گرفته شده و آنان نمی توانند آن طور که می خواهند زندگی کنند » با اين جمله يكي ازحضار پشت پيدا مي كند، بلند مي شود ومي گويد: « چرا زن و مرد را در یک خانه با پوشش و روسری نشان می دهید؟ مگر در واقعیت عینی و خارجی، زن از شوهر خود رو می گیرد؟» و كارگردان اينطور پاسخ مي دهد: «متأسفانه این چیزها در کشور ما هست و ما نمی توانیم فضای ناتورالیستی فیلم ها را به درستی به تصویر بکشیم و امیدوارم روزی بشود که این گونه موانع هم از سد راهمان برداشته شود!»
دربخشي ديگر ازگزارش اين دوست حاضر درجلسه مي خوانيم :
« اززیرکی های ديگر کاهانی در «هیچ» کمک گرفتن از تخیل بیننده برای مسائل مبتذل است. اگر فیلم ساز، مسائل جنسی را به تصویر بکشد، مخاطب محکوم است که سلیقه و میل کارگردان را ببیند. اما تخیل این امکان را به مخاطب می دهد كه آنگونه خودش می خواهد صحنه ها را ترسیم کند. صدای شستن عمه خانم در حمام، رفتن نادر و عفت به اتاق خواب و بيرون كردن پسرک. فیلم ديدن نرم مردان خانه و...»
بنده كاري با فيلم ندارم؛ هيچ بي مايه تر و روتر ازآنست كه حتي برايش نقد نوشت. فقط اين سؤال را مطرح مي كنم كه دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم و بسيج دانشجويي، افراد مناسبتري براي دعوت سراغ نداشتند؟ جاي عوامل فيلمهاي طلا و مس، نفوذي، كودك و فرشته، به كبودي ياس، فرزند خاك و دهها فيلم ارزشمند ديگر درمناسبات سينمايي آقايان كجاست؟
بسم الله الرحمن الرحيم
جهانشاهي دوباره براه افتاد
آقاي جهانشاهي عزيز، دوباره براه افتاد. اين خبري بود كه ازيكي ازدوستان شنيدم. جهانشاهي طلبه سيرجاني بار ديگر و دراعتراض به عدم رسيدگي به پرونده زمين خواري سيرجان ازمسجد جمكران به سمت تهران براه افتاد. خواندن خاطرات زندان او درمجله راه، اينبار نگاهمان به اين طلبه عدالتخواه بسيار متفاوت است. درنظر ما او فرزندي ازنسل انقلاب اسلامي است كه به قصد اصلاح قدم درراهي تازه گذاشته است. فكر نمي كنم اينبار برخورد با آقاي جهانشاهي به سادگي دفعات پيش باشد. ازهمه دوستان مي خواهم كه جبهه گشوده شده را به اندازه توان ياري كنند. شماره آقاي جهانشاهي براي تماس و خبرگيري و خداقوت گويي و پوشش اخبار سفر را برايتان مي نويسم.
09191489296
بسم الله الرحمن الرحيم

آي سي اصلي ذخيره اطلاعات
تا حالا با طرحهاي فرهنگي كه خصوصاً ازسوي ادارات دولتي اجرا مي شود برخورد كرده ايد. به گمان من بيشتر اين طرحها روي كاغذ بسيار ديني و انقلابي و حتي آرمانيست. اما وقتي طرح به عمل درمي آيد، فاصله كيلومتريش را با فكر و طرح اوليه مشاهده مي كنيم. مدتي است شركت رجا اقدام به اجراي طرحي به ظاهر بسيار خوب در چند ايستگاه كشور كرده است. دراين طرح غرفه هايي براي عرضه كتاب درايستگاهها ايجاد شده كه شما مي توانيد كتاب مورد علاقه تان را بصورت اماني خريداري كنيد، درطول سفرمطالعه و درايستگاه بعدي تحويل داده و پولتان را دوباره دريافت كنيد. مي بينيد!

طرح تا اينجا بسيار مفيد و كاربردي است. اما وقتي به محتواي اصلي كل طرح يعني كتابها مي رسيم، چيزي فراتر از نمايشگاههاي مبتذل كتاب درديگر نقاط شهر گيرتان نمي آيد. گنجهاي معنوي، كتابهاي جنسي، پزشكي، روانشناسي، داستانهاي زرد و... همه محتواي غرفه طرح كتاب درسفر ايستگاه راه آهن مشهد بود. ياد يكي ازبچه ها افتادم كه با خانواده به قشم رفته بود و يك فلش مموري 32 گيگ را خيلي خوشحال با قيمت 13 هزار تومان خريده بود. اما وقتي درمشهد فلش كار نكرده بود، آنرا بازكرده بود و ديده بود همه چيز سرجاي خود است، جز آي سي اصلي ذخيره اطلاعات!!
بسم الله الرحمن الرحيم
شهيد آويني متفكر...
يا...
وقتي فهميدم فكر آويني قشنگتر از صدايش است
منهم مثل خيلي هاي ديگر فقط با صداي گفتار متن روايت فتحي آشنا بودم كه دردوران كودكي حتي نمي دانستم به اين شيوه از تصويربرداري جنگ، مستند مي گويند. بعدهافهميدم كه آويني بجز گوينده، كارگردان، تدوينگرونويسنده آن برنامه هاي مستند بوده است. خانواده ما شبهاي جمعه مشتاقانه منتظرپخش روايت فتح بود. مادرم با شنيدن صداي حزن انگيز و پرحماسه سيد مرتضي، اشك مي ريخت و من آرزو مي كردم كه كاش بزرگتر بودم
●●●●●●●●●●●●
بسيج دانشجويي، دوره هايي گذاشته بود با عنوان آموزش تكميلي – كفايتي، براي دانشجوهاي بسيجي دردانه نظام. يك ماه دروس تئوري و يك ماه اردوي آموزشي تا موقع اعزام به خدمت سربازي از دوره آموزشي معاف باشند. دوره تئوري درمشهد، باهمه فراز و نشيبش گذشت. اعلام كردند اردوازابتداي فروردين درگناباد شروع خواهد شد...
چند كيلومتر دورتر از گناباد، پادگاني بود محصور درصحرايي حاشيه بيابان. با بوته هاي نيمه بلند و نيمه سبز كه بخشي از سرنوشت آينده مرا رقم مي زد. كلاسها و نظام جمعها و خوابهاي سر كلاس عقيدتي و غذاهايي كه بعد معلوم شد گوشتش تاريخ ده سال پيش را دارد. مي گذشت...
●●●●●●●●●●●●
كم كم، با امير، بسيجي كوتاه قامتي كه لباسهاي گشاد سربازي نتوانسته بود آرامش و وقارش را تغيير دهد، رفيق مي شدم. كلاه خود را كه روي سر مي گذاشت، بايد براي ديدن ما سرش را عقب مي داد. باريش انبوه و حزب اللهي و لبخند هميشگي. اينها يعني به شدت نور بالا مي زد. هميشه كتاب دستش بود. يكي از كتابها با جلد كرم - قهوه اي و نقوش درهم و برهمش توجهم را جلب كرده بود. اسمش را به سختي خواندم. «حلزونهاي خانه بدوش» - سيد مرتضي آويني. از امير پرسيدم : «اسم آويني برايم آشناست» توضيح داد اين همان آويني است كه صدايش را توي روايت فتح شنيده اي. «مگر آويني كتاب هم مي نوشته؟» خبر شهادت سيد مرتضي آويني، حضور آقا درتشييع جنازه، سيد شهيدان اهل قلم و... را شنيده بودم، اما به راحتي همه مرگها و زندگيهاي ديگر از كنارش گذشته بودم. اميرتوضيح داد كه بيشتر كتابهاي سيد، حاصل جمع آوري مقالاتش درنشريات مختلف مثل اعتصام و سوره است. ازامير خواستم كه كتاب را درزمان اردوبه من امانت بدهد. عذر خواهي كرد و گفت : «كتاب را لازم دارم، اما مي تواني براي من كاري انجام بدهي» و كتاب «توسعه ومباني تمدن غرب» را به من داد. «بسيج دانشجويي دانشكده رياضي دانشگاه فردوسي مشهد كه من مسؤولش هستم، قرار است به مناسبت ششمين سال شهادت سيد مرتضي آويني نمايشگاهي برگزار كند، ما تصميم گرفته ايم، خلاصه اي از آثار شهيد آويني را انتخاب كنيم. خلاصه كردن توسعه و مباني ... با تو.
●●●●●●●●●●●●
كتاب را كه جلد مشابهي با حلزونها... داشت، گرفتم و با ولع شروع كردم به خواندن و همزمان قطعاتي از كتاب را انتخاب مي كردم. درآن چند روز، بعضي مقالات كتاب را خيلي سريع چند بار خواندم. وكتاب را تحويل دادم. اميرچند روز مانده به انتهاي اردو، به خاطرنمايشگاه ترخيص شد و رفت و من ماندم و كتاب آئينه جادو، جلد2. كتاب عجيبي بود و هنوز پس از ده سال و بيش از ده بار خواندنش عجيب است وخلوص و شجاعت از هركلمه اش بيرون مي زند. با خواندن ايندو كتاب، جواب سؤالهاي زيادي را بدست آوردم. علاوه بر اينكه آئينه جادو، آتش خاكستر شده علاقه به سينما را دوباره درمن زنده كرد...
●●●●●●●●●●●●
برگشتيم مشهد. چندروزبعد با تلفن امير، رفتم نمايشگاه. بزرگ بود و آبرومند. با برزنتي خاكي رنگ كه روي داربست كشيده بودند. جلوي در ميز كوچكي قرارداشت كه تعداد كمي از كتابهاي آويني را كه آنزمان ناياب بود، فقط براي نمايش آورده بودند. چند قسمت از مستندهاي روايت فتح هم به همين شكل نمايشي روي ميز قرار داشت. سرچرخاندم. روي ديوارها تابلوهايي به چشم مي خورد. جلوتر رفتم. همان جملات برگزيد، روي ديوارها به چشم مي خورد. نمي دانم تابلوي چندم بود. جمله اي از كتاب توسعه و مباني... نور بالا مي زد. خيلي خوشحال شدم. فكر كردم كارمهمي انجام داده ام. نمايشگاه نسبتاً شلوع بود. دانشجوهايي را مي ديدم كه لحاظاتي طولاني جلوي تابلوها مي ايستند و متنها را شايد چند بارمي خوانند. انتهاي مسير تابلوها، غرفه اي براي نمايش فيلم قرار داده بودند. منكه رسيدم، فيلم انفجار اطلاعات درحال پخش بود. فيلم را نگاه كردم. فكر مي كردم اين فيلم هم جزو كارهاي شهيد آويني است و بعدها كه مقاله را ديدم، فهميدم كه مقاله را تصوير سازي كرده اند. عكسهاي شهيد هم جاي جاي نمايشگاه قرار داشت. حالا كه به گذشته فكر مي كنم، ويژگي مهم آن نمايشگاه را توجه به محتواي آثار شهيد آويني مي بينم. نمايشگاهي كه دراين سالها، هنوز نظيرش را دردانشگاههاي مشهد نديده ام.
●●●●●●●●●●●●
از آن به بعد ديگر كارم شده بود جستجوي آثار شهيد آويني درجاهاي مختلف. قسمتي را دراردوهاي راهيان نور خريدم. چند تايي راهم با امانت گرفتن خواندم. حتي يك بار كه به تهران آمده بودم، پرسان پرسان فروشگاه نشر ساقي را پيدا كردم و چند كتاب ديگر را خريدم. آنها هم بعضي كتابها را نداشتند. كلي هم انتقاد كردم كه چرا كتابهاي آويني را توزيع سراسري نمي كنيد؟ اما آنهاهم نمي دانستند. مثل اينكه كار ازجاي ديگري خراب بود. وهنوز هم وضعيت چاپ و توزيع آثار شهيد آويني به همان شكل است.
●●●●●●●●●●●●
هنوز هم پس از ده سال، امير روز شهادت آويني را به من تسليت مي گويد.
اين مطلب قرار بود مطبوعاتي باشد اما...
بسم الله الرحمن الرحيم
چراغي را كه ايزد بر فروزد/هرآنكس پُف كند ريشش بسوزد
چند شب پيش، شبكه 4 سخنراني حسن رحيم پور ازغدي درمراسم بزرگداشت شهيد آويني با عنوان روياي بيداري را پخش كرد. الحق كه حسن آقا مثل هميشه قبراق و سرحال موشكافي خوبي درآرا و افكار سيد شهيدان اهل قلم انجام داد. سخنراني تمام شد. لحظاتي بعد، روشنفكران لانه كرده درصدا و سيما، مستندي درباره فيلم نارو ني ساخته سعيد ابراهيمي فردرسال 1367 را پخش كردند؛ كه شهيد آويني فقط دركتاب آيينه جادو جلد3، شانزده بارازآن نام برده و ازجهات مختلف اين فيلم را مورد نقد قرار داده است.
درنظر آويني ناروني به سينمايي روشنفكر زده و غربگرا و سانتيمانتال تعلق دارد و نه تنها كمكي به نشر ارزشهاي ملي و ديني نمي كند كه چون سمي، جلوي رشد سينماي مطلوب را مي گيرد. مثل اينكه هنوز خاطره جنگ آويني با صدا وسيما درجريان مستند خنجر و شقايق كه منجر به استعفاي محمد هاشمي رياست وقت سازمان شد؛ خاطر حضرات را مي آزارد، كه اينچنين درپي انتقام كشي ازتفكر شهيد زنده هنر انقلاب اسلامي هستند!! چند جمله ازنگاه شهيد سيد مرتضي آويني به فيلمهايي نظير ناروني را برايتان نقل مي كنم:
«هامون، مادر، آب باد خاك، ناروني، نقش عشق، دوفيلم با يك بليط، پرده آخر و... عموم فيلمهاي مطرح و برگزيده نقادي رسانه اي، داراي همين نگرش و ذائقه جشنواره اي هستند. سينمايي كه آنروزها زير سايه توجهات خاص ملكه هنردوست رشد مي كرد، امروز به داربستي كه مابرايش زده ايم تكيه داده است[1].»
« ... دسته اي را تصور كنيد كه براي مقابله با دسته هاي عزاداري سنتي به راه افتاده است؛ جماعتي ازروشنفكران تحصيل كرده غرب با كلاه سيلندر ولباس تشريفات و پاپيون و پوشِت و تعليمي و ... با نظمي كامل راه مي روند. سردسته آنها مي گويد : موسيو يزيد موسيو حسين رو كشته و ديگران با هم مي گويند : چه اشتباهي كرده، چه اشتباهي كرده! ... نگاه فيلم نارو ني و نقش عشق به فرهنگ ملي ايران... همين قدر كه گفتم بيگانه و توريستي است[2].»
«حرف بنده اينست كه نگاه فيلمهاي نقش عشق و ناروني و هامون به ايران و ايراني گري نگاهي توريستي و استشراقي است و اصالت ندارد... [3]»
«توريست فقط قالي و گليم ما و نقشهاي آنرا دوست دارد. ديدي كه نارو ني و نقش عشق دارند اينچنين است؛ يك مقدار اشياي ايراني را به شما نشان مي دهند، ولي درپشت آن فرهنگ ايراني نيست... علتش هم اينست كه اينها دريك فرهنگ ديگر بار آمده اند و به آن معنا اصلاً متعلق به ايران نيستند...[4]»
«وقتي ما مي گوييم مي خواهيم به وسيله سينما فرهنگ ايران را صادر كنيم، ايا اينكار را مي خواهيم با ناروني و نقش عشق و آب، باد، خاك انجام بدهيم؟ فرهنگ ايران كه به اين طريق صادر نمي شود. لازمه صدور فرهنگ اينست كه شما اولاً مخاطب عام داشته باشيد؛ لازمه تحول فرهنگي اينست...[5]»
بسم الله الرحمن الرحيم
عجوزه و ديو
سه مجموعه مناسبتي نوروز امسال ويتريني ازنگاه صداوسيما به مجموعه هاي مناسبتي است. سطح كيفي و محتوايي اين مجموعه ها مانند اينست كه با لشكري ازعجوزه ها به جنگ ديو رسانه اي غرب برويم. سيل فيلمهاي هاليوودي و غيرآن درنوروز امسال نشان داد كه اين هيولا ميهمان خانه است. البته نگاه درست و نقد اين مجموعه ها بيش ازهمه براي آقاي ضرغامي واجب است. ايشان بيش ازهركسي مي دانند كه چندماهي بيشتر ازضرب الاجل رهبر انقلاب باقي نمانده است!!
زن بابا – سعيد آقا خاني
روند مجموعه هاي زرد مناسبتي تلويزيون امسال هم قطع نشد. قصه اي به شدت كليشه اي كه فقط پركننده بيلان كاري مديران شبكه 3 است. ازدواج مجدد يك پيرمرد با چاشني قيافه هاي كج و معوج و شوخيهاي ساعت خوشي. نه قصه اي و نه چيزي جز بي مزگي. بيش ازاين درباره زن بابا نوشتن وقت هدردادن است!!
چهارديواري – سيروس مقدم
آقاي معناگراي جناب ضرغامي، امسال با سوژه اي طنز به خالي كردن جيب بيت الحال – ببخشيد بيت المال- پرداختند. آنهم به شدت پرادعا و پرهياهو. يعني خصوصيت اصلي روشنفكران. با اين تفاوت كه امسال قشر آسيب پذير قرباني روشنفكر بازي حضرات شدند. براي نمونه دو قسمت آخر اين مجموعه را بررسي مي كنيم:
نادر براي فرار و سفر مشهد به راه آهن مي آيدو جلوي بليط فروشي بدون هيچ صف و مشكلي از فروشنده بليط مشهد را مي خواهد. خانم بليط فروش مثل سريالهاي انگليسي مي گويد:«اولين قطار به مشهد ساعت 12 است!!» و نادر مي گويد:«خوبه يكي بدين!!» ما كه چند باري براي خريد بليط مشهد به ايستگاه راه آهن تهران رفته ايم، صفي طولاني براي نوبت دادن است و بعد صفي براي خريد بليط و آنهم ساعت دلخواه ندارد و هرساعتي كه ازنوبتهاي كنسلي خالي بود را مي دهد. درنماهاي بعدي تابلوي ساعت ايستگاه را مي بينيم كه حدود 15 را نشان مي دهد. درحالي كه پيش ازاين ساعت حركت نادر 12 اعلام شده است. بعد ازاين نوبت سوار شدن نادر است و مريم و خيري دنبال او هستند. كارگردان كه انگار ازدهه 1360 سوار قطار نشده است؛ سكانسها را به سبك آن دهه پردازش مي كند. نادر بليط به دست دربه دردنبال صندليش مي گردد. مريم و خيري هم بدون ممانعت مأمورين شركت رجا پاي قطار مي دوند و بدنبالشان همه خانواده ازپله هاي سكو پايين مي آيند. درنماي باز همين مي بينيم كه جمع زيادي ازمردم روي سكو، كنار قطار درحال دست تكان دادن براي مسافران داخل قطارند. روشنفكرها به اجتماع هم كه مي آيند ديواري نامرئي را با خود حمل مي كنند. يعني آقاي مقدم درده سال گذشته سوار قطار شده است؟ درادامه داخل قطار هستيم. قطار سواران حرفه اي ازشكل صندليهاي كوپه نادر مي فهمند كه قطار ازنوع درجه 2 و صندلي كشويي است. دراين نوع قطار كه فرودستها!! بليطش را مي خرند. شش نفر – نه دو نفر- كنار هم مي چپند و شب موقع خواب صندليها را جلو مي كشند و تا صبح لنگ توي دهن مي خوابند!! دراين قطارها نه خبري ازپتو و ملحفه و نه بالش است؛ اما درقطار آقاي مقدم، مأمور سالن براي پيرزن پتو مي آورد!! درسكانس بعد نادر توي دستشويي گيرمي افتد و پسربچه اي پشت در او را به ستوه مي آورد. درحالي كه دومترآنطرفتر يك دستشويي ديگر و درانتهاي هرسالن دو دستشويي قرار دارد. نادرشلوارش را ازپنجره بيرون مي برد. اما براثر برخورد قطار با تونل شلوار را رها مي كند. اميدوارم اشتباه نكرده باشم. اما تاجايي كه من مي دانم؛ مسير قطار تهران – مشهد اصلاً تونل نداردو تونلهاي قطار درمسيرهاي ديگر مثل مشهد – بندرعباس و تهران اهواز است!! درادامه هم نماهايي كه ازفضاي بيروني قطار به نمايش درمي آيد؛ چنان سرسبز و خرم است كه يا مربوط به قطار گرگان و يا تبريز است!! درنتيجه قصه هم خانواده، نادر و مريم را درايستگاه بعد ازتهران گير مي آورند و بدون مزاحمت همه باهم سوار قطار مي شوند و بدون مزاحمت و بليط دو كوپه رزو شده را اشغال مي كنند و به مشهد مي روند. ما ازآقاي سيروس مقدم خواهش مي كنيم فقط يكبارديگر با قطار به مشهد بيايند!! اگر پولهاي آقاي ضرغامي بگذارد!!
دارا و ندار- مسعود ده نمكي
طبق قانون سازمان صداو سيما پخش برنامه هاي نمايشي شبكه تهران براي شهرستانها ممنوع است. چه مجموعه مربوط به ده نمكي باشد و چه فرد ديگري. درمورد دارا و ندار خيلي كوتاه بايد گفت كه اين مجموعه درنيامده و نپخته است. اين مسأله بيش ازآنكه ازده نمكي بعيد باشد؛ ازفيلمنامه نويسي مثل مقصودي بعيد است. نقشهاي بيش ازآنكه شخصيت باشند؛ تيپند. رابطه بين اين تيپها هم چه دربخش دارا و چه ندار شفاف نشده است. منطق ارتباط تيمور با ندارها، كمك به آنها، پيشينه تيمور، دليل ثروتمند و دوباره برشكست شدنش وخيلي نكات ديگر درمجموعه نيز به همين شكل درنيامده است! ضمن اينكه دربعضي بخشها روي ديالوگها صداي بوق مي آيد! حال اين بوق را مراكز استاني قرارداده اند يا خود تهران كه بايد گفت چنين مجموعه اي اگر مقتضيات پخش ازشبكه هاي ديگر را داشته، چرا درشبكه تهران ساخته شده و اگر نداشته، چه اجباري به پخش آنست؟!اما دو نكته را هم نبايد ناديده گرفت :
1- برخلاف بيشتر مجموعه هاي تلويزيون، پيوندهاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي دارا و ندار به سياق روشنفكران بريده نيست. يعني اگر كسي چند سال ديگر اين مجموعه را ببيند، حس لازماني و لا مكاني به او دست نمي دهد و نشانه هايي ازحياط اجتماعي سال 1389 ايران را درمجموعه مي بيند.
2- دربعضي سكانسها و شخصيتها مثل حاجي فيروز، دردمندي و نگاه شريف به مستضعفين و نه فقرا و آسيب پذيرها و فرودستها وجود دارد. اين كيميايي است كه دركمتر برنامه تلويزيوني به شكلي درست آنرا ديده بوديم. البته درسكانسهايي ديگري ازهمين مجموعه، لغزش نگاههاي كاريكاتوري به پايين شهريها ديده مي شود. اين شايد به دليل فضاي طنز مجموعه است كه امكان لغزش را بالا مي برد. شايد حد نگه داشتن را بتوان مهمترين خصوصيت طنز پردازدانست.
بسم الله الرحمن الرحيم
وقتي جاي طلبكار و بدهكار عوض مي شود
بررسي كليشه هاي رايج درسينماي ايران
درلغتنامه دهخدا ذيل معناي كليشه مي خوانيم:
«کلیشه[ ک ِ ش ِ] (فرانسوی ) در اصطلاح چاپ ، تصویر یا نوشته ای که بر فلز یا چوب حک کنند و آن را بهنگام چاپ کردن کتاب ، مجله و غیره بکار برند. / وقتی بخواهند خطی را عیناً چاپ کنند، اول عکس آن را روی فیلم یا شیشه ٔ حساس می گیرند، سپس یک قطعه زینک را حساس کرده همان شیشه یا فیلم را به روی آن کپیه می کنند، بعد زینک را ظاهر کرده به روی آن مرکب می مالند و از روی مرکب پودر مخصوصی می ریزند و در ظرفی مقداری اسیدنیتریک (تیزاب ) رقیق ریخته ، زینک را در توی آن قرارمی دهند تا اسید محل خالی از نوشته ٔ زینک را در خود حل کرده و نوشته در روی زینک به طور برجسته ظاهر می گردد سپس آن را در روی تخته ای به بلندی حروف میخ کوبی کرده برای چاپ آماده می سازند. (فرهنگ فارسی معین)»
برمبناي اين توضيح، مي توانيم كليشه را به معناي كپي كاري، يا تكراركردن چيزي درست مانند نمونه قبلي درنظربگيريم. توليدات صنعت چاپ، سري دوزيهاي لباس يا توليدات مشابه صنايع ازاين دسته اند. جالب اينكه درلغت نامه دهخدا و درمعناي كلمه تكراري به مثالي برمي خوريم كه دراين مطلب بسيار بكارمان مي آيد.
«تکراری [ت َ / ت ِ ] (ص نسبی ) مکررشده . چند بار بیان یا عمل و یا عرضه شده . مانند داستان یا نمایش تکراری» ويا فيلم سينمايي تكراري!!»
اما كليشه كاري درسينما به مفهوم عيني سازي يا ساخت يك اثر مشابه اثرديگر نيست و استفاده ازكلمه كليشه يا كليشه اي، بيشتردربردارنده تكرار مفاهيم، فضاها و حتي مكانها و اشخاصي مشابه درآثار سينمايي است. حقير 5 سال منظم و بدون وقفه درجشنواره فجر حضور داشته و بيش از90 درصد آثار به نمايش درآمده درجشنواره را ديده و با دقتي كه درتوانم بوده يادداشت برداشته ام. عدم تنوع درموضوعات، تيپها، شخصيتها، مكانها و... يكي ازمشكلات بزرگ و البته قابل حل سينماي ايران است. ازقضا ما دركشوري زندگي مي كنيم كه بيشترين تحولات اجتماعي، سياسي، اقتصادي و مهمتر ازهمه فرهنگي را دراين 30 سال تجربه كرده ايم. تحولاتي كه شايد بيشتر از بيشتر قاره هاي جهان دريك قرن باشد. وقوع انقلاب اسلامي و به تبع آن مسأله گروهكها، ترورها، انقلاب فرهنگي، دفاع مقدس، رحلت امام خميني، ولايت مقام معظم رهبري، تجديد نظر فرهنگي – اقتصادي دردوره سازندگي و اصلاحات، انحراف مديران و بخشي ازبدنه مسؤوليتي كشورازگفتمان اصيل انقلاب اسلامي، بازگشت به تفكر انقلاب اسلامي دردولت جديد و اتفاقات ريز و درشت ديگر سياسي كه تبعات مختلفي براي مردم داشته است. سؤال كليدي براي شروع بحث اين است كه اين همه تحولات كه فقط مربوط به 30 سال گذشته بوده و تاريخچه و فرهنگ غني ايران درطول هزاران سال گذشته، چقدر درآثار سينمايي پس ازانقلاب رسوخ كرده است. روي ديگر بحث نزديك شدن واقعي فيلمسازان به تاريخچه و فرهنگ ودين و اجتماعيات مردم است. خصوصاً مردم سال 1388 جمهوري اسلامي ايران، 30 سال پس ازبزرگترين انقلاب اسلامي پس ازپيامبر. فيلمهاي فعلي سينماي ايران، چه نسبتي با همه مردم بيش از70 ميليوني ايران دارند. تأكيد برهمه مردم و نه 5 درصد قله ايراني و چند درصد بيشتر قله تهراني. براي درك بهتر فضاي كليشه هاي رايج درسينماي سالهاي اخير ايران، جشنواره فجر امسال يعني 1388 را كه 5 سال ازروي كارآمدن دولت جديد مي گذرد،مورد بررسي قرار مي دهيم.
تهران، تهران: بزرگترين شهر و پايتخت ايران ازقاجاريه به بعد. يك كلانشهر با 8 ميليون جمعيت و مساحت بيش از700 كيلومترمربع (حدود 0.00042 مساحت كل كشور) كه تمركزي شديد ازنظر اداري و اقتصادي درپايتخت بوجود آورده است. اين تمركز شامل سينما نيز مي شود. بيشتر امكانات فني و عوامل سينمايي و سالنهاي پخش آثار سينمايي درتهران متمركزند. اين تهران نشيني كه به سبب ورود و خروج ميلياردي بودجه هاي دولتي به مرفه نشيني عوامل تراز اول سينمايي تبديل شده، نوعي تهرانيزه بودن را درآثار سينمايي بوجود آورده است. تهرانيزه بودن سينماي ايران بسيار شبيه آمريكاييزه بودن سينماي هاليوود است. درفيلم هاي حادثه اي- سياسي سينماي آمريكا مثل روز استقلال و 2012 شاهديم كه مقصد همه تهديدهاي بشري آمريكاست و طبيعتاً منجي بشريت نيز آمريكايي ازكاردرمي آيد. درجشنواره امسال جز فيلمهاي : « به رنگ ارغوان، آتشكار، بيگانگان، سفرمرگ، شب واقعه، وقت بودن» ساير فيلمها درلوكيشن تهران اتفاق مي افتد. البته فيلمهاي معدودي مثل : ملك سليمان، بدرود بغداد، شكارچي شنبه، ناسپاس، عصر روز دهم و آل دركشورهايي بجزايران ساخته شده اند.
بالاي شهر- پايين شهر: بازهم به مثال مورد قبلي رجوع كنيد.
درسينماي ايران همه خير و شرها به بالاي شهر محدود مي شود. غمي مربوط به آنها و
شاديهايشان فرصت حضور جلوي دوربين مي يابند. اين حضور درمناطق بالاي شهر كه با
قرينه مورد قبل معلوم مي شود كه بالاي شهر تهران است، نسياني تدريجي نسبت به طبقه
متوسط و مستضعف جامعه ايران كه درپايين شهرها و روستاها زندگي مي كنند، بوجود
آورده كه باعث ناديده گرفتن آنها درتحولات اجتماعي و اقتصادي شده است. دليل تعجب
طبقه روشنفكر پس ازاعلام نتايج انتخابات را مي توان درهمين چهارچوب ارزيابي كرد.
ازاينكه بگذريم بيشتر آثاري هم كه به مناطق پايين شهر و روستاها مي پردازد، نگاهي
جهل زده وبي فرهنگ به اين قشرجامعه ايراني دارد. آتشكار و هيچ دو فيلم ازتوقيف بيرون
آمده جشنواره، نگاهي اينچنين به پايين شهريها دارند. دربيداري رؤياها طبقه متوسط
جامعه كه درجنگ نقش داشته اند مورد توجه قرارگرفته است. اما حوالي اتوبان مخاطب را يك ساعت
درخيابانهاي بالاي شهر مي گرداند و دق مي دهد تا شخصيت اصلي را به ريشه هاي پايين
شهريش بازگرداند. صحنه پوشيدن زيرشلواري كه او خواهرش را بخاطر آن به تمسخر مي
گرفت، نشاندهنده نگاه مثبت كارگردان به ريشه هاي جنوب شهري است. اما مثبت ترين
نگاهها به طبقه متوسط به پايين جامعه درميان فيلمهاي جشنواره امسال در فيلمهاي طلا
و مس وفيلم تلويزيوني فريدون مهربان است ديده مي شود. فريدون ... قصه بسيار ساده
اي دارد. قصه اي كه شايد روي كاغذ بسيار كليشه اي به نظر برسد. مردي كه چند سال
پيش همسرش را ازدست داده، به زن كارگريكي ازهتلها علاقه مند مي شود. نعمت الله و
همكار فيلمنامه نويسش مقدم دوست ازاين قصه به ظاهر كليشه اي فيلمي دوست داشتني و
بسيارواقعي ساخته اند. درميان مردم بودن و درمقابلشان پزروشنفكري نگرفتن، اين
مزيتها را دارد كه دراثر هنريت مي تواني به آنها نزديك شوي. فريدون راننده ون است.
يكي ازدوستان مي گفت حتماً فيلمنامه نويس اين كار هفته اي چند بارسوار ون مي شود.
اين بروز بودن هم با مراوده با مردم بدست مي آيد. طلا و مس زندگي يك طلبه را دستمايه
يك قصه روان قرار داده است و البته آشنايان مي دانند كه زندگي طلبگي (جزاستثنائاتي
كريه) با سادگي و قناعت عجين است. هردو اين فيلمها نگاهي شريف و انساني به انسانها
و مردم عادي جامعه دارند. صميمي، ساده، نزديك و عيني. روستا
ناشناسي : حدود 35 درصد مردم ايران درروستاها زندگي مي كنند؛ اما وقتي فيلمسازان
ما بيشتر ازايران گردي، فيلمهاي هاليوودي نگاه مي كنند و به جشنواره هاي خارجي مي
روند ووقتي فرهنگ تهراني درسينماي ايران قالب مي شود؛ بطور طبيعي تماس و درك روستاييان
و شهرستانيها بوسيله فيلمسازان پايتخت نشين به مرحله اي مي رسد كه جز تصويري كج و
معوج و غير واقعي ازآنها درسينماي ايران ديده نمي شود. دراين انگاره روستايي و شهرستاني به
دليل درتهران زندگي نكردن، بي فرهنگ، ابله، ساده دل، بي سواد، فقير و حتماً عشق
تهرانند. دراين تفكر اصل تقوا راكه پيامبر 1400 سال پيش براي تشخيص انسانها وضع
كرد، به فراموشي سپرده مي شود. ديگري، وقت بودن و ترانه كوچك من كه دو فيلم اول
واقع نما و ديگري تخيلي است، روستايياني ابله و ساده دل را تصويرمي كنند كه
درمقابل شهريهاي ازما بهتر مغبون، سرافكنده و يا گرفتارخرافات و موهومات اند.
درمورد شهرستانيها هم اين قاعده صادق است. آتشكار كه شهر اصفهان را انتخاب كرده، اصفهانيها
را مردمي گرفتار درمناسبات سخيف دنيايي نشان مي دهد. دختر همدانيِ فيلم فصل
بارانهاي موسمي دانشجويي هرزه است كه حاضر به هركاري براي ادامه تحصيل مي شود. او
به دليل اينكه جايي براي خواب ندارد، دعوت پسري دبيرستاني را براي خوابيدن درخانه
بدون پدر و مادر او قبول مي كند. درنمونه هاي مثبت همبازي با اينكه
فيلمي بالاشهري و لوكس است، اما نوستالوژي روستا دارد و هرچند كليشه اي و با نگاه
مرغ و خروسي و شير و كره اي، اما روستا را فضايي دلپذير نشان مي دهد. اما معبد جان
تنها فيلم تمام روستايي جشنواره است. قصه اي آسيب شناسانه و انتقادي ازتقدس
مزورانه يك درخت و مقابله شخصيتهاي مثبت و منفي كه همراه با طرح خرافه، شخصيتهاي
روشن ضمير و انقلابي نيز تصويرمي شود. البته شخصيتهاي مثبت فيلم پرداخت نشده و سطحي
اند.
تك لهجگي : جزاپيزود دوم فيلم لطفاً مزاحم نشوید كه
يك نيشابوري را با لهجه اي درست و دقيق به تصوير مي كشد، تنها فيلم ديگري كه
استفاده درستي از لهجه مي كند، بدرود بغداد است. قصه درعراق اتفاق مي افتد و با
تلاش سازندگان فيلم، هنرپيشه ها لهجه عربي عراق را قابل قبول صحبت مي كنند. دربقيه
فيلماي جشنواره يا لهجه تهراني غالب است، يا لهجه هاي غير تهراني تحقير و به مثابه
بي فرهنگي و عقب ماندگي بكارمي روند و يا لهجه ها آنقدر خام و كارنشده است كه
مخاطب آرزوي تهراني صحبت كردن مي كند.
بريم شمال : آشنا ترين جمله اي كه
درفيلمهاي تهراني كه قرار است درآن سفري انجام شود، شنيده مي شود. بيشتر فيلمسازان
ايراني وقتي تصميم مي گيرند درفيلمشان تنوعي بوجود آورده و فضا را ازكسالت تهران
دود آلود بيرون بياورند و فرصتي براي تنفس به تماشاگر بدهند، ياد شمال مي افتند.
كنار دريا، جاده زيبا، ويلاي شمال، ماهي، اجاق، ماه عسل و ... هم مفاهيمي هستند كه درپي اين كليشه
رايج سينمايي درفيلمها ديده مي شوند. البته دراين ميان بعضي فيلمها مثل به رنگ
ارغوان و صدسال به اين سالها به ضرورت قصه به شمال مي روند. اما شمالي بودن
و شمال رفتن در زخم شانه حوا، پرسه درمه، برخورد خيلي نزديك، 7 دقیقه تا پاییز و
فاصله بيشتر دكوري و باسمه اي و قابل تغيير به نظرمي رسد. چند سال پيش كه خيلي
دور، خيلي نزديك جلوه هايي ازكوير را به تصوير كشيد، خيليها به فكر افتادند كه ايران
جزتهران و شمال مناطق ديگري نيز دارد.
يقه سفيدو ديگر
هيچ :
وقتي جاي بدهكار و طلبكار عوض مي شود؛ بهترين جمله ايست كه مي توان درباره آثار
تكراري سالهاي اخير سينماي ايران درباره سرداران جنگ گفت. موج مرده مشهور ترين
فيلمي بود كه به اين موضوع مي پرداخت. حاتمي كيا اين سوژه را دربه نام پدر
به نقطه اي دل زننده و بسيار شعاري رساند. اين موتيف آشنا پيش فرضي غلط و سانسور
شده دارد. همه سرداران جنگ فاسدند و بريده و به شك افتاده و خانواده هايشان همه
روشنفكر و غير ديني و شرمنده ازدفاع پدر. دراين انگاره فرزندان سرداران نيز متعلق
به نسل سومي هستندكه دربنام پدردرقالب دانشجويان باستان شناسي ودر به رنگ ارغوان
به شكل دانشجويان جنگل باني ديديم. دربه رنگ ارغوان مأموري اطلاعاتي بريده جايش را
به سردارجنگ فاسد داده است. اما نسل سوم آقاي حاتمي كيا هنوز هم تيپ آشناي آثار
پيشين است. آيا نسل سوم مطرح در سينماي ايران هم بايد متعلق به همان 5 درصد
قله باشد؟ 95 درصد ديگر نسل سوم چه صورت بندي، تفكر، آمال، كنش وواكنشهايي دارند؟
آيا 2ميليون نفري كه هرسال به راهيان نور مي روند، جوانان شهرهاي كوچك و روستاها
نسل سومي نيستند؟ درصد سال به اين سالها بارجعتي تاريخي – روشنفكري شخصيت فاسد، يك
يقه سفيد انقلاب كرده است. شخصيتي كه درست پس از تلاش براي
پيروزي انقلاب وارد كاراقتصادي شده است. نگاه متفاوت دريك كليشه را مي توانيم
درمقلد شيطان ببينيم. اينبار انگيزه يقه سفيد فاسد ازتخلفات اقتصادي، فساد اخلاقي
است. البته فضاي هاليوودي فيلم بيشتر به دلبري و دختربازي بخش دوم مي پردازد تا
طرح سوژه اي اجتماعي درباره مفاسد اقتصادي. كلاسيك ترين سرداران فاسد درميان
فيلمهاي امسال را در شكواييه آقاي زم شاهد بوديم. تهيه كننده و بازنويس فيلمنامه
دموكراسي توي روز روشن با اين فيلم همه مخالفان و اين طرفيها و آنطرفيها دوران مسؤوليتش
را به نوعي مورد عنايت قرار داده است. فيلم كه نه، بيانيه اي كوبنده درتقبيح
سرداران جنگ، هنرمندان غيرسكولار. دموكراسي توي روز روشن همچنين دربردارنده مفهوم
رويارويي بسيجي ها با فرماندهان است. فرمانده ترسوي فيلم ازهمان خط مقدم جبهه
بريده است و تكليفش را درمناسبات اجتماعي ازپيش تعيين كرده است.
فرار مغزهاي مرفهين : درميان اين فضاي مرفه روشنفكري، هرپديده اي هرچند انتقادي و به ظاهر دردمندانه متعلق به ازما بهتران است. مثل اينكه سالهاست كه درسينماي ايران، تحصيل درخارج كشور و حتي فرار مغزها مربوط به طبقات مرفه جامعه است. يعني فقط مغز پولدارهاي بالاي شهر تهران نشين است كه به فكر فرار مي افتد. با اينكه واقعيت اينست كه بيشتر نوابغ ايراني حاضر درخارج كشور ازميان طبقه متوسط به پايين جامعه به بالاترين مدارج علمي جهاني دست يافته اند. در شكلات داغ، سيم آخر و چهل سالگي بچه هاي مرفهين هستند كه براي تحصيل يا زندگي به خارج كشور سفركرده اند. درصدسال به اين سالها مسأله فرار مغزها، كاربردي نمادين و پيوند خورده با مسائل سياسي روز دارد.
اين كشور را بايد خدا نگه دارد : پس ازسرداران فاسد جنگ، مفهوم ديگري كه درحال تبديل شدن به كليشه اي ثابت درسينماي ايران است، تصويركردن ضعف مأموران امنيتي و نيروي انتظامي است. دراين تصويرسازي نيز با توجه به توقيف 5 ساله به رنگ ارغوان آقاي حاتمي كيا پيشرو است. هوشنگ درمأموريتي مهم گرفتار يك مسأله عشقي مي شود. مواجه هوشنگ با پدر ارغوان رابطه اي شك برانگيز و محكوم شونده است. يعني همه جاو خصوصاً درفلاش بكها و خواب ديدنهاي او حق با عضو سازمان مجاهدين است. ضمن اينكه روند فيلم طوري چيده شده كه حس همذات پنداري تماشاگر بيشتر با شفق همراه مي شود. ناكارآمدي نيروي انتظامي را كه جزو اهداف هميشگي خصوصاً ماههاي اخير كشور بوده و توقعات را به سمت انفعال درنيروي انتظامي برده است، مي توانيم درپشت درخبري نيست و چراغ قرمز ببينيم. درسكانس شروع زمهرير نيروي انتظامي ظالم، مجلس رقص و آواز سرمزار يك شهيد را برهم مي زند. برخورد و چهره مأموران نيروي انتظامي اين فيلم بيشتر شبيه مأموران فيلمهاي ضد ايراني غرب است. البته سينماي ايران درجشنواره امسال خالي ازنگاههاي مثبت نسبت به نيروي انتظامي و مأموران اطلاعاتي كشور نبود. بمپوريِ فيلم وقت بودن علاوه براينكه يك رئيس پاسگاه شريف است، ازنظر شخصيت پردازي سينمايي قابل باور و دور ازنگاههاي سياه و سفيد است. درنفوذي هم مأموران اطلاعاتي كشور بامهارت و خلاق تصويرمي شوند واين سربلندي وقتي بيشتر به چشم مي آيد كه سوژه يك مفسد اقتصادي است.
روشنفكرها خانواده ندارند : با ديدن بيشتر فيلمهاي سينماي ايران اين فكر براي مخاطب تداعي مي شود كه گويي همه خانواده هاي ايراني درست مانند خانواده هاي قله تهراني و بازهم درست مانند خانواده درجامعه و سينماي آمريكا، مملو ازاختلاف، سرخوردگي، شكست خورده ودرمعرض طلاقند. گويي دراين كشور كه بعضي شهرهايش مثل يزد طلاق كمتر از5 درصد است وجود ندارد. درفصل بارانهاي موسمي، كيفر، طبقه سوم، چراغ قرمز، فاصله، شكلات داغ، پشت درخبري نيست، دموکراسی توی روز روشن، 7 دقیقه تا پاییز، حوالی اتوبان، آناهیتا، زمهریر، لطفاً مزاحم نشوید، برخورد خيلي نزديك، بيداري رؤياها، هیچ، کارناوال مرگ، پرسه درمه، آل، آتشکار، مقلد شیطان، دیگری، تسویه حساب، به رنگ ارغوان و... خانواده ها به انحاي مختلف ازهم پاشيده، سرد و بطور كلي مشكل دار هستند. در صدسال به اين سالها منشأمشكلات و ازهم پاشيدگي يك خانواده اتفاقات سياسي معاصر ايران درنظرگرفته مي شود. با انقلاب اسلامي مرد خانواده كشته مي شود. درحالي كه نوشته 1357 با تصوير ماهيهاي ازآب بيرون افتاده نشان داده مي شود. درسال 1367، دفاع مقدس آرش فرزند خانواده راهم مي گيرد. و زمان حال جمهوري اسلامي، علي فرزند خوانده خانواده را تبديل به جواني فرار مغزي مي كند. حكايت غم انگيز خانوادگي فيلمهاي ايراني البته مرهمي تسكين دهنده دارد. طلا و مس الگويي عاشقانه و لطيف ازيك خانواده دين دار ايراني را به تصوير مي كشد. رابطه زيباي سيد و زهرا درفيلم بسيار اندازه و حساب شده است. نه خشك و نه زرد و نه روشنفكري و البته نه معناگرا. تلاش شرافتمندانه براي حفظ خانواده و غيرت و ايثار زهرا براي فراهم آوردن شرايط مناسب درس خواندن سيد، كيميايي كم ياب درسينماي ايران است.
شاغل راضي و خانه دار ناراضي : دربيشتر فيلمهاي سالهاي اخير سينماي
ايران، خانه داري نه تنها شغل نيست كه مصيبتي دست و پا گير براي رشد و تعالي
فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي زن است. در باغ قرمز، نخودي، چهل سالگي، فصل بارانهاي موسمي،
چراغ قرمز، فاصله، آناهیتا، برخورد خيلي نزديك، مقلد شیطان، تسویه حساب و به رنگ
ارغوان يا خانه داري به نحوي تقبيح مي شود و يا خصوصيات مردانه و شغل بيرون ازخانه
به اندازه اي بزرگ مي شود كه چيزي بنام وظيفه زن درحراست و مراقبت ازحريم خانواده
و حفظ آرامش رواني آن باقي نمي ماند. اين شايد به دليل عدم تبيين الگوي
خانه داري حضرت زهرا(س) است. حتي دراين مورد هم بيش ازآنكه خصوصيات زن بودن حضرتش
پررنگ شود، نقطه اضطراري پس ازسقيفه و ضرورت حضور زن درصحنه هاي اجتماع پررنگ مي
شود. طلا و مس نمونه اي مناسب براي طرح با شرافت خانه داري و به تصوير كشيدنش
بعنوان كاري جدي و حياتي است. تا حدي كه فاجعه عدم حضور زن درخانه را به
خوبي ملموس مي كند. همچنين در فريدون مهربان است با اينكه هيچگاه زن را درخانه نمي
بينيم، اما انتخاب شغل هتل داري( يا همان خانه داري) براي شخصيت زن اصلي فيلم
بخوبي تداعي كننده جدي بودن و حياتي بودن شغل خانه داري است.
قهوه خانه مدرن
: درايران قديم
وقتي مردم ازخانه بيرون مي آمدند و مي خواستند جايي دورهم جمع شوند، قهوه خانه ها
را انتخاب مي كردند كه جزء اصليش چاي و قليان بود و مشتريان اين قهوه خانه ها
بيشتر مردان بودند. اين رسم قهوه خانه نشيني امروز درجامعه ايران وجود ندارد
وخصوصاً درسينما، قهوه خانه ها جاي اراذل و اوباش و معتادها هستند. سينماي ايران
براي جايگزيني اين مكان فرهنگي سابق، قهوه خانه هاي مدرن يا كافي شاپها را بعنوان
لوكيشن اصلي بيشتر فيلمهاي تهرانيزه انتخاب كرده است. با اين تفاوت كه اينجا عنصر
اصلي كافي شاپها زنان هستند. بخش مهمي اززمان فيلمهاي تسویه حساب، مقلد شیطان، آل،
پرسه درمه، برخورد خيلي نزديك، آناهیتا، فاصله و فصل بارانهاي موسمي دركافي شاپ مي
گذرد. اين جز تك سكانسهاي فيلمهاي ديگري است كه كافي شاپ را بعنوان يكي ازلوكيشنها
انتخاب كرده اند. اما دربه رنگ ارغوان دانشجويان جنگل باني كافه اي قديمي را با
دختران امروزي و رقص و آواز پيوند مي زنند و كافي شاپي جنگلي بوجود مي آورند.
اينجا با اينكه عنصر اصليِ تهراني بودن وجود ندارد، اما سكانسهاي عاشقانه كافي
شاپي را به وفور مي توان ديد. اين البته براي بيشتر فيلمهاي سينماي ايران يك قاعده
وبراي حاتمي كيا كه پيش ازاين بيشتر لوكيشنهايش دفاع مقدسي يا درشهر بسيار بديع
بودند، يك استثناء وغير شكن است.
نوشيدنيهاي
كافي شاپي : درقهوه
خانه هاي مدرن يكي ديگرازعناصر اصلي قهوه خانه هاي قديمي يعني چاي، جايش را به نوشيدنيهاي
مدرن داده است. كاپوچينو، كافي ميكس، ميلك شيك و... و مايعات تداعي كننده مشروبات
الكلي. درباغ قرمز جزرنگ مايع نوشيدني ليوانها هم به شكلي انتخاب شده كه تداعي كننده
مشروب باشد و درمقلد شيطان يك باررسمي با انواع شيشه هاي مشروب به تصوير كشيده مي
شود.
شمع زير لوستر : جززمهرير كه تا چند روز ديگر نامش را
بعنوان بيشترين شمع بكاررفته درسينما ثبت خواهند كرد، دربيشتر فيلمهاي كافي شاپي و
حتي شام خوردنهاي خانگي سينماي ايران شمع روشن كردن و با شمع غذا را گرم نگه داشتن
ديده مي شود. البته اين جزو لوازم روشنفكري و بافرهنگي بالاي شهر تهراني است. وگرنه
بيشتر ايرانيهاي بي فرهنگ ازشمع درزمان قطع موقت برق استفاده مي كنند.
فالِت، فاله : منشأ موهومات و جستجوي راههاي ميانبر براي رسيدن به مؤفقيتهاي زود بازده را بايد درتلويزيون و آگهي هاي بازرگانيش جستجو كرد. فالگيري درانواع مختلفش مثل فال قهوه، فال حافظ، فال ورق و... نيز ازهمان راههاي ميانبر و ازنوع روشنفكري غير دينيش است. فالگيري را درفيلمهاي تسویه حساب، مقلد شیطان، آل، برخورد خيلي نزديك، صدسال به اين سالها مي توان مشاهده كرد.
نمادگرايي ايسمي : نامهاي بكار رفته درچند فيلم جشنواره فجر به اين شرح است :
هوشنگ، ارغوان، زيبا، سيروس، روژان، الناز، سيف، ثريا، پروانه، سينا، الهه، فريبا،
رؤيا و... اين بند را البته بايد درتلويزيون جستجو كرد. فيلمسازان و سريال سازان
ما براي متهم نشدن به تحجر و دگماتيك مذهبي از استفاده نامهاي ديني براي
شخصيتهايشان ابا دارند. تازه اين درحيطه نامهاي ائمه اطهار(ع) است و گرنه نامهايي
مثل ياس، مقداد، سلمان، عمار، روح الله و ... كه با انقلاب اسلامي رايج شد، درحال
حذف ازفرهنگ سينمايي ايران است. درطلا و مس نام زهرا براي همسر سيد بسيار بجا
انتخاب شده و نشاندهنده نوعي كليشه شكني است. اما مهمترين فيلم امسال ازجهت نامها،
صدسال به اين سالهاست. رفيع پاينده، پدر خانواده نماينده
گرايشات سلطنت طلبانه و ايران نماد مام وطن درنظرگرفته شده و اينطور القا مي شود
كه ايران باتفكر انقلاب اسلامي روبه فروپاشي است.
فساد فراگير: درميان همه مشكلات زنان دركشور،
پيشاني طرح مباحث مربوط به زنان درسينماي ايران، زنان خياباني است. تسویه
حساب مسأله زنان خياباني را بعنوان عنصر اصلي فيلمنامه انتخاب كرده است. چهار زن
خلافكار براي تلكه كردن مردان ميانسال ثروتمند خودرا به شكل زنان خياباني درمي
آورند. بي پرده تر و عريان تر ازاين، فيلم مقلد شیطان است. سيفِ شيطان سفت، مردان
هرزه را به خانه اي مخفي مي كشاند و درحين اعمال منافي عفت ازآنها فيلم مي گيرد و
بعد ازآنها اخاذي مي كند. و بازهم بسيار بدتر ازاين، فصل بارانهاي موسمي است كه
پسرجوان فيلم دختري دانشجو را به خانه خالي ازپدر و مادر مي برد و به او دل مي
بندد. حوالی اتوبان، طبقه سوم و باغ قرمز نيز به نوعي زنان خياباني را
دستمايه بخشي ازقصه خود قرارمي دهند. دراين زمينه سالهاست كه نشانه شناسي خاصي
درسالهاي مختلف سينماي ايران حكم فرماست. چند سالي مدل موي هنرپيشه آب و آتش نشانه
يك زن خياباني درسينماي ايران بود و امسال پديده چكمه هاي بلند زنانه نوعي نشانه
براي بيماري جنسي زنان فيلمهاي سينمايي بكار مي رفت.پديده ديگر تصوير سازي فساد درفيلمهاي
ايراني عوض شدن جاي زن و مرد دردلبري و پيشنهاد براي ازدواج است. اين مسأله كه
سالها درقالب خواستگاري رفتن زن براي مرد مطرح مي شد، امسال جايش را به اصرار زنان
براي ازدواج داده بود. حاج مريم پديده شاهكار سينماي ايران
زمهريردرخط مقدم عاشق رزمنده اي ديگر مي شود. ديالوگ تنفرآميز خوشگل ماچ كردني او
زيرباران گلوله عراقيها ازشاه بيتهاي جشنواره امسال فجر است.
خائنان : صحبت ازمسائل جنسي بدون طرح موضوع خيانت امروزه درسينماي دنيا ناممكن است. اين بيماري به تدريج درحال نفوذ فراگير به سينماي ايران است. خيانت به زن، خيانت به شوهر، خيانت به دوست پسر و دوست دختر دربخش نگران كننده اي ازفيلمهاي امسال ديده مي شود. تسویه حساب، مقلد شیطان، آل، هیچ، برخورد خيلي نزديك، صدسال به اين سالها، آناهیتا ، حوالی اتوبان، شكلات داغ، فاصله، چراغ قرمز،كيفر، فصل بارانهاي موسمي و باغ قرمز دربخشهاي كوچك يا بزرگي ازقصه شان مسأله خيانت را مطرح مي كنند. واقعاً چند درصد مردان و زنان ايراني اهل خيانت هستند و درطول زندگي به اين عمل دست مي زنند؟ دراين بين مسأله چهل سالگي نه خيانت كه ترس ازخيانت است. ترسي كه درمرد بوجود آمده و جواب بي غيرتي، مي گيرد. هنگام ديدن اين فيلم بود كه قدر قيصر كيميايي را بيشتر دانستم.
سينما پريشي : بطور طبيعي درسينمايي با اين كليشه هاي رايج، كليشه اي كاربردي ومهم نياز است كه مردم را روان پريش، افسرده، رواني، شيزوفرني و دائم درحال مصرف قرصهاي آرامبخش نشان دهد. مصرف قرصهاي آرامبخش را دربيشتر فيلمهاي جشنواره شاهد بوديم. اما کارناوال مرگ، پرسه درمه و آل بيماري رواني، را بعنوان سوژه اصلي انتخاب كرده و حالات و روحيات اورا به تصوير مي كشند.
خشكِ پرباران : ايران سرزميني خشك و دربيشتر مناطق كم باران است. اما
درسينماي ايران و بيشتر فيلمهاي تهراني دائم باران مي بارد. به قول ظريفي چون
باران ساده ترين جلوه ويژه سينمايي درايران است، فيلمسازاني كه ازتصاوير يكنواخت و
ساكن فيلمشان نگران هستند، چند نماي باراني هم درفيلم خلق مي كنند؛ بدون اينكه تعداد
بارانهاي زمان ساخته شدن فيلم را درنظر داشته باشد. مثلاً قصه درسال 1388 اتفاق
مي افتد و ازابتداي پاييز 2 يا سه بار درتهران باريده است اما در فيلمي مثل حوالي
اتوبان دائم باران مي بارد.
زنان مخالف نما : درچهار فيلم زخم
شانه حوا، بيداري رؤياها، صدسال به اين سالها و زمهریر كه به نوعي دفاع مقدس را
دستمايه قرار داده اند، با زنان يا مادراني مواجهيم كه با جبهه رفتن فرزندان
يا همسرانشان مخالفند و همه تلاششان را براي جلوگيري ازآن بكار مي برند. دلمان تنگ
شده براي زناني كه با دست خود و براي خدا فرزندانشان را به جبهه فرستادند. مادر
چند شهيدها، درسينماي دفاع مقدس چه جايگاهي دارند؟
فحش مي دهم پس هستم : درحال
ورود به سالن اصلي برج ميلاد براي ديدن يكي ازفيلمهاي جشنواره بودم. كارگردان
يكي ازفيلمهاي روشنفكري كه روز قبل پخش شده بود، به دوستش مي گفت؛ فلاني، كاش منهم
درديالوگهاي فيلمم چند فحش آبدار مي گنجاندم تا فيلمم مثل چند فيلم توقيفي امسال
معروف مي شد!! آتشكار، هيچ، زمهرير و چراغ قرمز ازآن دست آثاري هستند كه قلمرو ادب
مرسوم را درسينما درمي نوردند و به بهانه نزديك شدن به زندگي عادي مردم و به دليل
روشنفكر بودن و دوربودن واقعي اززندگي آنها، فقط فحشهايش را بياد مي آورند. غافل
ازاينكه درسينماي آمريكا و دردرجه بندي آثار سينمايي، فيلمهايي كه گفتارهاي ناشايست
را ترويج مي كنند، دراكران وتوزيع درجات پايين گرفته و درسطح فيلمهاي مبتذل
جنسي مي گيرند.
كليشه شكني : اين همه از كليشه ها گفتيم. خوب است ازيك كليشه شكني روان پريش
درسينماي امسال جشنواره هم به نيكي يادكني!!. زمهرير ساخته متوهمانه و بيمار گونه
علي روئين تن، دست به يك آشنا زدايي بنيادين درسينماي دفاع مقدس مي زند. سرمزار
شهيد بجاي قرآن، سازمي زنند، خانواده شهيد زندگي رمانتيكي دارند، بجاي برق
ازشمع استفاده مي كنند، ساز مي زنند و آوازمي خوانند. دراين ساختارشكني وهم آلود،
سردارجنگ تبديل به مطربي دوره گرد، مدل لباس قبل از انقلاب تبديل به حاج مريم، يك
دائم الخمر تبديل به رزمنده اي شاعر صفت و غواصي شبهاي عمليات تبديل به لباس تنگ و
آب بازي كنار بركه مي شود. نام زمهرير تا ابد بعنوان يكي ازبدترين آثار سينماي
ايران وجهان درتاريخ ماندگارخواهد شد.
تذكر : اين مطلب در شماره 44 مجله راه
به چاپ رسيد.
مطلب بدليل تخصصي بودن طولاني است. عذر خواهي مي كنم.
بسم الله الرحمن الرحيم
جامعيت فراموش شده

داقدمي رو به جلو درگسترش تاريخ نگاري واقعي دفاع مقدس به جبهه خانمها است. به عقيده من خاطرات خانمها را جز خانمها بطور كامل، دقيق و واقعي نمي توانند ثبت كنند. اين به روحيات، تعاملات، صميميتهاي بيشتر بين خانمها، جزئي نگريها و ... برمي گردد. بي شك زواياي ذهني يك خانم را جز خانمي البته هم دل و همزبان و همفكر بااو نمي تواند بطور كامل درك كند. ازقضا اين تقارن مبارك در دا به خوبي اتفاق افتاده است. همين موضوع يعني استخراج جزئيات بسيار زيادكه به هيچ عنوان ملال آور نيست، دا را به خاطره اي شبه رمان تبديل كرده است. خاطره اي كه به اندازه يك رمان جزئيات دارد، اما پيچيدگيها و چندبعديهاي يك رمان را ندارد. يعني دا چيزي بالاتر از يك خاطره نگاري ساده و مرحله اي پايينتر اما بسيار واقعي ترو شايد تأثيرگذارتر از يك رمان است. اين پرداخت به جزئيات درمقايسه با اثر مؤفقي مثل خاطرات عزت شاهي، درمراتب بسيار بالاتري قرار مي گيرد. يكي ازدليل مرتبه، همان فرق خاطره نگاري يك مرد ازيك مرد با ثبت خاطرات يك زن بوسيله زني ديگراست.
***************
اينكه شنيده مي شود بسياري از روشنفكراني كه ميانه اي با دفاع مقدس ندارند و حتي ضد جنگند، ازاين اثر تمجيد كرده اند، نگرانيهايي را پيش ازخواندن دا بوجود مي آورد. نگراني تعادل. تعادل درخاطره گويي يك زن كه بايد جايگاه زن مسلمان را تبيين كرده و حفظ كند. اما دا با كامل خواندنش، اين نگراني را برطرف مي كند. كتاب با خاطرات زهرا حسيني از روزهاي كودكي شروع مي شود. رابطه عاشقانه پدر و مادر، دريك بستر مذهبي كه با همه سختيها، شيرين و خاطره انگيز است. به تدريج كه به فاجعه نزديك مي شويم، شخصيت حسيني نيز كاملتر مي شود. اما روندشكل گيري وتكامل شخصيت آنچنان نيست كه با پايان درگيريها و مجروحيت او و خارج شدنش ازمنطقه جنگي پايان بيابد. زهرا حسيني بعد از مجروحيت، تولدي تازه مي يابد. ازاينجاست كه نقشهاي مهمتر يك زن به تدريج به چشم مي آيند. همسر و مادر بودن، وظايفي است كه كتاب ازشخصيتش منفك نمي كند. ما زهرا حسينيي را مي بينيم كه بهترين حامي يك رزمنده است و حالا كه اضطرار حضور خانما درجنگ ازبين رفته است، او رزمنده اي تمام عيار را حمايت مي كند. درك اين اضطرار درانجام كارهاي مردانه توسط زنان همان نكته نامفهوم براي تفكرات فمينيستي است. تفكري كه مفهوم اضطرار را براي زن درمقايسه بامرد برنمي تابد و زني را پسنديده مي بيند كه لباس مردانه بپوشد، مردانه سخن گويد، مردانه كار كند و مردانه فساد كند.
اما در دا انفكاك اين خصوصيات و نقش و اهميت دادن به يك همسر و مادر درمقابل زني رزمنده، به خوبي رعايت شده است. نويسنده مي توانست انتهاي كتاب را پايان مجروحيت خان حسيني قرار دهد، اما به درستي خاطره نگاري را ادامه مي دهد و بازهم به دليل خصوصيت هماهنگي زنانه، اين بخش را نيز بسيار با حس و حال تدوين مي كند.
***************
درك رابطه فردو اجتماع و تقابل ايندو، يعني حفظ فرديت دراجتماع و حفظ حضور اجتماعي با وجود قليان احساسات فردي از مهمترين خصوصيات دا است. ورعايت همين نكته، نقطه تمايز آثار مكتوب و تصويري و شايد يكي از معدود برتريهاي ادبيات نسبت به سينماست. توان ترسيم درونيات شخصيتهاست. خاطره نگار با درك درست از خصوصيات يك زن و با صرفه نظر نكردن از جزئياتي هرچند به ظاهر بي اهميت، توانسته درون نگاري خوبي از شخصيت زهرا حسيني به عمل آورد. جملات حزن انگيز و تكان دهنده اي كه برزبان حسيني هنگام شهادت پدر و برادر جاري شده، آنقدر شگفت انگيز است كه جاي سنگينترين روضه ها را براي خواننده پر مي كند. توان قلمي كردن اين احساسات دروني كه با توجه به خويشتن داري آن روزهاي حسيني ازبين رفته تصور مي شد، اين عمق و قدرت را به كتاب داده است كه دربيان همه اين احساسات به شعارگرايي و خود ستايي منجر نشود. بارها اين جمله را دركتاب مي بينيم كه :«دختر تو چقدر صبر داري؟ تو كوه صبري؟ و ...» اما احساس وجود غرور به ما دست نمي دهد. اين البته به خصوصيات الهي و خالصانه خانم حسيني نيز برمي گردد كه اين جملات را با تمام وجود بيان كرده و حب جاه و مال درآنها نداشته است. اينطور است كه يك كتاب دفاع مقدسي در كمتر از يك سال به چاپ بيش از60 مي رسد.
***************
دا نمونه خوبي براي خاطره نگاري از يك رزمنده عادي است. زهرا حسيني فرمانده، مسؤول و حتي رئيس بيمارستان و حتي يكي ازآدمهاي اصلي تصميم گيرنده جنگ نبوده است. يك دختر نوجوان كه ديده هايش به اندازه كارهايش ارزش دارد. دا بخشي ازگنجينه دست نخورده خاطرات پس ازانقلاب اين كشور را عيان مي كند. دوره اي كه حدود 400 هزار شهيد، 700 هزارجانباز، به همين ميزان آزاده و چند برابر اين آمار رزمنده دارد. اگر از بخش ابتدايي يعني خاطره نگاري شهدا و خاطرات جانبازان به غلط گذر كنيم و خاطره نگاري آزادگان رانيز به سبب كارهاي خوب انجام شده اولويت ندانيم، بخش انتهايي يعني ميليونها رزمنده انقلاب و جنگ، روز به روز درحال كاسته شدن اند. به يادمي آورم كه چند سال پيش درقالب مجله اي مسجدي، خاطرات چند فعال مشهدي انقلاب اسلامي را ثبت مي كرديم كه همه از افراد عادي بودند. شاخصترين اين افراد، پيرمردي بود كه دردوره اي رانندگي فولكس مقام معظم رهبري را بعهده داشت. خاطرات ايشان ثبت شد و شايد يك هفته پس ازچاپ، ايشان به رحمت خدارفت.
***************
دا برخلاف جامعيتش دربرخورد با يك زن، نتوانسته اين جامعيت را درتاريخ حيات او نيز رعايت كند. يعني حركت طولي را خوب انجام داده، اما ازحركت عرضي دربرخي برهه هاي زماني، عمداً يا سهواً طفره رفته است. همين ضعف باعث نوعي تقدس زدايي و فروكاست معنويت دركتاب و نقص شخصيت پردازي درمصاحبه شونده شده است. برخي برهه هاي زندگي خانم حسيني كه پيوندي ناگسستني با تاريخ ما دارد، بسيار كمرنگ است. برهه اي كه از پيش ازپيروزي انقلاب شروع شده و تا ابتداي شروع جنگ و حتي بعد ازآن ادامه دارد. انقلاب اسلامي، حلقه مفقوده دا ست كه جاي پرداخت بيشتر و دقيقتر و كنكاش مو شكافانه تر مصاحبه گر را مي طلبيد. اين ضعف البته درديگر آثاردفتر ادبيات مقاومت نيز ديده مي شود. دوستي تعريف مي كرد، درجلسه اي از عزت شاهي درباره انجمن حجتيه پرسيديم و او چند خاطره ناب ازآنها گفت. اما اين خاطرات دركتاب خاطرات عزت شاهي نمودي ندارد.
بسم الله الرحمن الرحيم
جشنواره اي به بلندي برج ميلاد
جشنواره فيلم فجررامي توان پرهيمنه ترين اتفاق فرهنگي كشور درسال دانست. رويدادي كه بيشترين حجم تبليغاتي،مالي و شايد اثرگذاري فرهنگي را به خود اختصاص مي دهد. به نظرم رسيد بخشي ازفضاي جشنواره خصوصاً درسالن نمايشي رسانه ها را برايتان تشريح كنم.
سينماي رسانه ها كه درسالهاي قبل بيشتر درسينما فلسطين تهران و امسال درسالن همايشهاي برج ميلاد قراردارد؛ مكاني براي فيلم ديدن مطبوعاتيهاست. دراين سالن خبرنگاران رسانه هاي سينمايي يا خبرنگاران سينمايي رسانه هاي ديگر حاضرمي شوند؛ فيلم مي بينند و درجلسات و نقد و بررسي فيلمها با حضور عوامل فيلم شركت مي كنند. نمايش فيلمها نيز صبح تا شب و معمولاً روزي شش فيلم است. حين ديدن فيلم، واكنش حضار منتقد به فيلمها تعيين كننده ضربان قلب كارگردان است. كف زدن، سوت زدن و طبيعتاً هو كردن حين فيلم به معني نارضايتي ازفيلم و كف زدن انتهاي فيلم به معني رضايت است. فيلمي ركورددار ازاين جهت زمهرير بود كه ازنيمه فيلم صداي كف و سوت و هو كردن حضار قطع نشد و كار تاآنجا بالا گرفت كه درجلسه مطبوعاتي چند نفر قصد كتك زدن كارگردان فيلم را داشتند. فكر نكنيد همه اينها ازانصار حزب الله و بنيادگراين مذهبي بودند. چند نفر ازحمله كنندگان جماعت روشنفكر باكلاسي بودندكه فيلم مشاعرشان را قلقلك داده بود. ازسه يا چهار سال پيش، تأمين نهارو شام مطبوعاتيها بعهده برگزار كنندگان جشنواره است. شايد تنها سالي كه ضرورت اين پذيرايي محسوس بود، امسال دربيابان برج ميلاد بود كه دسترسي به هيچ چيزي درچند كيلومتري امكان پذير نبود. بساط لاس زدنها و خانمها و آقايان آنچناني و عكس و امضا گرفتن با هنرپيشه ها هم جزو نقل و نباتهاي سالن مطبوعات است. اما درمورد فيلمها امسال يكي ازكم رمقترين جشنواره هاي چند سال اخيررا شاهد بوديم. جشنواره اي كه فيلم خوب بسيار كم و فيلم بد بسيار زياد داشت. چند فيلمي را كه ازديدنشان پوچي به شما دست نمي دهد و تهوع نمي گيريد و همچنين دل پيچه و [...] معرفي مي كنم و انشاء الله زمان اكران بيشتر درموردشان خواهم نوشت.
طلا و مس : بهترين فيلم جشنواره با دستمايه قرار دادن زندگي يك طلبه، درقصه اي روان و باورپذير. ازآن فيلمها كه هرچه بگذرد ارزشش بيشتر معلوم خواهد شد. يكي ازمنتقدان مي گفت به اسعديان گفته ام اين اولين فيلمت است.
نفوذي : كاردوكارگردان جوان، احمد کاوری مهدی فیوضی كه اولي كاشمري وازبچه هاي مسجد مالك اشتر مشهد است. قصه اي دفاع مقدسي درباره آزادگان كه بدون شعار و با فضاسازي خوب، فيلمي قابل ديدن را خلق مي كند.
بیداری رویاها : فيلم جديد محمد علي آهنگر كه اثر ماندگارفرزند خاك را ازاو ديده بوديم. فيلم گرچه با اثرقبلي آهنگر فاصله بسياري دارد و چند پلان ضد جنگ شعاري و تابلو را درخود جاي داده است، اما دردمندي و نگاه انساني آهنگر به انسانها فيلم را قابل ديدن مي كند. ضمن اينكه تعليق سكانسهاي انتهايي فيلم قابل تأمل است.
ملك سليمان : بااينكه تنها چيزي كه درفيلم ديده نمي شود، شخصيت يك پيامبرالهي است اما فيلم به يك بارديدن مي ارزد.
شب واقعه : يك فيلم خوش ساخت دفاع مقدسي كه بخشي ازقصه هاي شروع جنگ را نيز با خود دارد. نگاه ارزشي ديني به دفاع مقدس همراه با تصوير روحيه سلحشوري رزمندگان ازجمله محسنات فيلم است. اما حضور شخصيتهاي عرق خور و الوات درسينماي دفاع مقدس درحال زياد شدن است و اين ايجاد دلزدگي خواهد كرد.
فريدون مهربان است : اثرتلويزيوني حميد نعمت الله كه بايد درتلويزيون منتظر ديدنش باشيد؛ به نظرمن يكي ازبهترين فيلمهاي امسال و جزو پديده هاي جشنواره بود و مثل بيشتر پديده هاي ديگر ازچشم داوران و بيشتر مخاطبان نيز دورماند. اين فيلم ثابت مي كند كه سينما ربطي به نوع دوربين و ديجيتال يا نگاتيو بودن ندارد. يك قصه بسيار ساده اجتماعي كه اگر بشنويد خواهيد گفت اَه چقدر كليشه اي... اما استفاده درست ازكليشه ها و ازآن مهمتر نگاه درست و انساني به انسانها فيلم را بسيار دلپذير، باورپذير و مهربان كرده است. البته ازنقش مهم مقدم دوست بعنوان فيلمنامه نويس كارهاي نعمت الله و اين كارنبايد به سادگي گذشت.